.......:
خودداري از خشم
متن حديث
كفّ الغضب ۱- الصدوق قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن الحسين بن يوسف البغدادى، قال: حدّثنا علىّ بن محمّد بن عيينة، قال: حدّثنى أبوالحسن بكر بن أحمد بن محمّد بن إبراهيم بن زياد بن موسي بن مالك الأشجّ العصرى، قال: حدّثتنا فاطمة بنت علىّ بن موسي قالت: سمعت أبى علياً يحدّث عن أبيه عن جعفر بن محمّد، عن أبيه و عمّه زيد عن أبيهما علىّ بن الحسين عن أبيه و عمّه عن علىّ بن أبى طالب عليه السلام عن النبىّ صلّي الله عليه و آله قال: من كفّ غضبه كفّ الله عنه عذابه، و من حسن خلقه بلغه الله درجة الصائم القائم. ۲- الطوسى قال: أخبرنا جماعة عن أبى المفضّل قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الرزّاز أبوالعباس القرشى بالكوفة، قال: حدّثنى جدّى محمّد بن عيسي أبوجعفر القيسى، قال: حدّثنا محمّد بن فضيل الصيرفي، قال: حدّثنا علىّ بن موسي الرضا عليه السلام قال: حدّثنى أبى موسي بن جعفر، قال: حدّثنى أبى جعفر بن محمّد، عن أبيه محمّد بن علىّ عن أبيه علىّ بن الحسين عن أبيه الحسين بن علىّ عن أبيه علىّ بن أبى طالب عليه السلام قال: قال رجل للنبىّ صلّي الله عليه
و آله: يا رسول الله علّمنى عملاً لايحال بينه و بين الجنّة. قال: لاتغضب و لاتسأل الناس شيئاً، و ارض للناس ما ترضى لنفسك، فقال: يا رسول الله زدنى، قال: إذا صلّيت العصر فاستغفر الله سبعاً و سبعين مرّة، يحطّ عنك عمل سبع و سبعين سنة، قال: ما لى سبع و سبعون سنة، فقال له رسول الله صلّي الله عليه و آله: فاجعلها لك و لأبيك و لأمّك و لقرابتك.
خودداري از خشم ۱- صدوق گويد: محمد بن احمد بن حسين بن يوسف بغدادي گفت: علي بن محمد بن عيينه ما را به حديث گفت: ابوالحسن بكر بن احمد بن محمد بن ابراهيم بن زياد بن موسي بن مالك أشج عصري گويد: فاطمه دختر علي بن موسي ما را چنين حديث كرد: شنيدم پدرم علي از پدرش، از جعفر بن محمد، از پدر و عمويش زيد، از پدرشان علي بن حسين، از پدر و عمويش، از علي بن ابي طالب (ع) به نقل از پيامبر (ص) فرمود: هر كه جلو خشم خود گيرد خداوند عذاب خود از او باز دارد، و هر كه اخلاقي نيكو داشته باشد خداوند او را به منزلت روزه گير شب زنده دار رساند ۱. ۲- طوسي گويد: گروهي از ابومفضل به ما خبر رساندند كه گفت: محمد بن جعفر رزّاز ابوالعباس قرشي رزّاز در كوفه ما را حديث گفت: كه جدّم محمد بن عيسي ابوجعفر قيسي
گفت: محمد بن فضيل صيرفي ما را چنين حديث كرد كه علي بن موسي الرضا (ع) فرمود: پدرم موسي بن جعفر مرا چنين حديث كرد، پدرم جعفر بن محمد گفت: از پدرش محمدبن علي، از پدرش علي بن حسين، از پدرش حسين بن علي از پدرش علي بن ابي طالب (ع) كه آن حضرت فرمود: مردي به پيامبر (ص) گفت: اي رسول خدا مرا كاري بياموز كه ميان آن و بهشت فاصله اي نباشد. فرمود: خشم مگير و از مردم چيزي مخواه و براي مردم بپسند آنچه براي خود ميپسندي. گفت: اي رسول خدا افزون نما، فرمود: چون نماز عصر گذاردي هفتاد و هفت بار از خدا طلب آمرزش كن تا گناه هفتاد و هفت سال از تو فرو ريزد، گفت: من هفتاد و هفت سال ندارم، پيامبر (ص) فرمود: اين كار را براي خودت و پدرت انجام ده، گفت: من و پدرم هفتاد و هفت سال نداريم، رسول خدا (ص) فرمود: آن را براي خود، پدر و مادر و نزديكانت انجام ده ۲.
