.
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮قسمت دهم
.
زهرا اینا رفته بودن سمت بازار...
هنذفریم رو تو گوشم گذاشتم و مداحی شهید گمنام رو پخش کردم 😔
شهید گمنام سلاام
خوش اومدی مسافر من...خسته نباشی پهلوون...
تو حال خودم بودم که سایه سنگینی رو پشت سرم حس کردم...سرم رو برگردوندم...
انتظار داشتم زهرا باشه...
ولی نه😯
یکی از اون سه تا پسرا بود که از اخر اتوبوس شکلک در می آوردن...
خیلی ترسیدم...
میدونستم اینا خواسته هاشون چیه...
بدون هیچ حرفی راهم رو به سمت زهرا اینا تغییر دادم
.
تا زهرا من رو دید فهمید ترسیدم
-چی شده مریم؟!
-ها؟! هیچی هیچی...چیز خاصی نیست
-خب بگو شاید بتونم کاری کنم 😕
-اون پسرا بودن مسخره بازی در میاوردن -خب؟!😯
-یکیشون تابال یهویی پشت سرم ظاهر شد و من فکر کردم تویی بعد برگشتم و دیدمش کلی ترسیدم
-خب حالا حرف حسابش چی بود؟!
-نمیدونم...ولی خودت که میشناسی اینارو 😐
-میخوای برم بشورم بزارمش آبروش جلوی همه بره؟!
-نه بابا ولش کن...هیچی بهتر از بی محلی نیست به اینا
.
.
.
🔮از زبان سهیل
بچه ها از ته اتوبوس تیکه مینداختن ولی حتی حوصله جواب دادن بهشون هم نداشتم...
داشتم با خودم فکر میکردم تو زندگیم چیا رو باید تغییر بدم.
ظاهرم...رفیقام... اصلا همه چیم باید عوض بشه....😕
به یاد بعضی کارهام میوفتادم و خجالت میکشیدم....
از اینکه یه سری جوون هم سن من اومدن جلوی توپ و تانک موندن اونوقت من با این سنم دنبال مسخره بازی و جلف بازی بودم.. ای کاش میشد برگشت به عقب و دوباره زندگی کرد...
.
خلاصه رسیدیم به شهرمون و یه راست رفتم خونه.. چند روز حوصله صحبت با هیچ کسی رو نداشتم...
بابا و مامانم تعجب کرده بودن از این حرکتهام... بچه ها چندبار زنگ زدن بیرون بریم ولی هر بار به یه بهونه ای پیچوندمشون...
حوصله دور دورهای بی هدف رو نداشتم...
لباسهای جلف و عجق وجقمو انداختم دور...
رفتم یه آرایشگاه معمولی و گفتم موهام رو مدل عادی بزنه و صورتمم تیغ نزنه...
.
چند هفته دانشگاه نرفتم و تو خونه با خودم کلنجار میرفتم...
یه حسی به من میگفت رفتن به دانشگاه یعنی دوباره شروع زندگی بی هدف قبل راهیان...
ولی بالاخره دل رو به دریا زدم...
بعد چند هفته رفتم دانشگاه...برخلاف گذشته هیچ ذوقی برای رسیدن زودتر به دانشگاه نداشتم...در حال بالا رفتن از پله ها بودم که باز اون دختر رو دیدم 😕 ارام و متین داشت از پله ها پایین میومد....با خودم گفتم برم جلو و بگم سو تفاهم شده...
.
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌸إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا
🍃تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا
🌸وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ
🍃الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۳۰﴾
🌸در حقيقت كسانى كه گفتند پروردگار ما
🍃خداست سپس ايستادگى كردند فرشتگان
🌸بر آنان فرود مى آيند و مى گويند
🍃هان بيم مداريد و غمگين مباشيد و به
🌸بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد (۳۰)
📚 سوره مبارکه فصلت
✍آیه ۳۰
📬پیام ها
1📤- آن چه ايمان را بارور مىكند و به نتيجه مىرساند، مقاومت است وگرنه چه بسيار مؤمنانى كه بد عاقبت شدند. «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»
2📤- استقامت، در كنار ايمان ارزش است وگرنه كفّار نيز بر باطل خود استقامت دارند. «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»
3📤- خالق بودن خدا را بسيارى قبول دارند ولى در تدبير امور پاى ديگران را به ميان مىآورند؛ مهم آن است كه انسان در ربوبيّت خداوند مقاومت كند يعنى هيچ قانون و برنامهاى را از غير خدا نپذيرد. «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»
4📤- استقامتى ارزشمند است كه طولانى باشد. «ثُمَّ اسْتَقامُوا» (كلمه «ثُمَّ» براى زمان و فاصلههاى دور است)
5📤- انسان در اثر ايمان و مقاومت، فرشتگان را به خود جلب مىكند. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»
6📤- فرشتگان بر غير پيامبران نيز نازل مىشوند. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»
7📤- بر مؤمنان مقاوم فرشتگان نازل مىشوند. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» و بر گناهكاران، شياطين. «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ» «2»
8📤- مقاومتِ در راه حقّ، هم خوف از آينده را برطرف مىكند. «أَلَّا تَخافُوا»
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/zandahlm1357
f01 shakhsiate mehvari 04.mp3
2.86M
🎧قسمت چهارم #شخصیت_محوری
f01 shakhsiate mehvari 04.pdf
214.7K
📝قسمت چهارم #شخصیت_محوری