eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.1هزار عکس
40.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
196.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عکس های رهبری سایه مقام معظم رهبری مستدام https://eitaa.com/zandahlm1357
صفحه کلاس مربی https://eitaa.com/zandahlm1357
🦒‏پدیده توّهم مفید بودن!🦒 🧢‏مردی هر روز راس ساعتی معين به گوشه ميدان شهر می رفت و لحظاتی كلاهش را از سرش بر می داشت و به شدت تكان می داد. 👨‍✈️ روزی پليس علت اين كار را از وی جويا شد. 🐽 ‏گفت: با اين كار زرافه ها را دور می كنم. 🚨 ‏پلیس پرسید: من در اين جا زرافه ای نمی بينم؟! 🦒‏پاسخ شنید: اين نشان می دهد كه من كارم را درست انجام می دهم. 🙈 ‏به این می گویند توهم مفید بودن! ‏ما روزانه با توهم مفید بودن در بسیاری از موارد گوناگون سروکار داریم... ‏⁧رولف دوبلی⁩ 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 😔 جالب است و البته مایه تاسف و عبرت که کسانی که در کار فرهنگی تلاش می کنند؛ کمتر احساس شکست و ناکامی دارند و به خاطر نداشتن اهداف کمّی و ... غالبا خود را مفید و موفّق می دانند ولو منابع بسیاری را تلف کنند و به نتایج اندکی دست یابند. https://eitaa.com/zandahlm1357
🔷یه کاره سخت ، بعضی از کسانی که کار فرهنگی میکنند به خاطر مشغله های زیاد و بعضا طاقت فرسا و ... شروع می کنند به همه کاری !!!😳 در واقع همه کار میکنند و در کل نمیدونند دارن چکار می کنند.☹️ شنیدید که میگن همه کاره و هیچ کاره ..😏 یادمون باشه ؛ نوکری زیاد و مدام کار کردن بدون در نظر گرفتن و اثرات کار ، اولین نفری رو که دلسرد و از فضا خارج میکنه خود ما هستیم.😞 اگر ندونیم داریم چکار میکنیم و اینو دائما به دیگران منتقل نکنیم ، چطور میشه ازشون انتظار داشته باشیم و بخواییم همراهیمون کنند.😟 باید این توانایی رو تو خودمون بوجود بیاریم که همواره خودمون رو جای دیگران بزاریم. https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5980892859060977749.pdf
حجم: 327.6K
منابع مفید درباره جوان و نوجوان #معرفی_کتاب #نوجوان #جوان https://eitaa.com/zandahlm1357
کلیدهای تربیتی 💎 اگر به موقع به بچه های خطاکار رسیدگی نشود آنان خطای دیگران را در بین بچه ها شایع می کنند چون: ☣ امیرالمؤمنین عليه السلام: 🔹كسانى كه خود عيب دارند، علاقه مند به شايع كردن عيبهاى مردم هستند، تا جاىِ عذر و بهانه براى عيبهاى خودشان باز شود. 🔸ذَوُو العُيوبِ يُحِبُّونَ إشاعَةَ مَعايبِ الناسِ؛ لِيَتَّسِعَ لَهُمُ العُذرُ في مَعايبِهِم‌. 📖 غررالحكم حدیث ۵۱۹۸ ✴️ پس در بین بچه ها باشید تا از خطر شیوع گناهان به خصوص مسائل جنسی پیش گیری کنید. مربی محور ، https://eitaa.com/zandahlm1357
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◻️ مجموعه فرهنگی موفق باید تکثیر شود 🔺حجت الاسلام انجوی نژاد #فرهنگی مربی محور ،نونگاهی اصیل به فرهنگ و تربیت دینی https://eitaa.com/zandahlm1357
faaliyt farhagi taghdiri.01.MP3
زمان: حجم: 23.37M
#چگونگی_کار_فرهنگی (۱) ➕ چرا کار فرهنگی(جلسه اول) مربی محور ، https://eitaa.com/zandahlm1357
هرشب انس با قران ..... https://eitaa.com/zandahlm1357
استاد محسن عباسی ولدی0077 baghareh 194-195.mp3
زمان: حجم: 7.36M
#لالایی_خدا ۷۷ #سوره_بقره آیه ۱۹۵ - ۱۹۴ #محسن_عباسی_ولدی #نمایشنامه با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
