هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کمتر دلهره دارد. ولی هیچ کس بدون دلهره نیست. شاید ترس از مرگ نباشد، ولی مثل هنگام پرسش درس توسط معلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
ناگهان یک عراقی از کنار خاکریز به سوی حوضچه ی آبی که وجود دارد میرود. یک آفتابه کوچک هم در دست دارد. میخواهد آب بردارد. یک نگاه به این طرف کافی است تا دعوا شروع شود. نگاه میکند. خیره میشود. زبانش بند آمده. آفتابه از دستش میافتد... «ایرانی، ایرانی... عدو، عدو... » فریادهایش از صدای انفجارها بلندتر است. نعره میزند. سراسیمه میدود، ولی قبل از آنکه به پشت خاکریز برسد با رگبار بچه هامی افتد. چند نارنجک به آن سوی خاکریز پرتاب میشود. جواب نارنجکها، صدها تیر دوشکا است. مثل باران میبارد.
فاصله هم خیلی نزدیک است. زمان زیادی برای دیدن تیرهای رسام و نورانی وجود ندارد. به محض اینکه از لوله بیرون میآیند به هدف میخورند. زمین را شخم میزند. نیروها کپ کرده اند. هیچ کس جرأت ندارد بایستد. همه ی جنگ روی زمینی به عرض ۱۰ متر و طول ۱۰ کیلومتر است. باریک و کشیده. صحنه خیلی کوچک است. با یک نگاه میتوان تمام خط را زیر نظر گرفت. فقط ۱۰ متر.
روی جاده ی فاو -ام القصر. تا چند لحظه دیگر هیچ یک از ما زنده نخواهد ماند. گویی قسم خورده اند تا دست خود را از روی ماشه برندارند. شلیک ادامه دارد؛ دیوانه وار. یک قطار فشنگ چند هزار تایی. زوزه ی خمپارهها هم، عرصه را تنگ
[صفحه ۲۳۲]
می کنند. یا حسین، یا زهرا، یا مهدی.
تعدادی از بچهها در همین وهله ی اول شهید شده اند و فضایی از رعب در دل بچهها ایجاد شده. یک نفر باید این سد را بشکند. دوشکا را خفه کند. از میان این مردان یکی که مردتر است باید بلند شود. آرپی جی زن میخواهد که دلدار باشد. روی زانو بنشیند و سنگر دوشکا را بزند.
صدای شلیک آرپی جی هم گوش را میخراشد. یک آتش دهانه و یک آتش عقبه. سنگر دوشکا منهدم میشود. یا مهدی، یا حسین...
همه میدوند. به سوی خاکریز. اگر فرصت بدهیم، یک دوشکای دیگر شروع به کار میکند. از خاکریز ۱۰ متری بالا رفتن و از آن سوی پایین آمدن کار مشکلی نیست. رزمندگان مهاجم. بدنها خسته است، ولی عملیات واجب. از لابلای یکدیگر عبور میکنند. سبقت میگیرند و سنگرها را پاکسازی میکنند. تانکهای نیم سوخته ی عراقی از عملیات شب گذشته پشت
سر یکدیگر صف کشیده اند. شاید حدود ۲۵ تانک و نفربر. جاده کاملا مسدود است. باید از شانه ی خاکی جاده به جلو رفت. هنوز تیر میآید. از همه طرف. نور منورها هم کمکی نمی کند. چشمها در آتش تیربارها خسته شده و همه چیز بنفش دیده میشود.
حمل مجروح شروع میشود. مجروحان و شهدا به عقب منتقل میشوند. بعضی از مجروحان هم خودشان اقدام به رفتن عقب کرده اند. شاید فکر میکنند اگر بمانند، اشتباهی توسط نیروهایی که از پشت میآیند هدف قرار گیرند. عده ای فکر میکنند سر ستون هستند در حالی که سر ستون چند صد متر جلو و در حال پیشروی است. به همین دلیل رو به جلو شلیک میکنند. باید فریاد زد. باید آنها را هوشیار کرد و الا تعداد بیشتری از بچهها مورد اصابت تیرهای خودی قرار میگیرند.
اول همه فکر میکردند، نیروهای خودی، اشتباهی به خودمان شلیک میکنند ولی به زودی متوجه میشویم که عراقیها از این سردرگمی و شلوغی و سیاهی استفاده کرده و بچهها را دور زده و از پشت سر بچهها را میزنند. کلاه
[صفحه ۲۳۳]
اورکتها را هم روی سر کشیده تا شناسایی نشوند. این موضوع توسط بی سیم از عقب به ما اطلاع داده میشود. یک بار دیگر رو به عقب باید جنگید. دشمن نفوذ کرده و فریب میدهد.
بهتر از هر چیز ناله ی مجروحان است. کمک میخواهند. التماس میکنند. بلند بلند ذکر میگویند. با دیگران حرف میزنند و گاهی آنها را نسبت به تداخل عراقیها با نیروهای خودی هوشیار میکنند. هم ناله میکنند هم هدایت. هم بدنشان درد میکند هم دلشان میسوزد. به زمین افتاده اند ولی با چشمهایشان مواظب رخنه دشمن هستند.