منبع حديث
۱- عيون اخبار الرضا ۲/ ۷۱. ۲- أمالى طوسى ۵۰۷ - ۵۰۸.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: ۱. آشنایی کامل حضرت به زبانهای گوناگون رایج آن زمان اباصلت هروی گوید: حضرت رضا (علیه الس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
۲. آشنایی حضرت رضا (علیه السلام) به زبان پرندگان و حیوانات
جلوههای متعددی از آگاهی حضرت رضا (علیه السلام) نسبت به زبان حیوانات به ثبت رسیده است که به برخی از آنها اشاره میشود. سلیمان بن جعفر گوید: نزد حضرت رضا (علیه السلام) در باغ بودم که ناگاه گنجشکی نزد حضرت آمد و شروع کرد به سروصدا. حضرت فرمود: میدانی چه میگوید؟ عرض کردم: نه، خدا و رسول او و فرزند رسول او داناترند. فرمود: میگوید ماری میخواهد جوجههای او را بخورد. این عصا را بردار و به این خانه برو و مار را بکش. وی گوید: داخل خانه شدم، دیدم ماری در حال حرکت بود، آن را کشتم. [۱]
شخصی به نام هارون بن موسی گوید: با حضرت رضا (علیه السلام) در صحرایی بودم که اسب حضرت صدا
----------
[۱]: بصائر الدرجات، ص ۳۶۵؛دلائل الامامه، ۳۴۳؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۸۸.
کرد، ایشان (دهنه) اسب را رها کرد، اسب رفت و (در گوشه ای) ادرار و مدفوع کرد و آمد. حضرت رضا (علیه السلام) (که متوجه تعجب راوی شده بود) به من نگاه کرد و فرمود: هیچ چیز به (جناب) داوود (پیامبر الهی) داده نشده مگر این که به محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر از آن داده شده است. [۲] { اشاره به این که داوود پیامبر (علیه السلام) زبان حیوانات را میدانست، پس آگاهی ما تعجّب ندارد. }
----------
[۲]: مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص۳۳۴؛بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۵۷.
📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 سلسله کلیپهای #حکومت_موعود 5 🔰 بررسی ویژگی های حکومت #امام_زمان عجل الله فی فرجه 🎬 قسمت 5 : مق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای #حکومت_موعود 6
🔰 بررسی ویژگی های حکومت #امام_زمان عجل الله فی فرجه
🎬 قسمت 6 : گستردگی حکومت حضرت تا چه مقدار است؟
🎙با توضیحات #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت کشور
👌دنیای بعد ظهور را بهتر بشناسیم
💠 عجب بخور بخوری تو #سپاه و #بسیج هست !!!!
🔰 البته از نوع برف و سرما و فحش !!!
✳️ جوان عزیزی که بر اساس هیجانات و القائات دشمن به پاسداران و بسیجی ها و نیروهای انتظامی کشور حمله می کنی و آنها را کتک می زنی و با شهید شدن آنها خوشحال می شوی ، خواهشا به این عکسها خیره شو !
👈 تا کمر در برف و سرمای زیر 30 درجه در حال نگهبانی از مرزهای ما هستند تا حتی یک گلوله به سمت تو و خانواده ات شلیک نشود تا در آرامش کامل هم زندگی کنی ، هم درس بخوانی و هم شبها تا صبح پای بازی های کامپیوتری خودت باشی !