...: 《 》 💛قسمت نوزدهم وقتی رفتم تو یکی از اون اقایون عینکش رو زد و شروع کرد به خوندن کاغذی که زیرش رو امضا زده بودن اولای متن قول نامه خاطرم نمونده تنها چیزی که بیاد میارم یک بسم الله الرحمن الرحیم و جملات زیره که احتمال نقصان در بیاد آوردنشونم میدم؛ .ازین پس، حضانت فردوسِ ملکی فرزند آرام ملکی، به مادرِ نامبرده، سرکار خانم راحله محمدی سپرده خواهد و منبعد پدرِ هیچ دخل و تصرفی در امورات فرزند نداشته جز اینکه برای سال های آتی، در صورت بودن در قید حیات، بخواهد در جلسه ی عقد فرزند به عنوان ولی دختر حاضر شود و در غیر این صورت وکالت عقد را نیز به ناپدری فرزندش؛ آقای فرزاد حسینی می‌دهد سبحان الله این را که شنیدم مثل دیوانه های جنون زده شروع به جیغ زدن کردم و موهای سرم رو می‌کشیدم ازخونه دویدم بیرون تا برم گردوندن خونه اینقد جیغ زدم که همسایه هاشون اومدن بیرون 😔همه از عکس العمل من حیران شده بودن چون فکر می‌کردن از خدامه برم پیش مامان زندگی کنم؛ اینقد مخالفتم شدید و حالم داغون بود، که کسی حاضر نشد یک کلمه برای قانع کردنم حرف بزنه و در برگردوندنم تردید نکردند فوری همه پاشدن و قول نامه رو هم بابا پاره کرد یادمه تو راهرو که می‌اومدیم بیرون، عمه از شدت عصبانیت یه سیلی بهم زد که اصلا برامم مهم نبود اما جگر مامان رو کباب کرده بود مامان گریه می‌کرد و تمنا می‌کرد که پیشش بشینم یادمه منم گریه می‌کردم و می‌گفتم یا باید مامانم برگرده یا بابامم اینجا بشینه وگرنه من نمی‌مومن پیشتون اونجا فهمیدم چقد بابا رو دوست دارم ، چنان پاهاش رو بغل کرده بودم از ترس اینکه جام بزاره بره، که همه به گریه افتادن 😔از یه طرف دلم برای مامان می‌سوخت و دوست داشتم پیشش بمونم ولی وقتی فکرش رو می‌کردم که برای همیشه بابا رو از دست میدم نزدیک بود دیوونه بشم و از غصه قلبم بترکه اون موقع اصلا به این فکر نکردم که بابا چطور راضی به این قول نامه شده فقط نگران بودم که منو باخودشون نبرن و بخوان جام بزارن برن 😔خیلی حال و احوال بدی بود برای همه بابا رو یادمه چشماش قرمز شده بود و بدون یک کلام حرف زدن، از خونه زد بیرون و پیاده رفت؛ نمی‌دونم اونا خداحافظی کردن یانه اما من حتی از مامان نتونستم خداحافظی کنم می‌ترسیدم بابام فرار کنه لباس بابارو سفت چنگ زدم و دنبالش رفتم پشت سرم رو نگاه نکردم تا از خونه مامان دور شدیم یاد مامان می‌افتادم که چقد خوشی تو دلش بود وقتی فکر می‌کرد پیشش می مونم، داشتم از غصه دق می‌کردم اما این مانع تصمیمم نشد و همراه بابا و عمه بر گشتیم تا از شهر مامان خارج نشدیم می‌ترسیدم منو باخودشون نبرن اما همینکه از شهر دور شدیم اشکام بند اومد. ولی تو دلم حزن و اندوهی بود که وصف کردنش غیر ممکنه اونم بخاطر حال مامان بود فقط 😔تو راه هیچکی با دیگری حرفی نمیزد عمه هنوز از اینکه از سفرش فقط خستگی براش مونده بود عصبانی بود و پشت سر هم از شدت سردرد مسکن مصرف می‌کرد؛ شب شده بود و ما هنوز تو راه بودیم جرات نداشتم با عمه حرف بزنم اما بالاخره بهش یه تکه کیک تعارف کردم منتظر بودم رو سرم داد بزنه! اما با بی‌حالی گفت نمی خوام فردوس جان خودت بخور وقتی گفت فردوس جان انگار تمام دنیا رو بهم دادن 😔چون خیلی معذب بودم از اینکه بخاطر من این همه به اذیت افتاده بودن، وقتی نزدیک شهر خودمون شدیم ماشین پنچر شد و تصمیم گرفتیم بریم روستا؛ خونه پدربزرگم تا صبح بشه 🔹وقتی اونجا رسیدیم همه خوابیده بودن و بیدارشون کردیم مادربزرگ از اینکه منم همراهشون برگشته بودم خیلی متعجب و ناراحت شد؛ اونقد به همه مون بی محلی کرد و بدو بیراه گفت که اون شب عمه قهر کرد و هر طور که بود برگشت شهر؛ خونه خودشون اما منو با خودش نبرد 😔بابا هم اون شب تا صبح رفت مسجد و خونه پدربزرگ نیومد من موندم و غر زدن های مادربزرگ که اون شب از بس ازم عصبانی بود، پتوی درست حسابی نداد بکشم رو خودم البته چشم بابا رو دور دید که اینطور باهام رفتار کرد وگرنه پیش بابا کسی بهم کمتر از گل نمی‌گفت 💛 ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357