فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تبلیغ مجانی اصلاحطلبان برای سعید جلیلی
🔺در روزهای گذشته اصلاحطلبان از نفوذ #سعید_جلیلی در صنعت نفت دولت سیزدهم پردهبرداری کرده و آن را عامل عقبماندگی معرفی کردند اما طبق شاخصها، وضعیت صنعت نفت در دولت فعلی بهبود قابل ملاحظهای یافته است.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در روز #ازدواج امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلامالله علیها بشنوید داستانها و روایاتی شنیدنی در این رابطه از حاج مهدی توکلی...
#روز_ازدواج
#ذی_الحجه
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
📸 نامزد نهایی جبهه اصلاحات نه فرد بی کفایتی همچون عباس آخوندی است و نه پزشکیان و جهانگیری
🔺مطرح کردن این اسامی ناکارآمد در مقطع فعلی عملیات فریب جبهه اصلاحات برای کم کردن حساسیت ها بر روی لاریجانی است.
🖋 احمدرضا دليران فيروز
#انتخابات
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معامله همستر کوین با ماشین 😊
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
📸 مومن نسب: پروژه همستر کامبت برای نشاندن گزینه غربگرا بر صندلی ریاست جمهوری ایران طراحی شده است.
#انتخابات
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای #ازدواج حضرت آیتالله خامنهای از زبان خودشان در مصاحبه تلویزیونی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
كرامات رضويه نويسنده: حميدرضا سهيلي شفا يافته: امير (هوشنگ) طاهري اهل: مشهد – مقيم تهران نوع بيم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرامتي از آستان قدس رضوي و داستان ضامن آهو
دكتر احمد مهدوي دامغاني
چندي پيش، به مناسبتي مطلبي در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکري از آستان ملائک پاسبان اعلي حضرت اقدس علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه، و داستان ضامن آهو در مجلسي مورد گفت وگو بود. دوست دانشمند عزيزي به بنده گفت: فلاني! من هر قدر هم که ميخواهم صحت اين « داستان مبتذل » ضامن آهو را به خود بقبولانم نمي توانم و عقلم نمي پذيرد که اين داستان
آن چنان که شنيده و خواندهام عقلاً يا وقوعاً ممکن باشد، گو اين که اساساً اين داستان را در هيچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندي هم نديده ام؛ و چون تو را يک طلبه غيرمتعصبي ميدانم، اين است که خواهش ميکنم نظرت را در اين باره بگويي و اگر تو هم مثل من به اين داستان باورنکردني اعتقادي نداري، چه بهتر که از اين جا، يکي دو خطي با هم به روزنامه اطلاعات بنويسيم و از مسؤولان آن روزنامه درخواست کنيم که از استعمال اين القاب و عناوين عاميانه، و بي معني و غيرمستند که تازه بر فرض صحت هم چيزي بر عظمت مقام امام عليه السلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمي افزايد، احتراز کند.
گفتم: راست است؛ زيرا اعتقادي که شيعه واقعي به ائمه طاهرين خود دارد، فوق اين امور و بالاتر از صحت و سقم اين مسائل است؛ چو شيعه ميگويد و ميخواند که « وأمن من لجأ اليکم » (جمله اي از زيارت معروف به جامعه کبيره که ظاهرا انشاي حضرت هادي عليه السلام است).
باري، از آن دوست عزيز پرسيدم: داستان ضامن آهويي که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال ميشماريد کدام است و چگونه داستاني است؟
با نگاه تعجب آميزي گفت: فلاني! آيا مرا دست مياندازي يا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستي و هم خراساني، از کم و کيف اين داستان بي خبري؟
گفتم: نه دوست عزيز! تو را دست نمي اندازم و از کم و کيف داستان هم باخبرم؛
ولي دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.
