❌❌سه عامل شایع در بگومگوهای زناشویی😡😠
❌۱- باید
⚜〰زمانی که به همسرتان میگویید: «باید (نباید) این کار را انجام دهی» این ذهنیت در فرد به وجود میآید که شما در مقام و جایگاه بالاتری قرار دارید یا بهتر از او میتوانید خوب را از بد تشخیص دهید، این واژه معمولاً نقطه آغازی برای یک دعوای جانانه است. میتوانید از این عبارت یا جملات مشابه استفاده کنید: «به نظرم خیلی خوب میشد اگر این کار را انجام میدادی»
🚫۲-تو
⚜〰زمانی که میخواهید در مورد مسئلهای نظر دهید استفاده از واژه پرکاربرد و مرسوم "تو" چندان توصیه نمی شود. واژه "تو" در جملهای مثل «تو هیچ وقت به صحبتهایم گوش نمیدهی» در ذهن همسرتان معادل جمله «همش تقصیر توست» است.
با بکارگیری واژه "تو" انگشت اتهام را بیآنکه متوجه شوید، به روی شریک عاطفیتان نشانه میگیرد. به خصوص در مواقعی که طرف مقابل از موضوعی شاکی و دلخور باشد، هر جملهای که در ادامه واژه "تو" بیاید را تهمتآمیز قلمداد میکند.
📛۳- انتظار
⚜〰 ما در ذهن خود افراد را بر اساس توقع و انتظاراتی که از آنان داریم طبقهبندی میکنیم، به عنوان مثال، شما از دوست نزدیکتان توقع دارید، اما این توقع قابل مقایسه با انتظارات ذهنیتان از یک دوست عادی نیست.
💠این قضیه زمانی مسئلهساز میشود که زن و شوهر انتظارات متفاوتی از هم داشته باشند، استفاده از جملاتی همچون «انتظار داشتم (نداشتم) این کار را انجام دهی» بسیار اهانتآمیز است.با ادای این جملات به طور غیر مستقیم به همسرتان میگویید : تو نمیتوانی به مسئولیتهای خود به عنوان یک همسر عمل کنی! فرد با شنیدن چنین جملاتی احساس م
کند مورد "قضاوت" واقع شده است و به احتمال قوی واکنش منفی نشان می دهد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
❓سوال:
❇️مرد تا چه اندازه اختیار دارد همسر خود را ملزم به پوشش و آرایش خاصی نماید؟ و زن تا چه حد باید به حرف شوهرش در اینباره گوش دهد و رعایت #حجاب یا رعایت نکردن آن را الزامی بداند؟
✍️پاسخ:
✅مسئله پوشش و آرایش ربطی به دستور یا نهی شوهر ندارد بلکه حکم خدا است و خانمها باید در جاهایی که حجاب واجب است یعنی در نگاه نامحرم مراعات کنند حتی اگر شوهر مخالفت کند.
👈بعکس در جاهایی که حجاب واجب نیست، اطاعت از امر شوهر به حجاب باز هم واجب نیست؛ مگر اینکه موردی باشد که اگر خانم اطاعت نکند، اختلاف یا مشاجره به وجود میآید و خدای ناکرده منجر به جدایی خواهد شد یا ترس از این باشد، در اینجا چون امر مهمی در میان است اطاعت لازم میباشد.
📚منبع:
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری؛ احکام پوشش و آرایش.
#احکام
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
✅ حکایتی واقعی و بسیار آموزنده :
از لحظه ای که در یکی از اتاق های #بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من #مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان #مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای #پرستارها متوجه شدم که زن یک #تومور دارد و حالش بسیار #وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده #روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد #دانشگاه شده و یک پسر که در #دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد. صدای مرد خیلی #بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد #بهتر میشود. به زودی برمیگردیم...»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که #گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر #پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. #عمل_جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از #خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به #بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه #زنگ نزد. فقط در کنار #تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با #تعجب دیدم که #اصلا کارتی در داخل #تلفن_همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد #ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که #مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای #هزینه عمل جراحیش #فروخته ام. برای این که نگران آیندهمان نشود، #وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و #عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی #حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز #تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را #گرم میکرد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
✨💠﷽💠✨
❤️ویژگے همسر خوبــ
💚 پیامبر اڪرم(ص) فرمودند:
بهترین زنان، زنے ڪه دارای این ویژگی ها باشد...
