eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.2هزار عکس
41هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کاکتوس شرایط نگهداری 👇 : ☀️ به نور فراوان به صورت سایه آفتاب نیاز دارد. نور مستقیم را دوست ندارد. کمبود نور میتواند باعث رشد علفی و همچنین ریزش برگ ها بشود 🌡 گرمای هوا را تحمل میکند و حتی تا دمای صفر درجه را هم میتواند تحمل کند. بهترین دما بین 15 تا 30 درجه می باشد 🚿 بین دو آبیاری اجازه بدهید حتما سطح خاک خشک بشود. آبیاری زیاد باعث پوسیدگی ریشه می شود 💧 🍔 در طی تابستان هر ماه یک بار با کود مایع مخصوص گیاهان آپارتمانی، گیاه را تغذیه کنید. و گلدان 🗑 به خاکی سبک با زهکش بالا
فصل هشتم : در بيان نماز و دعا براى خوابهاى نيك ديدن و آداب بيدار شدن از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه هر كه خواهد حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را در خواب ببيند، بعد از نماز خفتن غسل نيكوئى بعمل آورد، چهار ركعت نماز بگذارد و در هر ركعتى بعد از حمد صد مرتبه آية الكرسى بخواند، بعد از نماز هزار مرتبه صلوات برمحمد وآله محمد بفرستد، بر جامه پاكيزه بخوابد كه بر روى آن جامه با حلال و حرام جماع نكرده باشد، دست راست را در زير جانب راست رو بگذارد وصد مرتبه بگويد سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلااِلهَ اِلاّ اللّهُ وَللّهُ اَكْبَرُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ پس صد مرتبه بگويد ماشاءِ اللّه ، چون چنين كند حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را در خواب ببيند. در روايت ديگر منقول است كه اگر بخواهد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را در خواب ببيند، چون بخوابد اين دعا بخواند اَلّلهُمَّ اِنّى اَسْاءَلُكَ يامَنْ لَهُ لُطْفٌ خَفِىٌ وَاَيادِيْهِ باسِطَةُ لاتُقْبَضْ اَسْاءَلُكَ بِلُطْفِكَ الْخَفِىّ مالَطُفتَ بِهِ لِعَبْدٍ اِلاّ كَفى اَنْ تُرِيَنى مَوْلاىَ اَميرالْمُؤْمِنينَ عَلِىَ بْنَ اَبى طالِبٍ فى مَنامى . در روايت ديگر منقول است كه اگر كسى خواهد يكى از مردگانرا بخواب ببيند، با وضو بر جانب راست بخوايد، تسبيح حضرت فاطمه را بخواند، پس بگويد:اَللّهُمَّ اَنْتَ الْحَىُّ الَّذى لايُوْصَفُ وَاْلايمانُ يُعْرَفُ منه ، مِنْكَ بَدَاءَتِ اْلاَشْياءُ وَاِلَيْكَ تَعُودُ فَما اَقْبَلَ مِنْها كُنْتَ مَلْجَاءَهُ وَمَنْجاهُ وَما اَدْبَرَ مِنْها لَمْ يَكُنْ لَهُ مُلْجَاءُ وَلا مَنْجا مِنْكَ اِلاّ اِلَيْكَ فَاَسْاَلُكَ بِلااِلهَ اِلاّ اَنْتَ وَاَسْاَلُكَ بِبِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم وَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ حبيبِكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ سَيِّدِ النَّبييّنَ وَ بِحَقِّ عَلىٍ خَيْرَ الْوَصِّيينَ وَبِحَقِّ فاطِمَة سَيّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَبِحَقّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ الَّذينَ جَعَلْتَهُما سَيِّدىْ تُرِيَنى مَيِتّى فى الْحالِ الّتى هُوَفيها و منقول است كه چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه وآله وسلّم برختخواب ميرفتند، ميفرمودند بِاسْمِكَ اللّهُمَّ اَحْيا وَبِاسْمِكَ اَمُوتُ وچون بيدار ميشدند، ميفرمودند اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَحْيانى بَعْدَ مااَماتَنى وَاِلَيْهِ النَّشُوُرُ. از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون كسى از خواب برميخيزد بگويد سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ النَّبيينَ وَآلِهِ الْمُرْسَلينَ وَرَبِّ الْمُسْتَضْعَفينَ وَالْحَمْدُلِلّهِ الَّذى يُحْيِى الْمَوْتى وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْىٍ ءقَديرٌ چون اين آيه را بگويد، حق تعالى ميفرمايد كه راست گفت بنده من و شكر كرد مرا. در حديث ديگر منقول است كه چون آن حضرت در