.......:
✍ تعبیرِ جالبی از یک مهندسِ شهید برای نمازِ اول وقت
#متن_خاطره
وقتی صدای اذان رو میشنید ، دست از غذا خوردن میکشید و میرفت نماز بخونه.
بهش اصرار میکردیم و میگفتیم:
غذات سرد میشه ، تمومش کن ، بعد برو نمازت رو بخون.
اما محمود میگفت: اگه نروم نماز بخونم، غذای روحم سرد میشه...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود شهبازی
📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 35
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
🌺 وعدهی حضرت زهرا(س) که در روز آخر جنگ محقق شد
#متن_خاطره
سید صادق عاشقِ سینهچاکِ حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. میگفت: هر وقت نام حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو میبرید، حتما بعدش بگید:
سلام الله علیها... وقتی قطعنامه رو پذیرفتند و جنگ تمام شد، خیلی ناراحت بودکه شهید نشده. به دوستشگفت: من از خودِ حضرت زهراسلاماللهعلیها شنیدم که توی همین جنگ و همین جبهه شهید میشم؛ اما الان جنگتموم شده؛
یعنی میشه وعدهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها عملی نشه... یهو خبر رسید که عراق بعد از قطعنامه، دوباره حملهکرده، رفت و توی اون عملیات شهید شد.
.
🌹خاطرهای از زندگی شهید سیدصادق آقااعلایی
✍منبع: کتاب مِهر مادر ، صفحه ۱۰۰
.
https://eitaa.com/zandahlm1357
✍ رازِ دفترچهای که همیشه با شهید بود
#متن_خاطره:
محمّد علی یه دفترچه کوچیک داشت که همیشه باهاش بود و به هیچکس هم نشونش نمیداد. یه بار دفترچه رو برداشتم ببینم چه چیزی داخلش مینویسه. فکرش رو میکردم. کارهای روزانهی خودش رو نوشته بود. مثلاً نوشته بود: سرِ کی داد زده! چه کسی رو ناراحت کرده! به کی بدهکاره و... همه رو به صورت ریز و درشت نوشته بود تا یادش باشه و دراولین فرصت صافشون کنه...
📌خاطرهای از زندگی شهید دکتر محمدعلی رهنمون
📚منبع: یادگاران16 « کتاب شهید رهنمون » صفحه 4
https://eitaa.com/zandahlm1357
دوستواقعیخداست...:
🌺 حرکت زیبا و عجیب شهید ، در لحظهی شهادت
#متن_خاطره
لحظهی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم، وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش را به سینه گذاشته و آخرینکلام را بر زبان جاری کرد: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت هم شهید شد و به دیدار اربابِ بیکفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند، هنوز دستش روی سینهاش بود...
🦋خاطرهای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری
✍منبع: کتاب عارفانه به نقل از همرزم شهید
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
🌺 اهل کدام جناح سیاسی هستی؟
پاسخ زیبای شهید...
#متن_خاطره
از هاشم پرسیدم: جزوِ کدوم جناحِ سیاسی هستی؟ گفت: پدرجان! دین من اسلام و کتابم قرآنه. هر چه قرآن بگه عمل می کنم، کاری هم به دسته بندیهای سیاسی ندارم... هاشم این را گفت و سکوت کرد. بعد از کمی فکر ادامه داد: اگه ولایت فقیه بگه دو دستی اسلحه ی خودتون رو تحویلِ دشمن دهید، من اینکار رو می کنم، چون سخنِ ولایت فقیه ، سخن قرآن و خداست...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید هاشم اعتمادی
📚منبع: کتاب همچون مالک اشتر ، صفحه ۴۰
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺 کار تمیز فرهنگی یعنی این حرکت شهید هاشمی
#این_خاطره_را_برای_نوجوان_ها_بخوانید
#متن_خاطره
نوجوان که بود کلاسِ زبان میرفت. هم از بقیهی بچهها قویتر بود، و هم شاگرد اولِ مدرسه... دمِ درِ خونهشون تابلویی زده ، و روی اون نوشته بود: کلاسِ تقویتی درسِ زبان در مسجدِ امام علی علیهالسلام؛ ساعت دو تا چهار ؛ هزینهی هر ساعت ده تا صلوات؛ قبولی با خدا... علی با برگزاریِ این کلاس خیلی از بچههایِ محل رو جذبِ مسجد کرد...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید علی هاشمی
📚منبع: کتاب هوری ، صفحه ۱۴
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
شهیدی که نمیخواست همرنگ جماعت باشد
#متن_خاطره
تا سفرهی ناهار پهن شد، اذان گفتند. عبدالعلی بلند شد تا نمازش رو اولِ وقت بخونه. یکی از اهلِ خانه بهش گفت: شما هم مثلِ همه سـرِ سفـره بشین و بعداً نمـاز بخوان...عبدالعلی خندید و گفت: چرا بقیه مثلِ من اول نمازشون رو نمیخوانند و بعد ناهار نمی خورند؟!!!
