eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب و دیدنی عنکبوت در مقابل آینه لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
💢 انسان به زودی با عنکبوت‌ها صحبت خواهد کرد محققان آمریکایی ساختار تار عنکبوت را به موسیقی برگرداندند. کارشناسان می‌گویند تار عنکبوت می‌تواند شکلی از ارتباط متقابل گونه‌ها را فراهم سازد./دیلی میل لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
تاحالا قیافه عنکبوت گرگی رو از نزدیک دیده بودین شبیه شخصیت های انیمه های ژاپنیه:))) +راستی اونایی که زیر چشم هستن اونا هم چشم هستن نه منافذ بینی! لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
سالیانه حدود 900 گزیدگی توسط عنکبوت دکمه‌ای گزارش میشود که در 740 مورد باعث مرگ میشود! (یعنی 82%) تنها دلیلشم اینه که هرکسی در طبیعت میبینه فکر میکنه عتیقه پیدا کرده و برش میداره 😐 لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
‏فقط انقدر دیگه مونده از شر من راحت بشید.
‏واکنش کسانی که به رئیسی رای دادن، بعد از پیروزی رئیسی✌🏻😁😃
مگه ناصرالدین شاه این منو رو نبینه و گرنه تیکه بزرگتون گوشتونه😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و پنجم در بلندترین شب سال، حال و هوایی دیگر داشتم که پس از ماه‌ها باز همه خانواده به شادی دور هم جمع شده و بار دیگر خانه روی خنده به خود می‌دید. هر چند پدر آنچنان بنده مطیع نوریه و برده‌ی رام قهر و آشتی‌هایش شده بود که امشب هم مثل اکثر شب‌ها به خانه اقوام نوریه رفته و جای مادر نازنینم بی‌نهایت خالی بود، ولی همین شب نشینی پُر مِهر و صمیمی به میزبانی من و مجید و میهمانی برادرانم هم غنیمت بود. مادر هر سال در چنین شبی، سفره زیبایی از انواع آجیل و شیرینی و میوه‌های رنگارنگ و نوبرانه می‌چید و همه را به بهانه شب یلدا دور هم جمع می‌کرد. حالا امسال اولین شب یلدایی بود که دیگر مادرم کنارم نبود و من عزم کرده بودم جای خالی‌اش را پُر کنم که تنها دخترش بودم و دلم می‌خواست یادگار همه میهمان‌نوازی‌های مادرانه‌اش باشم که هر سه برادرم را برای گذران شب بلند چله، به خانه زیبای خودم دعوت کرده بودم. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی، ظرف کریستال پایه‌داری را از میوه‌های رنگارنگ پاییزی پُر کرده و با ظروف بلورین انار و هندوانه، میز شب یلدا را کامل کرده بودم تا در کنار ردیف کاسه‌های آجیل و دیس شیرینی، همه چیز مهیای پذیرایی از میهمانان عزیزم باشد. لعیا خیلی اصرار کرده بود تا مراسم امشب را در خانه آنها برگزار کنیم، ولی من می‌خواستم در این شب یلدا هم چون هر شب یلدای گذشته، چراغ این خانه روشن باشد، هرچند امشب طبقه پایین و اتاق و آشپزخانه مادر سوت و کور بود و غم بی‌مادری را پیش چشمان یتیم‌مان، بَد به رخ می‌کشید. ابراهیم و محمد طبق معمول از وضعیت کاسبی و بازار رطب می‌گفتند و عبدالله و مجید حسابی با هم گرم گرفته بودند. ابراهیم گرچه هنوز با مجید سنگین بود و انگار هنوز اوقات تلخی‌های ایام بیماری و فوت مادر را از یاد نبرده بود، ولی امشب به اصرار من و لعیا پذیرفته بود به خانه ما بیاید. عطیه سرش به یوسف شش ماهه‌اش گرم بود و لعیا بیشتر برای کمک به من به آشپزخانه می‌آمد و من چقدر مقاومت می‌کردم تا متوجه کمر درد ممتد و سردردهای گاه و بی‌گاهم نشود که از راز مادر شدنم تنها عبدالله با خبر بود و هنوز فرصتی پیدا نکرده بودم که به لعیا یا عطیه حرفی بزنم. شیرینی خامه‌داری به دست ساجده دادم که طبق عادت کودکانه‌اش، دو دست کوچکش را به سمتم باز کرد تا در آغوشش بکشم. با هر دو دست، کمر باریکش را گرفتم و خواستم بلندش کنم که درد عجیبی در دل و کمرم پیچید و گرچه توانستم ناله‌ام را در گلو پنهان کنم، اما صورتم آنچنان از درد در هم کشیده شد که لعیا متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید: «چی شد الهه؟» ساجده را رها کردم و همچنان که با دست کمرم را فشار می‌دادم، لبخندی زدم و با چشمانی که می‌خواست شادی‌اش را از این حال شیرین، پنهان کند، سر به زیر انداختم که لعیا مقابلم ایستاد و دوباره پرسید: «چیه الهه؟ حالت خوب نیس؟» از هوش ساجده چهار ساله و زبان پُر شیطنتش خبر داشتم و منتظر ماندم از آشپزخانه خارج شود که می‌ترسیدم حرف‌های درِگوشی من و لعیا را بیرون از آشپزخانه جیغ بکشد که لعیا مستقیم به چشمانم نگاه کرد و با حالتی خواهرانه پرسید: «خبریه الهه جان؟» .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌ با ما همراه باشید🌹