💠 خبر داری این 3 جوان رعنای اهل قم که در تصویر مشاهده می کنی از شدت سرما در اواخر سال 90 برای کمک به سربازان گرفتار شده در برف در شمال غرب ایران که در حال نبرد با گروهک تروریستی #پژاک بودند رفتند و یخ زدند و شهید شدند؟
خبر داری آن شب آن قدر سرد بود و غذا کم بود که یک کنسرو را 5 نفری می خوردند تا فقط ضعف نکنند ؟
💠 اگر دوست داری باز هم خوشحالی کن از دیدن صحنه های کتک خوردن این عزیزان، اما بدان به قول #سردار_سلامی فرمانده سپاه ، این پاسداران و بسیجی ها تا خون در بدن دارند برای حفظ امنیت تو و خانواده ات تلاش می کنند ،هر چند مخالف آنها باشی ،
فقط خواهش می کنم هیجانات را کنار بگذار و به این عکسها خوب خیره شو ، باز هم می گویی #سپاه و #بسیج دشمن کشور هستند ؟؟؟؟
👈 شرح کامل و جانسوز یخ زدن و شهادت این 3 پاسدار قمی در اواخر سال 90 را از https://www.mashreghnews.ir/news/201560 بخوانید.
#لبیک_یا_خامنه_ای
🔰سیاست همراه دیانت🔰
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: يك بعد از ظهر به ياد ماندني ولي نعمتي نژاد عمليات و الفجر دو، در منطقه حاج عمران - جبههه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
اين بار خودم ميبرم
غلامحسن سفيدگري
پيش از عمليات فتح المبين [۲۰] توي سپاه منطقه پنج تبريز در مورد تشكيل تيپي در جبهههاي جنگ به نام نيروهاي آذربايجاني حرفهايي شنيده بودم. آن روزها در واحد عمليات سپاه بودم.
مرتضي ياغچيان [۲۱] مصطفي الموسوي، مقصود شجاعي فر، صالح زاده، يوسف توتونكار [۲۲] و بنده رفتيم اهواز. در آن مقطع رزمندگان آذربايجاني در قالب دو گردان شهيد قاضي و شهيد مدني با تيپ ۸ نجف اشرف كار ميكردند، فرماندهي اين دو گردان هم برعهده علي تجلايي و داوود نوشاد بود. تيپ نجف اشرف هم بر و بچههاي نجف آباد اصفهان بودند. از اهواز سراغ مقر تيپ نجف را پرس و جو كرديم و راهي رقابيه شديم. خود رقابيه هنوز دست عراقيها بود. در راه كه ميرفتيم مقر تيپ نجف را بوسيله تابلوهايي
[ صفحه ۳۸]
مشخص كرده بودند. توي مقر تيپ يك سنگر كوچكي بود كه سنگر فرماندهي محسوب ميشد، كوچك بود و كم ارتفاع. كنارش دو تا چادر هم سرپا بود. شنيده بوديم كه فرمانده تيپ احمد كاظمي است و معاونش هم مهدي باكري؛ ولي هيچ كدام از اينها را نمي شناختيم. وارد سنگر فرماندهي شديم، سقف سنگر پايين بود و مجبور شديم از همان اول بنشينيم. خودمان را معرفي كرديم؛ گفتيم كه از تبريز آمده ايم و...
يكي از آنهايي كه توي سنگر بود، داشت با بي سيم حرف ميزد. تا ما خودمان را معرفي كرديم برگشت به يكي از برادراني كه
توي سنگر بود، گفت: همشهريهاي آقا مهدي اومده سريع راهنمايي كنين چادرشان.
باز سرگرم صحبت با بي سيم شد. در تكاپو بود و آرام و قرار نداشت. از اينكه ما را خوب تحويل گرفته بود، در دلم به اش احساس محبت ميكردم. بالاخره متوجه شديم اين برادر خود احمد كاظمي است و حالا مانده بود مهدي باكري.