آخر شب برميخاستند، بصداى بلند ميگفتند،اَللّهُمَّ اَعِنّى عَلى هَوْلِ الْمَطْلَلِع وَ وَسِّعْ عَلَىَّ الْمَضْجَعِ وَارْزُقْنى خَيْرَ ما قَبْلَ الْمَوْتَ وَارْزُقْنى خَيْرَ ما بَعْدَ الْمَوْتِ. در حديث ديگر منقول است كه چون از خواب بيدار شود بگويد سَبُوُّحٌ قُدوُّسٌ رَبُ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتُكَ غَضَبَكَ لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْلى وَارْحَمْنى اِنَّكَ اَنْتَ التَّوابُ الرَّحيمُ الْغَفُورُ. از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون در ميان شب بيدار شود، واز پهلو به پهلوى ديگر بگردد، بگويد لااِلهَ اِلاّ اللّهُ الْحَىُّ الْقَيُّومُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيئْى ء قَديرٌ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَآلِهِ الْمُرْسَلينَ وَسْبْحانَ اللّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَما فيهِنَّ وَرَبِّ اْلاَرَضينَ السَّبْعِ وَمافيهِنَّ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ وَالْحَمْدُلِلّلهِ رَبِّ الْعالَمينَ. در روايت ديگر وارد شده است ، كه چون از خواب برخيزد بگويد اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى رَدَّ عَلىَّ رُوحى لاَِحْمَدَهُ وَاَعْبُدَهُ و دعاى نظر كردن در عقيق در آداب انگشتر بدست كردن گذشت ، و ساير دعاهاى اين باب ، چون از مقدمات نماز شب است ، انشاءِ اللّه در كتاب عبادات بيان خواهد شد با ساير دعاهاى وقت خواب ، و اين رساله گنجايش زياده از اين نداشت . حلیة_المتقین https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال: سلام خدمت شما دکتر عزیز دختر ۲۳ ساله ای هستم که به تازگی با هیچ چیزی خوشحال نمیشوم مدام بی حوصله و خسته هستم زود ناراحت میشوم نمیتوانم درس بخوانم در جمع بسیار شاد ولی در محیط خانواده بسیار بی حوصله ...نمیدونم چیکار کنم خسته شدم از این وضع دلم میخواست اصلا به دنیا نمیومدم هیچ چیزی که قبلا حالم رو خوب میکرد الان نمیکنه مثلا سفر مدام سردرد دارم زود خسته میشوم و همیشه حالت تهوع دارم خانواده و دوستان بسیار خوب و همراه و مهربونی دارم البته باید بگم که الان در حال طلاق هستم البته من در جریان کارها نیستم و و کیل کارها رو پیگیری میکند و البته به خاطر این جدایی هیچ اذیتی از طرف خانواده و جامعه و دانشگاه و دوستام نشدم نمیدونم چه چیزی تو زندگی کم دارم خسته شدم از این وضع خواهش میکنم کمکم کنید ممنونم از لطف شما پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم خیلی معلوم است که علت این ناآرامی های شما بر می گردد به وضعیتی که در جریان ازدواجتان با آن مواجه شده اید یعنی نیاز داشته اید که زندگی مرتب و همسری همراه و رو به بهره و رشد داشته باشید ولی اکنون با سیر این زندگی به سمت جدایی ، و آثار مرتبط با آن ، این تاثیر را گذاشته است کارتان این است که اولا مسئله جدایی را بررسی کنید که انجام آن درست و لازم هست یا نه ثانیا اگر مایل و مصمم به جدایی هستید ، روانتان را برای بعد از آن مدیریت کنید. دکتر حبشی https://eitaa.com/zandahlm1357
سوال: داشتم پاسخ های موضوعی شک و خیانت هارو میخوندم به این نتیجه رسیدم که چه خوب میشد میتونستم به همه دخترا بگم که اصلا ازدواج نکنند. یه دختر خونه پدرش بهترین روزها رو داره.آزادی داره. دغدغه نداره. مسئولیت های گوناگون نداره.و و و خیلی چیزهای دیگه که با ازدواج کردنش همه رو از بین میبره. من به عنوان یک دختر وقتی ازدواج میکنم میرم زیر فشار مسئولیتهای مختلف. دغدغه های فراوان و غیره. آقای دکتر شما جنس زن رو نمیشناسید. همه زن ها وقتی ازدواج میکنند دائم به این فکر میکنند نکنه شوهرشون به یه زن یا زنهای دگ توجه کنه و در ادامه اش بهشون خیانت کنه. همیشه دوست دارن با هر ترفند و روشی مورد توجه شوهرشون باشن. در مقابل ، همون زن ها وقتی یه مردی رو میبینن دوست دارن به هر روشی که شده توجه مردای دگ رو جلب کنن. چون میخان همه مردا بگن فلانی چقدر زیباست یا جذابه.