#نکته
✴️ #عباداتی مثل نماز و روزه و حج، اعمالی
صد در صد #تعبدی است و مقدار و زمان آن
کاملاً روشن است.
📌اما #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر مقدار خاصی ندارد و نظیر مراجعه به پزشک است که نمیتوان گفت هر مریض در عمر خود به چه تعداد پزشک مراجعه کند و برای هر پزشک چند دقیقه صرف کند؛ یا برای خرید دارو چه مبلغی در نظر بگیرد.
👌هدف، سالم شدن مریض است و صرف زمان و مبلغ و مقدار تلاش، هیچ اندازهای ندارد.
👈 لذا انبیاء میگفتند: تمام توان خود را برای #اصلاح بکار میبریم.
✨اِنْ اُریِِدُ اِلاّ اْلاِصلاحَ ما اِسْتَطَعْتُ (هود/۸۸)
✍ استاد محسن قرائتی
https://eitaa.com/zandahlm1357
⁉️ آیا می دانید بعضی از شروط در عقد نکاح باطل است؟
✅ مثلا اگر در عقد نکاح شرط شود که در صورت عدم پرداخت مهریه در مدت معین، نکاح باطل خواهد بود، نکاح و مهریه صحیح، ولی شرط باطل است.
#اطلاعات_کاربردی
Vakiil
🚩تقسیم ارث مادر
🔺فردی که مادر است، اگر فوت کند مانند باقی افراد، ارث او بین افراد حاضر در نزدیکترین طبقه (در صورت وجود) که طبقه اول شامل پدر، مادر، اولاد و اولاد اولاد تقسیم میشود. و اولاد پسر دو برابر دختر سهم می برند
🔹حال اگر هیچ فردی از طبقه اول این فرد زنده نباشند نوبت به طبقه دوم میرسد، و به همین ترتیب پیش میرود.
🔸البته باید توجه کنید که اولاد اولاد (نوهها) در واقع قایم مقام فرزندان هستند.
🔺درصورتیکه فرد مثلا یک پدر یا مادر داشته باشد، هنگام فوت و همراهش فرزند زندهای نداشته باشد و به جای آن نوه داشته باشد، نوهها به قائم مقامی از طرف پدر و مادرشان یعنی فرزندان مورث ارث میبرند.
#ارث
Vakiil
🔻راه مطالبه و وصول مهریه عندالاستطاعه:
🔸بر اساس توافق طرفین در هنگام عقد ازدواج اعم از دایم و یا موقت، در تعیین مهریه عندالاستطاعه، این توافق بر اساس ماده 10 قانون مدنی معتبر و قابل اجراست.
🔹پس زن نمی تواند هر زمان که مایل بود، مهریه خود را مطالبه نماید بلکه ابتدا باید اثبات نماید که شوهر توان پرداخت مهریه وی را، با در نظر گرفتن مستثنیات دین، دارد.
#مهریه_عندالاستطاعه_Vakiil
🚗آیا خودروی شخصی جزء مستثنیات دین است؟
🔹مطابق ماده 24 قانون جدید نحوه اجرای محکومیتهای مالی، وسیله نقلیه شخصی که جزء وسایل کار افراد محسوب نمیشود، جزء مستثنیات دین نیست.
💯نکته:
خودروی رانندگانی که وسیله کار آنهاست و با آن امرار معاش می کنند، بر اساس بند(ه) همان ماده جزء مستثیات دین می باشد.
#اطلاعات_کاربردی
#مستثنیات_دین
Vakiil
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت شصت و نهم در مقابل نگاه ناراحتش، ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتادم
از صدایی دستی که به در میزد، چشمانم را گشودم. خواب بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی آن هم در خنکای کولر گازی حسابی دلچسب بود و به سختی میشد از بستر نرمش دل کَند. ساعت سه بعد از ظهر بود و کسی که به در میزد نمیتوانست مجید باشد. با خیال اینکه مادر آمده تا سری به من بزند، در را گشودم و دیدم عبدالله پشت در ایستاده که لبخندی زدم و با صدایی خواب آلود گفتم: «ببخشید دیر باز کردم، خواب بودم.» و تعارفش کردم تا داخل شود. همچنانکه قدم به اتاق میگذاشت، با لبخندی گرفته گفت: «ببخشید بیدارت کردم.» سنگین روی مبل نشست و من با گفتن «الان برات چایی میارم.» خواستم به سمت آشپزخانه بروم که صدایم زد: «چیزی نمیخوام، بیا بشین کارت دارم.» و لحنش آنقدر جدی بود که بیهیچ مقاومتی برگشتم و مقابلش روی مبل نشستم.