گفت: از مجموع آنچه در بچگي از بزرگترها شنيده و بعداً هم آن را به شعر عاميانه و به صورت جزوه کوچکي، چاپ سنگي شده اي خوانده ام، آنچه به يادم مانده، اين است:
صيادي در بياباني قصد شکار آهويي ميکند و آهو شکارچي را مسافت معتنابهي به دنبال خود ميدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام که اتفاقاً در آن حوالي تشريف فرما بوده است، مياندازد. صياد که ميرود آهو را بگيرد، با ممانعت حضرت رضا عليه السلام مواجه ميشود. ولي چون آهو را صيد و حق شرعي خود ميداند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاري ميکند. امام حاضر ميشود مبلغي بيشتر از بهاي آهو، به شکارچي بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچي نمي پذيرد و به عرض ميرساند: الا و بالله، من همين آهو را که حق خودم است، ميخواهم و لاغير... و آن وقت آهو به زبان ميآيد و سخن گفتن آغاز ميکند و به عرض امام ميرساند که من دو بچه شيري دارم که گرسنه اند و چشم به راه اند که بروم و شيرشان بدهم و سيرشان کنم. علت فرارم هم همين است و حالا شما ضمانت مرا نزد اين ظالم بفرماييد که اجازه دهد بروم و بچگانم را شير دهم و برگردم و تسليم صياد شوم...
حضرت رضا عليه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچي ميفرمايد و خود را به
صورت گروگاني در تحت تسلط شکارچي قرار ميدهد. آهو ميرود و به سرعت باز ميگردد و خود را تسليم شکارچي ميکند. شکارچي که اين وفاي به عهد را ميبيند، منقلب ميگردد و آن گاه متوجه ميشود که گروگان او، حضرت علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه است. بديهي است فوراً آهو را آزاد ميکند و خود را به دست و پاي حضرت مياندازد و عذر ميخواهد و پوزش ميطلبد. حضرت نيز مبلغ معتنابهي به او مرحمت ميفرمايد و به علاوه، تعهد شفاعت او را در قيامت نزد جدش ميکند و صياد را خوشدل روانه ميسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت ميداند اجازه مرخصي ميطلبد و به سراغ لانه و بچگان خود ميدود...
به آن دوست عزيز هموطن گفتم: داستان واقعي ضامن آهو که من آن را ميدانم بيش از هزار و شصت سال سابقه تاريخي دارد، و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و به کلي با آنچه تو ميگويي ومن هم به همين ترتيب آن را شنيده و خوانده ام، مغاير است. گمان نزديک به يقين دارم که منشأ ملقب ساختن مولاي ما، حضرت رضا صلوات الله عليه به ضامن آهو، همين داستان موجه و معقول و مسلم و مستندي است که آن را براي تو خواهم گفت. مضافاً بر آن که ناقلان و راويان اين داستان نيز حايز آن چنان مقام مذهبي و ملي و علمي شامخي هستند که جاي هيچ ترديد در صحت
، و مجال هيچ گونه شبهه اي در اصالت
آن باقي نمي ماند.
مخاطب که بر شنيدن داستان صحيح و واقعي و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را براي او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به ديده منت دارم، النهايه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول ميکنيم و او هم پذيرفت.
خوشبختانه، و از حسن اتفاق، آن که در جمله کتب معدودي که اين بنده در اين سفر با خود آورده است، يکي هم کتاب شريف نفيس مستطاب « عيون اخبار الرضا » تأليف منيف شيخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه قمي، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالي عليه است. ايشان يک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسي و اصولي حديث و فقه شيعه يعني « من لايحضره الفقيه » را تأليف کرده و در محل معروفي به نام نامي خودش در سر راه تهران به شهر ري مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلاي آن بزرگوار در نزد شيعه معلوم و مشهور است.
فرداي آن روز اين کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روي کتاب براي اوخواندم. او بسيار خشنود شد و دانست که داستان واقعي ضامن آهو، چيزي غير از آني است که در ذهن اوست؛ و بنده چون گمان ميبرم هنوز بسياري
هستند که از بن داستان بي خبرند، بي فايده ندانستم که آن را عيناً براي درج در اين کتاب بنگارم، خاصه آن که موضوعاً نيز با مبنا و موضوع اين کتاب بي تناسب نيست.
البته خوانندگان فاضل و گرامي استحضار دارند که شيخ صدوق قدس سره، اين کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزير جليل و بزرگوار ايراني يعني صاحب اسماعيل بن عباد طالقاني (متوفي در سال ۳۸۵هجري) که خود يکي از بزرگ ترين ادبا و شعرا و متکلمين و ناقدين ادب در قرن چهارم است، تأليف فرموده و اين کتاب شريف، علاوه بر احتوايش بر اخبار مربوط به حضرت رضا عليه السلام از لحاظ ادبي و تاريخ نيز مرجع معتبر و مستندي به شمار ميرود.