❶آمادگی (ذاتی و ارادی)
برای بارداری بسیار داشته باشد
❷با محبت باشد
❸با عفت و پاکدامن باشد
❹در میان بستگانش سربلند
و در نزد شوهرش فروتن باشد
❺خود را در نزد شوهر بیاراید
❻در نزد دیگران، حجاب و وقار و شرم خود را حفظ کند
❼سخن شوهر را بشنود و از او اطاعت کند
❽وقتی با شوهر خلوت کرد، آنچه او خواست دریغ نکند
❾همانند مرد شوخ و بذله گو نباشد
🗒اصول کافی ج۲ ص۳۲۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
📒 #خانواده_خودت
زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت
: میخوام بعد از چندین ماه پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم .
زن با اکراه گفت : ان شاءالله خیر میشه .
مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم .
روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده کردی یا نه؟
زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم .
مرد گفت : خدا تو رو ببخشه دیروز به من ميگفتی كه نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چيکار کنم ....
زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند .
مرد با ناراحتی از منزل خارج شد .
بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند.
پدرش از او پرسید پس شوهرت کجا رفته ؟
زن گفت : تازه از خانه خارج شد .
پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟
و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید مي پخت برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟
و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟
مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی ندارند .
زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن .
مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی ..
و این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری .
👌 پس با مردم همانطوری معامله کن که برای خودت دوست داری ..
❖
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
کلیپ سخنان ویژه حضرت آقا در مورد شهدا
#سلامتی_فرمانده_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
منصف باشیم
عادل باشیم
قضاوت به دور از تقوا وظلم نکنیم
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
مروری بر بیانات رهبرانقلاب درباره شهید مفتح:
شهید محمد مفتح از روحانیون مبارز و روشنفکری بود که در جریان مبارزات انقلاب اسلامی به تبیین فکری نهضت مشغول بود. از خصوصیات ایشان آگاهی به نیازهای زمان و قدرت ارتباط گیری با نسل جوان و دانشجو بود. ایشان بعد از انقلاب، سرپرستی دانشکده الهیات دانشگاه تهران را عهدهدار شد و در ۲۷ آذر ۱۳۵۸ به دست گروه منحرف فرقان به شهادت رسید، به همین دلیل این روز را روز «وحدت حوزه و دانشگاه» نامیدند.
به همین مناسبت بخش فقه و معارف گزیدهای از بیانات حضرت آیتالله خامنهای دربارهی #شهید_مفتح را مرور میکند.
ادامه را بخوانید👇
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44426
#سلامتی_فرمانده_صلوات
8654848_-212863.pdf
448.5K
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
پرونده ویژهی #خانه_داری
انتشار #گزیده_بیانات رهبر انقلاب با موضوع نقش خانهداری و مادری و اهمیت و ابعاد آن
#سلامتی_فرمانده_صلوات
ندای نیایش ؛ سیر مطالعاتی نماز ؛ 174 صفحه.pdf
2.95M
ندای نیایش
سیر مطالعاتی نماز
گلچین ۱۵ کتاب مهم با موضوع نماز
ویژه مربیان، معلمان و مبلغان
#مربی #مربی_محور
مربی محور ،نونگاهی اصیل به فرهنگ و تربیت دینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
سیره تربیتی پیامبر(ص).pdf
95.6K
روشهای آموزش و تربیت دینی در سیره پیامبر اکرم(ص)
