eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
نخست اخلاق خود را اصلاح کن بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابو علی سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود که علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینیِ زمان خود، سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابو علی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با کمال غرور، گردویی را جلو ابن مسکویه افکند و گفت: مساحت سطح این را تعیین کن؟ ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب را که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود (کتاب طهارة الاعراق) جلو ابن سینا گرفت و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم! تو به اصلاح اخلاق خود محتاج تری از من به تعیین مساحت سطح این گردو. ابو علی از این گفتار شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاقی او در همه عمر قرار گرفت. نقل از: مرتضی مطهری رحمه الله داستان راستان، ج 1، ص 71 https://eitaa.com/zandahlm1357
#داستانک ✔️موضوع: #امتحان_مردمسلمان مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنی اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنی را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.» گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.» پرسیدم: «بابت چی؟» گفت: «می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنی را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسیم!» تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنی می فروختم!» https://eitaa.com/zandahlm1357
💠نقل است كه شخصی بسیار مشتاق دیدار حضرتولیّ‌عصر ارواحنافداه بود‌‌؛ امّا هر ‌چه سعی و تقلاّ كرد‌، موفّق نشد. 🔷سرانجام در پی كند ‌‌و‌ كاو‌هایش به این نتیجه رسید كه اگر علم جفر را در حدّ كمال آن بیاموزد‌، با محاسبات جفری خواهد توانست مكان امام زمان ارواحنافداه را بیابد. 🔷او قریب به بیست سال برای فرا‌گیری فنون جفر تلاش کرد تا در نهایت به مرحله‌ای رسید كه توانست با محاسبات جفری تشخیص دهد حضرت مهدی ارواحنافداه در فلان تاریخ‌، در فلان مكان خواهند بود و این مكان‌، دکّه‌ای در بازار است.در زمان معیّن‌، خود را به‌ سرعت به آنجا رساند و دید كه این دکّه‌ی كوچك‌، متعلّق به یك پیرمرد قفل‌ساز است و دركنار این حجره‌، سیّدی نورانی و جلیل‌القدر برروی چهار‌پایه‌ای نشسته است. 🔷 آن شخص با نگاه اوّل دریافت كه ایشان حضرت ولی ّ‌عصر ارواحنافداه هستند‌؛ امّا بسیار متعجّب شد كه چرا آن حضرت به این صورت در اینجا نشسته‌اند‌. 🔷 قفل‌ساز مشغول کار خود بود و حضرت نشسته بودند و با او چاق سلامتی می‌کردند! خواست نزدیک برود و خود را در آغوش حضرت بیندازد؛ امّا امام با تصرّف ولایی خویش جلوی او را گرفتند و به او فهماندند كه جلوتر نیاید و از دور نظاره‌گر باشد. 🔷لحظاتی بعد‌، پیرزنی نزد قفل ‌ساز آمد‌؛ در‌حالی ‌كه قفل دست‌ دومی برای فروش آورده بود. قفل ‌ساز نگاهی به قفل کرد و گفت‌: آیا كلید این قفل را هم داری‌؟ پیرزن گفت‌: نه‌، كلیدش گم شده است. قفل ‌ساز گفت‌: این را نُه دینار از تو می‌خرم؛ امّا اگر كلیدش را داشتی‌، ده دینار می‌ارزید. پیرزن با نهایت تعجّب پرسید: چطور ممكن است؟! من از ابتدای بازار‌، این قفل را به هركس نشان دادم‌، آن را بی ‌ارزش خواند و حدّاكثر قیمتی كه بر آن نهاد، نیم ‌دینار بود‌! سرانجام پیرزن با خوشحالی‌، نه دینار را گرفت و رفت. 🔺سپس ✨امام زمان ارواحنافداه از دور به همین شخص اشاره فرمودند كه: 👈لازم نیست برای دیدن ما بیست سال زحمت بكشید و علم جفر بیاموزید؛ اگر به اندازه‌ی همین پیرمرد قفل‌ساز‌، پاك و خالص و ساده باشید‌، ما خودمان هفته‌ای یك‌بار به سراغ شما می‌آییم و احوالتان را جویا می‌شویم. 📚به نقل از آیت الله صافي اعلی الله مقامه الشریف ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ https://eitaa.com/zandahlm1357
5ce91c4e61aeb6066e018653_1943574935374332494.mp3
8.78M
❕ اسماعیل بی نماز 💬 نیت کرده بودم محصول باغ رو که فروختم، با پولش یک ماهی برم مشهد زیارت. آخه شش هفت سالی میشد که نرفته بودم. همون روز اول متوجه شدم تمام پولم گم شده! نه جایی برای خوابیدن داشتم و نه غذایی برای خوردن. متوسل شدم به امام رضا. اما ایشون شخصی رو معرفی کردن که اصلا انتظارشو نداشتم... #داستانک صوتی ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ https://eitaa.com/zandahlm1357