شيخ (ره) در اين کتاب همچنان که از بسياري ثقات مشايخ روات و محدثين رضوان الله عليهم اجمعين (که ذکر اسامي شريف آنها خود رساله مفصلي خواهد شد) نقل و روايت ميکند از بسياري از ادبا و شعرا و مورخين به نام نيز، چون ابراهيم بن عباس صولي و محمد بن يحيي صولي و مبرد و ابن قتيبه و عمرو بن عبيد و دعبل و ابي نواس و ابي جعفر عتبي و برخي افراد خاندان نوبختي و ديگران به واسطه يا بي واسطه نيز نقل و روايت ميفرمايد.
شيخ (ره) که به مناسبت اقامتش در ري اختصاص و ارتباط کاملي با رکن الدوله ديلمي داشته است، در رجب سال ۳۵۲ هجري (۱۰۴۴سال پيش از اين) از رکن الدوله جهت تشرف
به خراسان و زيارت مرقد منور مطهر حضرت علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه اجازه ميگيرد. امير سعيد رکن الدوله نيز ضمن التماس دعا و زيارت نيابي، با اين درخواست موافقت ميکند و شيخ (ره) روانه خراسان ميشود و چند ماهي در آن صفحات و خصوصاً در نيشابور و طوس اقامت ميفرمايد.
اين که عرض کردم رکن الدوله از شيخ (ره) التماس دعا و تقاضاي زيارت نيابي ميکند، به تصريح خود شيخ است. ظاهراً همواره زمامداران بزرگوار شيعه ايران، قلباً توجه خاصي به حضرت علي بن موسي الرضا عليه آلاف التحية و الثناء داشته و خود را از مدد آن حضرت مستمد ميدانسته اند؛ لذا بد نيست که عين عبارت خود شيخ را براي شما نقل کنم:
قال مصنف هذا الکتاب، لما استأذنت الامير السعيد رکن الدوله في زيارة مشهد الرضا عليه السلام واذن لي في ذلک في رجب سنة اثنين وخمسين وثلاث ماة، فلما انقلبت عنه ردّني. فقال لي: هذا مشهد مبارک قد زُرته وسألتُ الله تعالي حوائج کانت في نفسي فقضاها لي فلا تقصر في الدعا لي هناک و الزيارة عني فان الدعاء فيه مستجاب، فضمنت له ذلک ووفيت به، فلما عُدت من المشهد علي ساکنه التحية والسلام ودخلت اليه قال لي: هل دعوت لنا وزرت عنا؟ فقلتُ نعم، فقال لي قد احسنت قد صح لي ان الدعاء في ذلک المشهد مستجاب (صفحه ۳۸۱).
مصنف اين کتاب چنين گويد که چون از امير سعيد رکن الدوله ديلمي براي زيارت مشهد
امام رضا عليه السلام اجازه خواستم و او نيز اجازه فرمود و اين در ماه رجب سال ۳۵۲ بود. همين که از پيشگاهش برگشتم که بروم، دوباره مرا بازگردانيد و فرمود: اين فرخنده زيارتگاهي است که من نيز آن را زيارت کردهام و از خداوند تعالي نيازها و آرزوهايي که در دل داشتم مسئلت کردهام و خداوند همه آن را برآورد! بنابراين، در آنجا براي من در دعا و زيارت نيابي، کوتاهي مکن.
من هم دعا و زيارت جهت او را بر عهده گرفتم و به عهده خود نيز وفا کردم. وقتي که از مشهد که بر ساکنش درود و آفرين باد، بازگشتم و بر رکن الدوله وارد شدم، فرمود: آيا براي ما دعا، و از طرف ما زيارت کردي؟ گفتم: بلي! فرمود: کار بسيار خوبي کردي پيش من ثابت و نزد من درست است که دعا در آن مشهد مستجاب است.