🔹آموزش به شیوه غیر مستقیم
🔸آموزش به شیوه تکرار
🔹آموزش به شیوه عکس العمل مناسب
🔸آموزش به شیوه پرسش و پاسخ
🔹آموزش به شیوه تمثیل
🔸آموزش به شیوه رفتاری
🔹آموزش به شیوه خطابه
🔸استفاده از وسایل کمک آموزشی
🔹استفاده از روشهای عینی و تجربی
#مربی
#مربی_محور
مربی محور ،نونگاهی اصیل به فرهنگ و تربیت دینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_535604188705457173.pdf
3.31M
کتاب هفتاد گفتار تربیتی:
تربیت رشد و کمال پذیری قرآنی انسان از منظر #امام_خامنه_ای
#مربی #کتاب
#مربی_محور
مربی محور ،نونگاهی اصیل به فرهنگ و تربیت دینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5980892859060977749.pdf
327.6K
منابع مفید درباره جوان و نوجوان
#معرفی_کتاب
#نوجوان #جوان
مربی محور ،نونگاهی اصیل به فرهنگ و تربیت دینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0090 baghareh 217-218.mp3
5.96M
#لالایی_خدا ۹۰
#سوره_بقره آیات ۲۱۸ - ۲۱۷
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
#شهید_میشم...:
《 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو 》
💛قسمت سی وهشتم
🌸دستامو با دستای نرم و لطیفش گرفت گفت منو تو خیلی شبیه همیم از همه لحاظ شاید واسه این بود که در نگاه اول مهرت به دلم نشست گفت یه حس درونی بهم میگه هرچی برام گفتی راجع به عقیده هامون همون درسته نمیدونم چطور بگم اما همیشه به تک تک حرفایی که برام گفتی فکر کردم و یه جملت برام شده بن بستی که نمیتونم ازش بگذرم خواست حرفشو ادامه بده که بغض گلوشو گرفت و ساکت شد،هوا کمی سرد بودو نیمکتی که روش نشسته بودیم یخ کرده بود نگاش کردم دیدم اشکاش مثل مروارید از رو گونه هاش میغلطه پایین
وقتی بغلش کردم بغضش شکست و بلند بلند مثل بچه ها گریه کرد گفت فردوس حسی که بهت دارم به هیچ کسی نداشتم تو خواهر نداشته ی منی میخوام اون دنیا هم با هم باشیم واسه همین مطمئنم راهی که شما میرین به قول خودت اگه همه احتمال ها رو هم درست فرض کنیم باز راهِ شما احتیاطش بیشتره و آدم ضرر نکرده وقتی حرف می زد از خوشحالی گریم گرفت ادامه داد حرفشو گفت: بااینکه سنت کمه و از منم کوچکتری اما کنارت احساس امنیت میکنم من چکار کنم که اون دنیاهم با هم باشیم؟هرچی بگی همونو انجام میدم
گریه این بار به من امان حرف زدن نمیداد چی بهتر از این که بهترین دوستم میشه همونی که میخوام؟گفتم هیچی فرزانه جانم همینکه قلبت رام شده کافیه اما برای اطمینان فردا میرم جایی سوال میپرسم ببینم لازمه کار خاصی انجام بدی یانه! بهش گفتم تو لیاقتشو داری که خدا اینطور حواسش بهت هست یادم افتاد ماه رمضون بود و روزه بودیم
نزدیکای عصر دیدم آمبولانس اومده دمِ در خابگاه رفتم ببینم چه خبره دیدم همه دخترای طبقه ی پایین دور آمبولانس جمع شدن به زور تونستم از بینشون رد بشم دیدم فرزانه بیهوش افتاده دارن بهش اکسیژن وصل میکنن
😔سرپرست خوابگاه طعنه میزد میگفت تو داری میمیری روزه چرا میگیری؟ به زور میتونست چشماشو باز کنه میخواستن به زور بهش آب بدن حتی خودم گریه میکردم چند بار بهش گفتم تورو خدا کمی آب بخور قبول نکرد و دسمون رو پس زد؛ آخر سر فوریتها با عصبانیت وسایلاشون رو جمع کردن و رفتن گفتن لابد مشکلی نداره که نمیخواد روزشو بشکنه! بهش چنتا قرص دادن و رفتن تا بعد از عصر بی حال بود اما با این حالش روزشو افطار نکرد تا مغرب
بهش گفتم تو اینطوری با ایمان و شجاع بودی که خدا الان قلبت رو روشن کرده
فردای اون روز خواستم برم دنبال آدرسی که علی آقا بهم داده بود تا راجع به سوال فرزانه هم پرسوجو کنم اما از خوابگاه بهم اجازه ی خروج ندادن فردا و پس فردا هم تلاشمو کردم اما موفق نشدم.