👌👇 🌱روزی ابوریحان بیرونی درس به شاگردان میگفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد… شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده کرد و رفت … 🌱فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود … 🌱یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟! 🌱ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد. https://eitaa.com/zandahlm1357
🎋 : بهلول‌به‌پادشاه‌داد 🌹روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت: صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟🍃 گفت: نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
📙 برای شُکر کدام نعمت آمده‌ای؟ ابوهاشم جعفری، که گرفتار زندگی سختی شده بود، به قصد شکایت، نزد امام هادی علیه‌السلام آمد. امام هادی که متوجه دلیل حضور او شدند، فرمودند: « ای اباهاشم! برای شُکر کدام یک از نعمت‌های خدادادی به اینجا آمده‌ای؟! برای شکر نعمت ایمان؟! یا برای نعمت سلامتی؟! یا برای نعمت قناعت که تو را از اسراف و زیاده‌روی، پرهیز داده؟!» سپس امام هادی علیه السلام قبل از اینکه فرصت دهند تا ابوهاشم تقاضای کمک از ایشان نماید، اموالی را به او هدیه دادند. 📚من لایحضره الفقیه، جلد ۴، صفحه ۴۰۱
📝📝📝 📚 حکایات شگفت اولیاء الله 🌺 حمل جنازه به جوار مرقد علی علیه السلام به دست صاحب جنازه 📘 شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت ، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد . ایشان فرمود : " به دو دلیل میخواهم به مکه بروم ، یکی اینکه شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر میشود. 🌺 پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمیگشت در اراضی نجد ، وفات کرد و به فاصله کمی ، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی میکرد نیز درگذشت. 🌸 خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام میدانند ، اجازه عبور به آنها نمیدادند. 🌷 پس همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند. ☀️ روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت : " محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم. " گفتند : " جریان چیست؟!" 🌙 گفت :" دیشب که شما به خواب رفتید ، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم میکردم . ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم : " شما کیستید؟" گفتند " آمده ایم تا شیخ را به جوار علیه السلام ببریم . و دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها میرود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم : میخواهم همراهتان بیایم . ولی گفتند : برگرد . و به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود : برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام حمل میشوی . 🥀 پس من بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران ، علمایی از گذشتگان که من آنها را میشناختم نیز بودند. علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد . 🔴 پس در همان روز موعود ، شیخ محمد نیز درگذشت. https://eitaa.com/zandahlm1357
✍💎 🔗زنی به مشاور خانواده گفت: من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛ همه حسرت زندگی ما رو میخورند. سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی. امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است. پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم, چه کسی را نجات خواهی داد؟ و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛ چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده! از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار کنم؟ مشاور جواب داد: 🖇شنا یاد بگیرید! همیشه در زندگی روی پای خود بایستید حتی با داشتن همسر خوب...... به جای بالا بردن انتظار خود از دیگران ،توانایی خود را افزایش دهید... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌✍🏼 ‌‌‌‌
💠 تشکر به موقع از خدا 🌹بچه های عزیز ، آیا می دانید امامان ما چگونه و در چه زمانی از خدا تشکر می کردند؟ ⭐️با داستانی از امام رضا علیه السلام به جواب این سوال می رسید. @zandahlm1357