مثل همیشه سر حال به نظر نمیآمد. صورتش گرفته و چشمانش غمگین بود که نگاهش کردم و پرسیدم: «چیزی شده عبدالله؟» به چشمان منتظرم خیره شد و آهسته شروع کرد: «الهه تو بهترین کسی هستی که میتونی کمکم کنی، پس تو رو خدا آروم باش و فقط گوش کن.» با شنیدن این جملات پر از اضطراب، جام نگرانی در جانم پیمانه شد و عبدالله با مکثی کوتاه ادامه داد: «من امروز جواب آزمایش مامانو گرفتم.» تا نام مادر را شنیدم، تنم به لرزه افتاد و باقی حرفهای عبدالله را در هالهای از ترس میشنیدم که میگفت: «هنوز به خودش چیزی نگفتم... یعنی جرأت نکردم چیزی بگم... دکتر میگفت باید زودتر اقدام میکردیم، ولی خُب هنوزم دیر نشده... گفت باید سریعتر درمان رو شروع کنیم...»
نمیدانم چقدر طول کشید و عبدالله چقدر مقدمه چینی کرد تا سرانجام به من فهماند درد کهنه مادر، سرطان معده بوده است. مثل اینکه جریان خون در رگهایم یخ زده باشد، لرز عجیبی به تنم افتاده بود. نفسهایم به سختی بالا میآمد و شاید رنگم طوری پریده بود که عبدالله را سراسیمه به آشپزخانه بُرد و با یک لیوان آب بالای سرم کشاند. زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم چیزی بگویم یا حتی قطرهای آب بنوشم. به نقطهای مبهم روی دیوار روبرویم خیره مانده و تنها به مادر فکر میکردم که حدود ده ماه این درد و رنج را تحمل کرده و خم به ابرو نمیآورد و همین تصویر مظلومانهاش بود که جگرم را آتش میزد. عبدالله کنارم روی مبل نشست و همچنانکه سعی میکرد آب را به دهانم برساند، با صدایی بغض آلود دلداریام میداد: «الهه جان! قربونت برم! قرار بود آروم باشی! تو باید به مامان کمک کنی. مامان که دختری غیر از تو نداره! تو باید همراهیش کنی تا زودتر درمان بشه. ان شاءالله حالش خوب میشه... خدا بزرگه...» و آنقدر گفت که سرانجام بغضم ترکید و اشکم جاری شد.
دستانم را مقابل صورتم گرفته بودم و بیتوجه به هشدارهای عبدالله که مدام گوشزد میکرد مادر میشنود، با صدای بلند گریه میکردم. نمیتوانستم باور کنم چنین بلایی به سر مادر مهربان و صبورم آمده باشد. عبدالله لیوان را روی میز گذاشت، مقابلم روی زمین نشسته بود و مظلومانه التماسم میکرد: «الهه جان! مگه تو نمیخوای مامان خوب شه؟ دکتر گفت باید از همین فردا درمانش رو شروع کنیم. تو باید کمک کنی که به مامان بگیم. من نمیتونم تنهایی این کارو بکنم. تو رو خدا یه کم آروم باش.» با چشمانی که از شدت گریه میسوخت، به چشمان خیس عبدالله نگاه کردم و با صدایی که از میان گلوی لبریز از بغضم به سختی بالا میآمد، ناله زدم: «عبدالله من نمیتونم به مامان بگم... من خودم هنوز باور نکردم... میخوای به مامان چی بگم؟!!! بخدا من دیگه نمیتونم تو چشمای مامان نگاه کنم...» و باز سیل گریه نفسم را برید و کلامم را قطع کرد.
من که نمیتوانستم این خبر را حتی در ذهنم تکرار کنم، چگونه میتوانستم برای مادر بازگویش کنم که صدای مادر که از طبقه پایین عبدالله را به نام میخواند، گریه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را وحشتزده به در دوخت. با دستپاچگی از جایم بلند شدم و رو به عبدالله کردم: «عبدالله تو رو خدا برو پایین... اگه مامان بیاد بالا، من نمیتونم خودم رو کنترل کنم...» و پیش از آنکه حرفم به آخر برسد، عبدالله از جا پرید و با عجله از اتاق بیرون رفت. با رفتن عبدالله، احساس کردم در و دیوار خانه روی سرم خراب شد و دوباره میان هق هق گریه گم شدم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_انصاف ۱۵ ▪️بیانصافترین انسانها، کسانی هستند که در حق خودشان بیانصافی میکنند. - و کسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا