eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سؤال👇 سلام اگر به سگ دست بزنن با یک بار شستن دست ،دست پاک میشه؟ مرجع رهبر پاسخ👇 سلام علیکم در صورتی این حیوان یا دست مرطوب باشد، دست نجس شده و با یکبار شستن پاک می شود.
به کوروش به آرش به جمشید قسم به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد صفحه شاعران ایران زمین .......: @zandahlm1357
جانا ، مرا غم تو به غایت همی‌رسد اندوه عشق تو به نهایت همی‌رسد گویی: حکایتی مکن از حال عشق من خود کی ز عشق تو به حکایت همی‌رسد؟ حسن تو ختم گشت نخواهد، که هر زمان در شأن من به حسن صد آیت همی‌رسد کم کن جفا، که از تو به درگاه تاج دین گه‌گه به لطف حال شکایت همی‌رسد   شمارهٔ ۶: جانم از عشق تو می بخروشد » « شمارهٔ ۴: با تو در سینه جان نمی‌گنجد https://eitaa.com/zandahlm1357
امام سعدالملک رشیدالدین محمد بن محمد بن عبدالجلیل عمری کاتب بلخی معروف به رشید وطواط شاعر نامی قرن ششم است. وی در سال ۴۸۱ هجری قمری در بلخ چشم به جهان گشود و در سال ۵۷۳ هجری قمری در گرگانج خوارزم بدرود حیات گفت. وی دبیر دیوان اتسز خوارزمشاه بود و به خاطر اندام کوچکش به او لقب «وطواط» (به معنای خفاش یا نوعی پرستو) دادند. وطواط به فارسی و عربی شعر می‌سرود و به هر دو زبان آثاری منثور نیز دارد. از جمله آثار منثور مشهور فارسی وی می‌توان به «حدائق السحر فی دقائق الشعر» اشاره کرد. دیوان وطواط شامل قصاید، ترجیعات، ترکیبات، مقطعات، رباعیات، غزلیات و یک مسمط مصنوع به همت همراه گرامی گنجور آقای سیاوش جعفری در گنجور در دسترس قرار گرفته است. قصاید ترجیعات ترکیبات مقطعات رباعیات غزلیات مسمط مصنوع دیگر صفحات مرتبط با وطواط در این پایگاه: اوزان اشعار وطواط تصاویر پیشنهادی برای وطواط https://eitaa.com/zandahlm1357
رفت آن که‌م برِ تو آبی بود یا سلام مرا جوابی بود از سر ناز و از سرِ کَشّی هر نفس با منت عتایی بود در کف من ز دست ساقی وصل هر زمان ساغر شرابی بود وعده‌های خوشم همی دادی آن همه وعده‌ها سرابی بود روزگار وصال جمله گذشت گویی آن روزگار خوابی بود   شمارهٔ ۹: ای معجزات موسی بنموده از گریبان » « شمارهٔ ۷: جانا ، همه خطاب تو با من جفا بود https://eitaa.com/zandahlm1357
صفحه امر به معروف و نهی از منکر .......: @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‌ ✔️کار فرهنگی، واجب مفید ارزشمند و موثر ‌ ✔️امر به معروف و نهی از منکر واجب مفید و موثر ‌ ⬅️اما هرکدوم کاربرد خودشو داره و هیچ کدوم نمیتونه جایگزین اون یکی بشه‌ ‌ خیلی جاها تا میخوای وظیفه ی امر به معروفتو انجام بدی 🚫میگن : نههههه باید کار ریییشه ای و فرهنگی و عمیق باشه! ‌ ‌ 📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رونمایی از سامانه الکترونیکی (موبایلی) طرح و پیگیری شکایات تعزیرات با عنوان "سامانه ۱۳۵" 🔹با استفاده از این سامانه، مردم می‌توانند گرانفروشی، کم‌فروشی، نداشتن برچسب قیمت کالا، تقلب در کسب‌ و کار و صادر نشدن صورت حساب را اطلاع دهند. 🔸برای ثبت شکایت در سازمان تعزیرات می توانید از دو طریق اقدام کنید: ١- شماره گیری تلفن ١٣۵ و ثبت شکایت یا گزارش مردمی به صورت تلفنی ٢- ثبت شکایت یا گزارش مردمی در سایت t135.ir 🔹پیگیری شکایت، از طریق پیامک به شهروندان اطلاع رسانی می شود.
⚖️ آیا می دانید ضمانت اجرای معامله، به قصد فرار از دین چیست؟ هرکس با قصد فرار از دين و تعهدات مالى موضوع اسناد لازم‌ الاجراء و کليه محکوميت‌ هاى مالي، مال خود را به ديگرى انتقال دهد به نحوى که باقى‌ مانده اموالش براى پرداخت بدهى او کافى نباشد، عمل او جرم تلقى و مرتکب به چهار ماه تا دو سال حبس تعزيرى محکوم خواهد شد و در صورتى ‌که انتقال‌ گيرنده نيز با علم به موضوع اقدام کرده باشد، شريک جرم محسوب مى‌گردد و در اين‌صورت اگر مال در ملکيت انتقال‌ گيرنده باشد عين آن و در غير اين‌ صورت قيمت يا مثل آن از اموال انتقال‌ گيرنده بابت تأديه دين استيفاء خواهد شد. Mr_Vakiil2‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴👈جرایم زیر مشمول عفو، تخفیف وتبدیل مجازات نمی شود: 1⃣👈حد و حق الناس 2⃣👈ارتشاء 3⃣👈جاسوسی 4⃣👈آدم ربایی 5⃣👈قاچاق حرفه ای مواد 6⃣👈اختلاس 7⃣👈قاچاق سلاح و مهمات 8⃣👈سرقت مسلحانه 9⃣👈محاربه 🔟👈تجاوز و زنای به عنف(زور) Mr_Vakiil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩درصد دیه را دادگاه تعیین می کند یا پزشک قانونی ⁉️ درصد از کار افتادگی و نقص عضو توسط پزشکی قانونی مشخص می شود که بازوی مشورتی مقامات قضایی است. مثل کارشناسان رسمی دادگستری که در رشته اای مختلف به امور حقوقی کمک می کنند. رویه به این شکل است که پس از تثبیت وضعیت جسمی مصدوم، معاینه نهایی صورت می گیرد و بر اساس میزان جراحت و آسیب، درصدی از دیه کامل به عنوان ارش یا دیه از کار افتادگی ویا نقص عضو تعیین می شود. دادگاه با ملاحظه سایر جوانب، شرکت بیمه گر یا مسبب حادثه یا صندوق تامین خسارت های بدنی را ملزم به پرداخت جزای نقدی (دیه) می کند. Mr_Vakiil
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✅ رونمایی از سامانه الکترونیکی (موبایلی) طرح و پیگیری شکایات تعزیرات با عنوان "سامانه ۱۳۵" 🔹با است
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت بیست و هشت: احساسِ احتمالیِ عثمان، اصلا مهم نبود. من از تمام دنیا یک برادر میخواستم که انگار باید به آن هم چوب حراج میزدم.آخ که اگر آن مسلمانِ خانه خراب کن را بیابم...هستی اش را به چهار میخ میکشم... مادر روی کاناپه،تسبیح به دست نشسته بود، با دیدنم اشک ریخت:(چقدر دیر کردی.چرا انقدر رنگ و روت پریده؟؟) فقط نگاهش کردم. هیچ وقت نخواستمش...فقط دلم برایش می سوخت.. یک زنِ ترسو و قابل ترحم.. چرا دوستش نداشتم؟ در باز شد. پدر بود با شیشه ایی در دست و پشتی خمیده. تلو تلو خوران به سمت کاناپه رفت و رویش پخش شد. این مرد، چرا دیگر  نمی مرد؟؟ گربه چند جان داشت؟؟ هفت؟؟ نُه؟؟ این مستِ پدرنام، جان تمام گربه های زمین را به یغما برده بود... پوزخندی بر لبم نشست، مادرِ خط خطی شده از درد را مخاطب قرار دادم:(دیگه قید پسرتو، واسه همیشه بزن.. اون دیگه برنمیگرده..). چرا این جمله را گفتم؟ خودم باورش داشتم؟  لرزید.. لرزیدنش را دیدم. چرا همیشه دلم به حالش می سوخت؟ تا بوی سوختگی قلبم بلندتر نشده بود باید به اتاقم پناه می بردم. چرا همیشه نسبت به این زن حس جنگیدن داشتم؟! صدای آوازهای مستانه پدر بلند و بلندتر میشد. درِ اتاقم را قفل کردم. مادر به در کوبید:(سارا.. چی شد؟؟ دانیال کجاست؟ چرا باید قیدشو بزنم؟ چرا میگی دیگه برنمیگرده؟) باید تیر نهایی را رها میکردم. با حرفهای صوفی و عثمان دیگر دانیالی وجود نداشت که این زنِ بدبخت را به آمدنش امیدوار کنم. خشاب آخر را خالی کردم:(پسرت مرده.. تو ترکیه دفنش کردن.. مسلمونا کشتنش..) در سینه ام قلب داشتم یا تکه ایی یخ؟  