(هدفشون فقط اینه) ما زنها چرا باید انقدر ذلیل و ضعیف باشیم که همیشه دنبال جلب توجه مردان باشیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من از بچگیم به رفتارهای خانما با آقایون دقت کردم. همه زنها وقتی دارن با مرد نا محرم حرف میزنن یه جوری میخان جلب توجه کنن. البته مردها هم خیلی کم رعایت میکنن. یعنی موقعیتش پیش بیاد میتونم بگم 90 درصدشون نه نمیگن. بنابراین با این اوصاف دختری که ازدواج نکنه دگ دغدغه اینو نداره که دائم مراقب شوهرش باشه که مبادا یه وقت به نا محرم نگاه کنه و یا ارتباطش با خانمای نا محرم فراتر بره. من از اصلا از اون خانمایی که همیشه نگران شوهرشون هستن خوشم نمی اومد. بخاطر همین بااعتماد کامل و آرامش با شوهرم زندگی میکردم. وقتی فهمیدم بهم خیانت کرده و با زنی که قبل از من صیغه اش بوده و تا الان در حد زنگ و پیام ادامه داده ، در حالی که به گفته خودش از زندگیمون کاملا راضی بوده ، به این نتیجه رسیدم که کلا مردا هیچ ارزشی ندارند که بخایم باهاشون ازدواج کنیم. البته تو قرآن گفته که ازدواج کنید تا به آرامش برسید ولی این آرامش رو هیچ زن ایرانی نداره. لطفا بدون جبهه گیری پاسخ بدید. و اینکه هر مردی هم جنبه خیانت رو داره فقط دیر یا زود این اتفاق می افته.(این حرفم دلایل فراوان داره: یکیش همین تنوع طلبی) پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم اینکه شما بواسطه ضعف همسرتان در مدیریت روابطش و مرتکب شدنش به رابطه نامتعارف ، دچار این رنجش بشوید که خیال کنید بهتر همان بود که ازدواج نمی کردید ، با عنایت به ضربه ای که از این مسئله خورده اید ، کاملا طبیعی ست اما باید مراقب دو نکته اساسی باشید و چون دبیر هستید مراقب باشید در آموزش دانش آموزانتان توصیه غلطی نداشته باشید: 1 - وقتی در زندگی مسئله یا آسیبی اتفاق می افتد ، باید نسبت به رفع آسیب عمل کرد ، نه نسبت به اصل زندگی دچار تنش و نفرت و گسست شد . البته این مطلب من از زشتی کاری که همسرتان کرده است نمی کاهد و دفاع از رفتار صددرصد غلط و غیر قابل دفاع ایشان نمی کند ، بلکه متوجه این مسئله است که خطا و لغزش را اصلاح بکنیم ، نه به خطای بزرگتری گرفتار بشویم. 2 - یاد بگیریم که با تحلیل و تدبیر مناسب مسایل را ارزیابی کنیم و نسبت به آنها نسخه تشخیصی بدهیم ، نه اینکه از روی حرص و رنج و ناگواری روحی خود ، مسایل را سنجش کنیم و بعد هم گمان کنیم به دیگران هم توصیه داشته باشیم مثلا در همین توضیحات خودتان، می بینید زن را عامل لغزش مرد معرفی کرده اید ( که تا حدودی حرف درستی ست ) پس چرا نتیجه گیری تان پرهیز دادن دختران از ازدواج است ؟! یعنی ازدواج نکنند ، دیگر نیازی به جلب توجه مردان ندارند ؟!! چه اینکه در لغزش مرد نسبت به این بی تعهدی ، مسایل متعددی را می توان ریشه یابی کرد که یکی از آنها مرد نامتعادل یا زن محرک است. دکتر حبشی https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت ششم صبح شنبه اول مهر ماه سال 91 فرصت مغتنمی بود تا عقده یک هفته دوری از حیاط زیبای خانه‌مان را خالی کنم. عبدالله به مدرسه رفته بود، پدر برای تحویل محصولاتش راهی بازار شده و مادر هم به خانه خاله فهیمه رفته بود تا از شوهر بیمارش حالی بپرسد. آقای عادلی هم که هر روز از وقتی هوا گرگ و میش بود، به پالایشگاه می‌رفت و تا شب باز نمی‌گشت. همان روزی که انتظارش را می‌کشیدم تا بار دیگر خلوت دلم را با حضوری لبریز احساس در پای نخل‌ها پُر کنم. با هر تکانی که شاخه‌های نخل‌ها در دل باد می‌خوردند، خیال می‌کردم به من لبخند می‌زنند که خرامان قدم به حیاط گذاشته و چرخی دور حوض لوزی شکل‌مان زدم. هیچ صدایی به گوش نمی‌رسید جز کشیده شدن کف دمپایی من به سنگ فرش حیاط و خزیدن باد در خم شاخه‌های نخل! لب حوض نشسته و دستی به آب زدم. آسمان آنقدر آبی بود که به نظرم شبیه آبی دریا می‌آمد. نگاهی به پنجره اتاق طبقه