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالعلی ناظمپور
📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت ۵ ، صفحه ۶۹
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
دوستواقعیخداست...:
✍ پایانِ قشنگ زندگیِ شهیدی که با قرآن انس داشت ، به روایت شهیدی دیگر
#متن_خاطره
شهید سید مهدی اسلامیخواه میگفت:
تار و پود و وجودِ حسن قدومش رو قرآن فرا گرفته بود. یک روز چند قدمیاش ایستاده بودم ؛ دیدم داره قرآن می خونه. گلوله ای اومد و بدنِ حسن قطعه قطعه شد. سـرش هم از پیکرش جدا ، و روی زمین افتاد. امـا تا چند لحظه لب هایِ قشنگش به هم می خورد و قـرآن
می خواند...
📌خاطره ای از زندگی شهید حسن قدومش
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه
🔸امامخامنهای تماس گرفته و فرمودند: دلم گرفته؛ میخوام بیام تشییع شهید آوینی...
#متن_خاطره|قرار نبود امامخامنهای در مراسمِ تشییعِ شهید سید مرتضی آوینی شرکت کنند، اما ایشون دقیقاً در اولین ساعاتِ روزِ تشییع تماس گرفتند و فرمودند: " من دلم گرفته، دلم غم دارد، میخواهم بیایم تشییع پیکر پاک شهید آوینی؛ من افتخار میکنم به وجود بچه های نویسنده و هنرمندی که در این مجموعۀ هنری تلاش میکنند؛ آدم وقتی سیما و چهرهی نورانیِ آقای آوینی رو میبینه، همینطور دوست داره بهش علاقمند بشه...
👤خاطرهای از عروج هنرمند شهید سید مرتضی آوینی
📚منبع: کتاب راز خون ، صفحه ۳۰
🇮🇷۲۰ فروردین سالروز عروج شهید آوینی گرامیباد
#خبر
@zandahlm1357
#یکخاطره
🔸وسایلت رو جمع کن؛ برو...
#متن_خاطره|توی خونه مشکلی برام پیش اومده بود و با ناراحتی رفتم سرکار، حاج احمد تا منو دید، بلافاصله گفت: چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفتم: با مادرم حرفم شده... جزئیات ماجرا رو که توضیح دادم؛ احمد خیلی از دستم عصبانی شد و گفت: وسایلت رو جمع کن و برو... کسی که با مادرش دعوا کرده؛ کار خیرش توی مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت: من هر چه دارم به برکتِ دعای مادرمه... واقعا هم همین طور بود. خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با ایشون برخورد میکرد. میگفت: برا جذب توی سپاه در روند کار اداریام به مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم؛ اگه مادرم دعا نمیکرد، پاسدار نمیشدم. به من هم سفارش کرد: اگه میخوای توی دنیا و آخرت عاقبت به خیر بشی؛ حتما باید دمِ مادرت رو ببینی...
●واژهیاب:
#شهیداعطایی #احترام_به_والدین #مادر #شهدای_تهران #شهدای_مدافعحرم #خاکریز_خاطرات
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357