🔸تا اینکه قرار بود فردا به مدت تقریبا یک ماه بریم تعطیلات نوروزی فکر اینکه یک ماه فرزانه رو نمیبینم و در عوض برمیگردم اون فضایی که جز تنهایی و دلتنگی چیزی برام نداشت داشت دیوونم میکرد.
اوایل سال فرزانه آخرِ هفته ها میرفت خونه عمش که همین شهر زندگی میکردن، اما بعدا بخاطرِ من اونجاهم نمیرفت و میموند خوابگاه پیشِ من و چون شهرستانمون دور بود و جاده خطرناکی داشت به بابا میگفتم نیا دنبالم دلم نمیومد هر هفته بکشونمش اینجا فردا بعد از کلاس موقع خداحافظی که عمه ش دنبالش اومده بود کلی گریه کردیم و قبل از همه ی بچه ها خداحافظی کرد و رفت.
💔تا نزدیکای عصر تو حیاط دلتنگی کردم و منتظر بودم که بابا بیاد دنبالم اما نیومد؛هوا داشت تاریک میشد و همه رفته بودن از ترس و نگرانی زدم زیر گریه هزارتا فکرو خیال از سرم گذشت که نکنه برای بابا اتفاقی افتاده باشه. الان چکارکنم تک و تنها تو این حیاط جنگلی و خلوت که دل آدم از ترس وا میرفت
😔خونه عموم از چند روز قبل رفته بودن مسافرت گفتم تا هوا کمی روشنه توحیاط وضومو بگیرم دلتنگی و ترس و نگرانی تو دلم جمع شده بودن خونه سرایدارمونم ظهر رفته بودن شهرستان صدای اذان مغرب می اومد. نزدیک بود ناامید بشم از ترسِ آتیش بازیهای چهارشنبه سوری میترسیدم از مدرسه برم بیرون که حداقل از همسایه ها کمک بخوام یا برم مسجد از تو ساکم تکه پارچه ای در آوردم نمازمو خوندم. گفتم تا بعدِ نمازم شاید خدا راهی برام باز کنه. از ترس با چشمای بسته نمازم رو خوندم. رکعت آخر بودم صدای مردی اومد. اینقد ترسیدم نزدیک بود نمازمو قطع کنم. دیدم صدای سرایدارمونه میگه کیه اونجا پشت ستون؟ از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد سریع نمازمو تموم کردم. گفتم منم هنوز دنبالم نیومدن. گفت چرا نیومدی بهم بگی فردوس؟ گفتم مگه شما نرفته بودین شهرستان؟ گفت چرا اما تو راه خانومم گفت اجاق گاز رو روشن گذاشتم حواسم نبوده خاموش کنم اونا رو فرستادم و خودم برگشتم دیدم اجاق گازم خاموشه
✨سبحان الله ازین تقدیر شماره یکی از فامیلامون رو از تو دفترِ خوابگاه پیدا کرد و بهشون زنگ زد اون شب خونه فامیلمون موندم و بابا فرداش اومد دنبالم خودشو سرزنش میکرد میگفت نمیدونسته دیروز باید میومد و اشتباه متوجه شده
💛 ادامه دارد....
https
🍃🌺🍃🌺
#آرامبخش
در مقابله با مسائل زندگی ،
آرام و صبور باشيد
به خداوند شكايت نكنيد
نگران آينده نباشيد
به خدا اعتماد كنيد
و همه چيز را به بزرگی و عشق او بسپاريد
خداوند از همه مسائل ما بزرگتر است
خدا راه حل مسائل ما را بهتر میداند
خدا از درون ما باخبر است ...
مشكلات را از تخت پادشاهی پايين بكشيد
و به خود بگوييد ،
"خدا از همه چيز بزرگتر است"
"خدا بر همه چيز تواناست"
"خدا از همه چيز آگاه است"
پس رها كنيد و رها شويد ...
خداوند، با همه عظمت و شكوهش
با همه بخشش و مهربانیاش
با همه بزرگی و عشق خدايیاش ،
همراه و يار و ياور ماست ...
خود گفته است
" فَإنِّی قَریبٌ أُجیب"
او به ما بسيار نزديک است و ما را اجابت میكند ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani.mp3
911.4K
تصنیف : نشاط گل
https://eitaa.com/zandahlm1357