جز آوازهای تنها مستِ خانه، صدایی به گوش نمیرسید. در را کمی باز کردم. از میان باریکه ی در، مادر را دیدم. خمیده خمیده به طرف اتاقش رفت. من اگر جایش بودم؛ در فنجان خدایم زَهر میریختم.  دوست داشتم بخوابم. حداقل برای یکبار هم که شده، طعمِ خوابِ آرامی که حرفش را میزنند، مزه مزه کنم. این دنیا خیلی به من بدهکار بود، حتی بدونِ پرداخت سود؛ تمام هستی اش را باید پرداخت میکرد. آن شب با تمام بی مهریش گذشت و من تا خود صبح از دردِ بی امان معده و هجوم افکار مختلف در مورد سرنوشت دانیال به خود پیچیدم. و در این بین تنها صدای ناله ها و گریه های بی امان مادر کاسه صبرم را نهیب میزد که ای کاش کمی صبر میکردم. صبح، خیلی زود آماده شدم. پاورچین پاورچین سراغ مادر را گرفتم. این همه نامهربانی حقش نبود. جمع شده در خود، روی سجاده اش به خواب رفته بود. نفسی عمیق کشیدم باید زودتر میرفتم. با باز کردن در کافه، گرمایی هم آغوش با عطر قهوه به صورتم چنگ زد. ایستادم. دستم را به آرامی روی گونه ی سیلی خورده از عثمان کشیدم. کمی درد میکرد. خشمِ آن لحظه، دوباره به سراغم آمد. چشم چرخاندم. صوفی روی همان میز دیروزی، پشت به من نشسته بود. عثمان رو به رویم ایستاد. دستش را روی دستِ خشک شده بر گونه ام گذاشت. گرم بود. چشمانش شرم داشت:( بازم متاسفم..) بی توجه، به سراغ صندلی دیروزیم رفتم، جایی کناره شیشه ی عریض و باران خورده. صوفی واقعا زیبا بود. چشمهای تیره و موهای بلند و مشکی اش در دیزاینِ کِرم سوخته ی لباسهایش، هر عابری را وادار به تماشا میکرد. اما مردمک چشمایش شیشه داشت، سرد و بی رمق.. درست مثل من... انگار کمال همنشینی با دانیال، منسوبیت به درجه ی سنگی شدن بود. لبهایِ استتار شده در رنگ قرمزش تکان خورد:( بابت دیروز عذر میخوام.. کشتن برادرت انگیزه بود واسه زندگی اون روزهام.. فقط انگیزمو گفتم..) عثمان با سه فنجان قهوه رسید و درست در جای قبلی اش نشت. جایی در نزدیکی من. صوفی سر به زیر با دسته فنجانش بازی میکرد:( یه چیزایی با خودم آوردم.) چرخید و از درون کیفِ چرمیِ آویزان به صندلیش یک پاکت و دوربین بیرون آورد:( اینا چند تا عکس و فیلم از منو برادرته. واسه وقتی که دوست بودیم تا عروسی و اون سفرِ نفرین شده به ترکیه.) همه را روی میز در برابر دیدگانم پخش کرد. دانیال بود. دانیال خودم... عکسهای دوران دوستی اش، پر بود از لبخندهای شیرینِ دانیال مهربان با تمام شوخی های بامزه و گاه بی مزه اش و صورتی تراشیده و موهایی کوتاه و طلایی. تاریخِ ثبت شده در پشت عکس را نگاه کردم. دست خط برادرم بود. تاریخ چند ماه بعد از آشنایی با آن دوست مسلمانش را نشون میداد. درست همان روزهایی که محبتهایش؛ عطرِ نان گرم داشت و منو مادر را مست خود میکرد... ادامه دارد......... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 36.mp3
4.18M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 12 👈 نقش مکان و زمان در استجابت دعا ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-2 - آواز سه گاه.mp3
3.05M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 به رخ سیاه چشمان ، نظر ار بود گناهی بگذار تا گناهی ، بکنیم گاهگاهی همه شب ستاره ریزد ز دو چشم بر کنارم به هوای چشم مستی ، به خیال روی ماهی تو ز اشتباه روزی ، قدمی به خانه ام نه که رسد دلی به کامی چو کنی تو اشتباهی دل عاشقان مسکین مشکن بترس از آن دم که شبی نیازمندی ، بکشد ز سینه آهی شب و روز در فراقت ز تو دور بس که نالم شده دل ز غصه کوهی شده تن ز رنج کاهی به خلاف پیش از این پس ، نگهی به سوی من کن چه شود که خسته ای را ، بنوازی از نگاهی همه عمر چون پزشکی ره عشق و عاشقی پوی که به عمر خود نیابی ، به از این طریق راهی 🌺 🍂🌺🍂