eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
49.1هزار عکس
35.7هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خدایا برف بس است! ماجرای سالی که در ایران ۳ متر برف بارید ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپم نباید فراموش بشه! ایشون خلاف قوانین فیزیک عمل کرده و به قانون ارشمیدس غلبه کرد😁😂 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
مسئول پخش غذا در بازار تهران, با هشت طبقه سینی روی سر؛ دهه ۴۰ https://eitaa.com/zandahlm1357
27.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون دختری به نام نل از سری کارتونهای دهه شصت قسمت یازدهم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و دوم روز سوم پیاده‌روی‌مان، زیر بارش رحمت و برکت خدا آغاز شد که از نیمه‌های شب، آسمان هم به پای زائران بی‌قراری می‌کرد و با دلتنگی به زمین بوسه می‌زد. من و زینب‌سادات، ملحفه‌های سبکی را روی سرمان کشیده بودیم تا کمتر خیس شویم و مامان خدیجه ملحفه‌هایش را برای ما ایثار کرده و خودش چیزی نداشت که چادرش حسابی خیس شده بود. آسید احمد و مجید هم روی کوله پشتی‌هایشان مشما کشیده بودند تا وسایل داخل کوله خیس نشود، ولی با اینهمه دردِ سر، قدم زدن زیر نوازش نرم و مهربان باران در میان خنکای پیش از طلوع آفتاب، صفای دیگری داشت که گمان می‌کردم صورتم نه از قطرات باران که از جای پای فرشتگان نَم زده است. کفش‌هایمان حسابی گِلی شده و لکه‌های آب و گِل تا ساق پای شلوار مجید پاشیده بود و اینجا دیگر کسی به این چیزها اهمیتی نمی‌داد که حالا فهمیده بودم این شیعیان به پاس شکیبایی خانواده امام حسین (علیه‌السلام)، همه سختی‌های این مسیر را به جان خریده و به یاد اسارت اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) تمام مسیرهای منتهی به کربلا را با پای پیاده می پیمایند تا ذره ای از رنج های حضرت زینب (علیها السلام) و دیگر بانوان حرم را به جان بخرند. هوا کم کم روشن می‌شد و آفتاب بار دیگر به رخسار خسته و دلسوخته عزاداران حسینی، عرض ادب می‌کرد که آسید احمد اشاره کرد تا در مقابل موکبی برای استراحت توقف کنیم. سالخورده‌ترین عضو کاروان پنج نفره ما بود و زودتر از دیگران خسته می‌شد که به احترام مقام پدرانه‌اش، کنار موکبی ایستادیم، ولی از کثرت جمعیت، صندلی‌های موکب‌ها پُر شده و مجبور بودیم سرِ پا بمانیم و میهمانوازی خالصانه عراقی‌ها اجازه نمی‌داد ما را در این وضعیت ببینند که خادمان موکب به تکاپو افتاده و بلاخره برایمان تعدادی صندلی و چهارپایه تدارک دیدند تا نفسی تازه کنیم و به همین هم راضی نمی‌شدند که بلافاصله برایمان حلیم گندم و عدس آوردند و در این صبح به نسبت سرد و بارانی، چه صبحانه شاهانه و لذیذی بود که انرژی رفته، به تنمان بازگشت و باز به راه افتادیم. امروز هوا سردتر شده و وادارمان کرده بود تا لباس‌های گرمی که با خودمان از بندر آورده بودیم، به تن کنیم. دیگر کفش‌هایمان کاملاً گِلی شده و در تراکم انبوه جمعیت که قدم پشت قدم‌های همدیگر می‌گذاشتیم، آب و گِل از زیر کفش‌ها به لباس‌ها می‌پاشید و کسی اعتراضی نمی‌کرد که در این مسیر هر چه سختی می‌رسید، عینِ نعمت و لذت بود. حالا این قسمت از مسیر سر سبز تر شده و تقریباً اطراف جاده از نخلستان‌های پراکنده پُر شده بود. طراوت باران صبحگاهی و نوحه‌های شورانگیزی که با صدای بلندی در فضا می‌پیچید، منظره‌ای افسانه‌ای آفریده و باز به لطف رفتار حکیمانه آسید احمد و مامان خدیجه، من و مجید چند قدم عقب‌تر از خانواه آسید احمد، در دل سیل جمعیت و در خلوت عاشقانه خودمان قدم می‌زدیم. بارش باران هم کُندتر شده و مجال یک هم صحبتی دلنشین را فراهم آورده بود که مثل همیشه مجید پیش دستی کرد و پرسید: «دیشب خوب خوابیدی الهه جان؟» به سمتش صورت چرخاندم و دیدم نگاهش به انتظار جوابم تمام قد ایستاده که با لبخندی ملیح پاسخ دادم: «آره! خیلی خوب خوابیدم!» از احساس رضایتی که نه تنها به خاطر خواب راحت دیشب که از روز و شب این سفر در چشمانم می‌دید، به رویم خندید و با گفتن «خدا رو شکر!» در سکوتی شیرین فرو رفت. با ما همراه باشید🌹
4_5996662054826544754.mp3
11.7M
۵ ⚡️مگر نمی‌گویند اصلی‌ترین کلید حل تمام مشکلات انسان، خودشناسی‌ست؟ پس چرا بسیاری از ما، هرچه برای فراگیری این مباحث، وقت می‌گذاریم، باز هم تغییر قابل توجهی در زندگی‌مان احساس نمی‌کنیم؟! ✘ چرا حال دل خودمان، آن روزها که بسیار کمتر خود را می‌شناختیم، بارها بهتر از امروز بود؟! ✘