باري، برگرديم به داستان ضامن آهو که شيخ آن را در همين کتاب، و به مناسبت همين سفر نقل مينمايد. شايد قبلاً ذکر اين نکته بي فايده نباشد که در خلال کتاب « عيون » چند بار که شيخ حديث يا مطلبي را نقل فرموده که خود صددرصد اعتقادي به صحت روايت يا وثوقي به سلامت سند آن يا اطميناني به ثقه بودن راوي آن نداشته است (ولو آن که آن را از مشاهير هم نقل فرموده باشد) بي اعتمادي خود را به آن مطلب تصريح ميفرمايد. (از جمله در صفحه
۳۵۰ که ميفرمايد: قال مصنف هذا الکتاب، روي هذا الحديث بريئي من عهدة صحته؛ يا در صفحه ۱۹۲: کان شيخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد رضي الله عنه سيئي الرأي في محمد بن عبد الله المسمعي راوي هذا الحديث وانما اخرجت هذا الخبر في هذا الکتاب لانه کان في کتاب الرحمه وقد قرأته عليه فلم ينکره و رواه الي).
و اينک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانيد و روات آن به عرض خوانندگان ميرساند سپس سند و روات حکايت را بازگو ميکند که خوانندگان ملاحظه بفرمايند چه بزرگوار کساني اين داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهي داده و يا به اصطلاح روزنامه نويسها خود قهرمان آن داستان بوده اند تا بدانجا که اين روايت صددرصد مورد قبول شيخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادني شبهه در صحت آن به خاطر شريفش خطور نکرده است:
... فلما کان يوم الخميس استأذنته في زيارة الرضا (عليه السلام) فقال: اسمع مني ما احدثک به في امر هذا المشهد: کنت في ايام شبابي اَتعصب علي اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار في الطريق واَسلُب ثيابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصيداً ذات يوم و اَرسلت فهداً علي غزال، فمازال يتبعه حتي التجأ الي حايط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لايدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان يدنو منه فلم ينبعث و کان متي فارق الغزال موضعه يتبعه الفهد فاذا التجأ الي الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً في حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابي النصر المقري اين الغزال الذي دخل هيهنا الان
، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذي دخله فرأيت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالي ان لا آذي الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبيل الخير و کنت متي ما دهمني أمر فزعت الي هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالي فيه حاجتي فيقضيها لي ولقد سألت الله تعالي ان يرزقني ولداً ذکراً فرزقني ابناً حتي اذا بلغ وقتل عدت الي مکاني من المشهد وسألت الله تعالي ان يرزقني ولداً ذکراً فرزقني ابناً آخر ولم أسأل الله تعالي هناک حاجة الا قضاها لي فهذا ماظهر لي من برکة هذا المشهد علي ساکنه السلام. (صفحه ۳۸۶).
چون روز پنجشنبه براي زيارت رضا عليه السلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره اين مشهد (يعني اين محل شهادت) با تو چه ميگويم. در روزگار جواني، نظر خوشي به طرفداران اين مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران ميشدم و لباسها و خرجي و نامهها وحواله هايشان را به ستيزه ميستاندم. روزي به شکار بيرون رفتم و يوزي را به دنبال آهويي روانه کردم. يوز همچنان به دنبال آهو ميدويد تا به ناچار، آهو را به پاي ديواري پناهيد و آهو ايستاد. يوز هم رو به رويش ايستاد ولي به او نزديک نمي شد.
هر چه کوشش کرديم که يوز به آهو نزديک شود يوز نمي جست و از جاي خود تکان نمي خورد؛ ولي هر وقت که آهو از جاي خود (کنار ديوار) دور ميشد، يوز هم او را دنبال ميکرد. اما همين که به ديوار پناه
مي برد، يوز باز ميگشت تا آن که آهو به سوراخ لانه مانندي در ديوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط [معناي اصلي آن جاي نگهداري اسب براي مبارزه با دشمنان و مرزداري از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معاني مختلفي از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفيه، نقل شده است. ] (تعبير جالبي از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از ابي نصر مقري (که لابد قاري راتب قبر مطهر حضرت يا ديگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسيدم: آهويي که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: نديدمش.
آن وقت، به همان جايي که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهاي آهو و رد پيشابش [ادرار] را ديدم، ولي خود آهو را نديدم. پس با خداي تعالي پيمان بستم که از آن پس زائران را نيازارم و جز از راه خوبي و خوشي با آنان در نيابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواري به من روي ميآورد، وگرفتاري اي پيدا ميکردم، بدين مشهد روي و پناه ميآوردم، و آن را زيارت و از خداي تعالي در آن جا حاجت خويش را مسئلت ميکردم و خداوند نياز مرا بر ميآورد، ومن از خدا خواستم که پسري به من عنايت فرمايد. خدا پسري به من مرحمت فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسيد، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسري به من