بالا انداختم و از اینکه دیگر مزاحمی در خانه نبود، لبخند زدم. وقتش رسیده بود آبی هم به تن حیاط بزنم که از لب حوض برخاسته و جارودستی بافته شده از نخل را از گوشه حیاط برداشتم. شلنگ پیچیده به دور شیر را با حوصله باز کردم و شیر آب را گشودم. حالا بوی آب و خاک و صدای پای جارو هم به جمع‌مان اضافه شده و فضا را پر نشاط تر می کرد. انگار آمدن مستأجر آنقدرها هم که فکر می‌کردم، وحشتناک نبود. هنوز هم لحظاتی پیدا می‌شد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم و محدودیت پیش آمده، قدر لحظات خرامیدن در حیاط را بیشتر به رخم می‌کشید که صدای چرخیدن کلید در قفل درِ حیاط، سرم را به عقب چرخاند. قفل به سرعت چرخید، اما نه به سرعتی که من خودم را پشت در رساندم. در با نیرویی باز شد که محکم با دستم مانع شدم و دستپاچه پرسیدم: «کیه؟!!!» لحظاتی سکوت و سپس صدایی آرام و البته آمیخته به تعجب: «عادلی هستم.» چه کار می‌توانستم بکنم؟ سر بدون حجاب و آستین‌های بالا زده و نه کسی که صدایش کنم تا برایم چادری بیاورد. با کف دستم در را بستم و با صدایی که از ورود ناگهانی یک نامحرم به لرزه افتاده بود، گفتم: «ببخشید... چند لحظه صبر کنید!» شلنگ و جارو را رها کرده و با عجله به سمت اتاق دویدم، به گونه‌ای که به گمانم صدای قدم‌هایم تا کوچه رفت. پرده‌ها را کشیده و از گوشه پنجره سرک کشیدم تا ببینم چه می‌کند، اما خبری نشد. یعنی منتظر مانده بود تا کسی که مانع ورودش شده، اجازه ورود دهد؟ باز هم صبر کردم، اما داخل نمی‌شد که چادر سورمه‌ای رنگم را به سر انداخته و دوباره به حیاط بازگشتم. در را آهسته گشودم که دیدم مردد پشت در ایستاده است. کلید در دستش مانده و نگاهش خیره به دری بود که به رویش بسته بودم. برای نخستین بار بود که نگاهم بر چشمانش می‌افتاد، چشمانی کشیده و پُر احساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت. صورتی گندمگون داشت که زیر بارش آفتاب تیز جنوب کمی سوخته و حالا بیش از تابش آفتاب، از شرم و حیا گل انداخته بود. بدون اینکه چیزی بگویم، از پشت در کنار رفته و او با گفتن «ببخشید!» وارد شد. از کنارم گذشت و حیاط نیمه خیس را با گام‌هایی بلند طی کرد. تازه متوجه شدم شیر آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در مسیرش افتاده بود، همانجایی که من رهایش کرده و به سمت اتاق دویده بودم. به درِ ساختمان رسید، ضربه‌ای به در شیشه‌ای زد و گفت: «یا الله...» کمی صبر کرد، در را گشود و داخل شد. به نظرم از سکوت خانه فهمیده بود کسی داخل نیست که کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شاید به خاطر همین خانه خالی بود که من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد. نگاهم را به زمین دوختم و منتظر شدم تا خارج شود. به کنارم که رسید، باز زیر لب زمزمه کرد: «ببخشید!» و بدون آنکه منتظر پاسخ من بماند، از در بیرون رفت و من همچنانکه در را می‌بستم، جواب دادم: «خواهش می‌کنم.» در با صدای کوتاهی بسته شد و باز من در خلوت خانه فرو رفتم، اما حالِ لحظاتی پیش را نداشتم. صدای باد و بوی آب و خاک و طنازی نخل‌ها، پیش چشمانم رنگ باخته و تنها یک اضطراب عمیق بر جانم مانده بود. اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظه‌ای دیرتر پشت در رسیده بودم، او داخل می‌شد. حتی از تصور این صحنه که مردی نامحرم سرم را بی‌حجاب ببیند، تنم لرزید و باز خدا را شکر کردم که از حیا و حجابم محافظت کرده است. با بی‌حوصلگی شستن حیاط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم. حالا می‌فهمیدم تصوراتی که دقایقی پیش از ذهنم گذشت، اشتباه بود. آمدن مستأجر همانقدر که فکر می‌کردم وحشتناک بود. دیگر هیچ لحظه‌ای پیدا نمی‌شد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم. دیگر باید حتی اندیشه خرامیدن در حیاط را هم از ذهنم بیرون می‌کردم. بامــــاهمـــراه باشــید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357