کمی جلوتر
اوضاع آشفته تر است. عراقیها در حال فرار شلیک میکنند و حرکت نیروها را کند نموده اند. در این میان تعدادی از نیروهای مخصوص عراقی در زیر تانکهای سوخته پنهان شده و هنگامی که ستون در حال عبور از کنار آنهاست؛ بیرون آمده و با بچهها یقه به یقه میشوند. مثل دعوای خیابانی. سیلی و لگد هم کار ساز است. شبیخون میزنند. از پشت بچهها را میگیرند و دستهای کثیفشان را در گلوی آنها فرو میکنند. واقعا ترسناک است.
هیکلهای قوی و چهرههای خشمگین و عصبانی. دندانهایشان را هم روی هم فشار میدهند. تو نمی دانی چکار کنی. اگر تیراندازی کنی ممکن است به نیروهای خودی بخورد. سوا کردنی هم نیست تعدادشان هم زیاد است. این تانکهای نیم سوخته محل اختفای این خفاشان وحشی شده. بیرون میریزند و خون میمکند.
حسن خانی کله ی یکی از آنها را زیر بغل خود گرفته و از زیر مشت میزند. هیکل او هم قوی است. ناگهان سر را از زیر بغل حسن خانی بیرون کشیده و از پشت دستهای حسن را میگیرد و فشار میدهد. و دندانهایش را در شانه ی حسن خانی فرو میکند. یا علی خودت کمک کن. یکی از بچ
هها خود را به پشت آن عراقی رسانده و لوله ی کلاش را در کمر او فرو میکند. دردش میگیرد. دستهایش شل میشود. حسن خانی را رها میکند. حسن هم عصبانی شده. هر دو دست
[صفحه ۲۳۴]
عراقی را از ساعد میگیرد و همین طور که خودش روی محور پاهایش میچرخد، او را هم میچرخاند. خیلی زور میخواهد. ولی حسن خانی آنقدر عصبانی شده که توانش چند برابر شده. عراقی نقش زمین میشود. حسن خانی ضامن
یک نارنجک را کشیده و زیر عراقی بی هوش میگذارد. این انفجار یعنی تکه تکه شدن عراقی.
حسن خانی یک میله برداشته و بر سر و صورت عراقیهای تنومند میزند. او هم اختیار از دست داده. فقط میگوید یا علی.
یک عراقی دیگر در آن طرف روبروی سعید ایستاده و میخواهد اسلحه ی او را از دستش خارج کند. نصف اسلحه در دستهای عراقی و نصف دیگر در دستهای سعید است. هر دو به طرف خود میکشند. فاصله صورتهایشان کمتر از ۲۰ سانتی متر است. نفسهایشان به صورت یکدیگر میخورد. جایی برای فکر کردن نمانده. باید زور زد. اسلحه گاهی در سینه ی سعید و گاهی در سینه ی آن نظامی عراقی مینشیند. کشمکش ادامه دارد. لحظههای سنگینی است، خیلی زود میگذرد، کمتر از چند ثانیه.
ناگهان، عراقی موفق میشود. اسلحه را از دست سعید خارج میکند. در فاصله ی یک چشم به هم زدن گلنگدن میکشد و رو به سعید میچکاند. ولی شلیک نمی کند. دوباره گلنگدن میکشد و سعید را که روی زمین افتاده هدف قرار میدهد. چون عجله میکند، چند تیر به این طرف و آن طرف و یک تیر هم به شکم سعید میخورد.
حسن خانی از راه میرسد، میله ی آهنی را چنان بر سر آن عراقی میکوبد که خون از چشمان و گوشها و دماغ او فوران میکند. میافتد. یکی از بچهها میپرد و چند تیر به بدن عراقی میزند. کشته میشود. هر پایش به یک سو باز میشود و دستهایش روی زمین به بالای سر میرود.
سعید ناله میکند. روده هایش بیرون ریخته. امدادگر از راه میرسد. سایه خود را از جلوی نور ماه و منورها کنار میکشد. زخم خیلی عمیق
است. اینجا
[صفحه ۲۳۵]
هم نمی توان کاری کرد. سعید باید هر چه زودتر به عقب منتقل شود. امدادگر، یک دستمال سه گوش بزرگ را زیر رودههای سعید میگذارد و رودهها را خیلی آرام به جای اول بر میگرداند. پیچ و خم چند متر روده کار را مشکل میکند. لیز است. این طرف و آن طرف میریزد. ولی امدادگر کارش را خوب میداند.
دفاع مقدس
سینای شلمچه
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: دفتر دوم اشاره عقل افلاطون یکتاپرست میگوید: عقل آدمی کامل نیست مگر خشنود به دیوانگی خود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
عطار
گر ترا دانش و گر نادانیست
آخر کار تو سرگردانیست
فشاری
کو جنونی تا ز رسوایی نباشد خجلتم
نقص عشق است اینکه شرم از روی مردم میکنم
سوی خدا
در سوره توبه آمده است:
اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ... [۱]
مولوی از همین آیه استفاده کرده و سروده است:
خفته شکل و لنگ و لوک و بی ادب
سوی او میغیچ [۲]
و او را میطلب
دانش با عمل
امام علی علیه السلام میفرماید: مردم از یادگیری علم، زهد روا میدارند چرا که میبینند آنان که
دانش دارند از آن بهره کم میبرند.
----------
[۱]: ۱) - سبکبار و گرانبار کوچ کنید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید. توبه، ۴۱.
[۲]: ۲) - چهار دست و پا خزیدن.
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357