به يكي از چادرها راهنمايي شديم، ناهار را همانجا خورديم. پس از ناهار بود كه يك رزمنده اي آمد محجوب و افتاده با لباس خاكي بسيجي. خيلي هم ساده و بي پيرايه برخورد ميكرد. مهرش در همان ديدار اول به دلم نشست. پرس وجو كرديم و فهميديم كه اين برادر هم آقا مهدي باكري است. هنوز آقا مهدي باكري به عنوان فرمانده آينده تيپ نيروهاي آذربايجان مطرح نبود. داخل چادر بوديم. متوجه شدم كه آقا مهدي بيل به دست گرفته و دارد زمين را ميكند. شست مان خبردار شد كه انگار براي ما چادر آماده ميكند. از چادر زديم بيرون. رفتم جلو تا بيل را از دستش بگيرم، گفت:
[ صفحه ۳۹]
شما حالا مهمان هستين، تازه از راه رسيدين و...
گفتم: اين حرفها چيه، اينجا جبهه است و همه بايد با همديگر كمك بكنيم و... بقيه بچهها هم آمدند كمك كردند بيل را از دست آقا مهدي باكري گرفتيم و چادري را براي خودمان برپا ساختيم.
مدتي در اين چادر مانديم و با يكي از گردانهاي تيپ نجف رفتيم عمليات فتح المبين. آقا مهدي در عمليات مجروح شد و رفت عقب. بعد از پايان فتح المبين بحث تشكيل تيپ عاشورا داغ شد و سپس اعلام
گرديد كه تيپ عاشورا به فرماندهي مهدي باكري شكل ميگيرد. در اهواز مدرسه شهيد براتي و چند مدرسه ديگر را به عنوان ستاد تيپ گرفتيم.
آقا مهدي باكري هنوز توي خانه شان در اهواز استراحت ميكرد و به جبهه بازنگشته بود. يك روز با چند نفر از بچهها رفتيم آقا مهدي را از منزلشان در اهواز به مقر تيپ آورديم. به اين شكل آقا مهدي باكري شد فرمانده تيپ عاشورا.
جدا شدن احمد كاظمي و مهدي باكري در ظاهر از همديگر خللي در دوستي شان بوجود نياورده بود. در تيپ نجف هر وقت گفته ميشد آقا مهدي معاون احمد آقاست، كاظمي ميگفت: «نه! آقا مهدي فرمانده منه!
دوستي شان تا آخر ادامه داشت. در عمليات خيبر اردوگاه لشكر عاشورا و لشكر نجف در كنار هم بود و وسطشان فقط يك خاكريز داشت و سنگرهاي فرماندهي دو لشكر هم نزديك اين خاكريز بود. هر وقت آقا مهدي كاري با احمد كاظمي داشت ديگر معطل نمي شد. خودش بلند ميشد از خاكريز ميگذشت ميرفت
[ صفحه ۴۰]
سنگر احمد آقا و او هم چنين ميكرد.
لحظههاي سخت و سرنوشت ساز عمليات خيبر بود و باران تير و تركش ميباريد. بر اثر انفجار گلولههاي توپ و تانك، حفره بزرگي ايجاد شده بود. اين حفره، سنگر آقا مهدي بود و سنگر قرارگاه تاكتيكي لشكر عاشورا توي جزيره.
احمد آقا حاضر بود براي ديدن مهدي جانش را هم بدهد. هر وقت فرصت ميكرد، ميگفت: «مهدي جان كاري كن كه باهم شهيد بشيم. » اين جمله را احمد بارها به مهدي گفته بود و من هم با گوش هاي
خودم شنيده بودم.
توي خيبر زير باران گلوله و تركش احمد آمد. تا مهدي را داخل حفره ديد تبسمي چهره اش را پوشاند و گفت:
- مهدي! چه جاي باصفايي برا خودت انتخاب كردي.
مهدي خنديد. احمد خيال جدا شدن از مهدي را نداشت و ماند داخل همين حفره. گفت: «اينجا هم قرارگاه تاكتيكي آقا مهدي است و هم من. » ولي اين حفره هيچ امنيت نداشت و نمي شد اطمينان كرد. به اصرار بچهها سنگر كوچكي ساختيم. خود احمد آقا و آقا مهدي هم آمدند و در ساختن سنگر كمك مان كردند. نمي شد داخل