📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و دوم
همانطور که لب تختم نشسته بودم، با صدایی آهسته قرآن میخواندم. این روزها بیشتر از گذشته با آیات الهی خو گرفته بودم که هم به دلم آرامش میداد، هم داروی شفابخش دردهایم بود. بخاطر داروهای جدیدی که برای جلوگیری از زایمان زودرس مصرف میکردم، حالم بدتر از گذشته شده و علاوه بر حالت تهوع و سرگیجهای که لحظهای رهایم نمیکرد، تپش قلب هم به دردهایم اضافه شده و مدام از داغیِ بدنم گُر میگرفتم. با اینهمه در این گوشه تنهایی، آنچنان با کلام خدا اُنس گرفته بودم که کمتر به ناخوشی هایم فکر میکردم و تنها به امید روزی که دختر نازدانهام را در آغوش بکشم، جست و خیز پُر ناز و کرشمهاش را در وجودم میشمردم. با یک دستم قرآن را گرفته و دست دیگرم را روی بدنم گذاشته بودم تا هر بار که دست و پای کوچکش را میکشید، با تمام وجودم احساسش کنم. چشمم به خط زیبای قرآن بود و در دلم صورت زیبای کودکم را تصور میکردم که او هم آیتی از خلقت حکیمانه پرودگارم بود و تنها خودش میدانست که این روزها چقدر بیتاب آمدنش شده بودم. هر چند هنوز نتوانسته بودم قدمی برای تسنن مجید بردارم و دیگر فرصتی نبود تا حوریه در یک خانواده اهل سنت چشم بگشاید، ولی باز دلم را به ایام آرام پس از تولدش خوش میکردم، بلکه بتوانم تا زمانی که دخترمان شیعه و سُنی را از هم تشخیص بدهد، دل همسرم را به سمت مذهب اهل سنت هدایت کنم. آیه آخر سوره فتح را به پایان رساندم که کسی به در خانه زد. به خیال اینکه پسر همسایه برای کاری به در خانه آمده، چادر به سر انداختم و در باز کردم که دو خانم غریبه در برابر چشمانم ظاهر شدند. با خوشرویی سلام کردند و یکیشان که مسنتر بود، با شیرین زبانی خودش را معرفی کرد: «من حبیبه هستم، زن حاج صالح. اینم دخترمه.» برای یک لحظه متوجه نشدم چه میگوید که تازه به خاطر آوردم حاج صالح صاحب همین خانه است. هر چند نمیدانستم برای چه کاری به سراغم آمدهاند ولی ادب حکم میکرد که تعارفشان کنم و ظاهراً صحبتهای مفصلی داشتند که بلافاصله پذیرفتند و داخل شدند. چادرم را روی چوب لباسی انداختم و همچنانکه تعارفشان میکردم تا بنشینند به سمت آشپزخانه رفتم که حبیبه خانم با مهربانی صدایم کرد: «دخترم نمیخواد با این شکم پُر زحمت بکشی! بیا بشین!» و من جواب تعارفش را به کلامی کوتاه دادم و مشغول ریختن چای شدم که باز اصرار کرد: «تو رو خدا زحمت نکش! قربون دستت برم!» لحنش به نظرم بیش از حد پُر مِهر و محبت میآمد و نمیدانستم حقیقتاً اینقدر مهربان است یا قصدی دارد که اینهمه خوش زبانی میکند. با سینی چای به اتاق بازگشتم و با همان حال ناخوشم مشغول پذیرایی شدم. چشمان حبیبه خانم با همه خندهای که لحظهای از صورتش محو نمیشد، غمگین بود و دختر جوان بیآنکه لبخندی بزند، نگاهش در غم موج میزد. همین که مقابلشان روی مبل نشستم، حبیبه خانم با نگاه ملتمسش به صورتم خیره شد و با لحنی لبریز غصه تمنا کرد: «قربونت برم دخترم! ما امروز به امید اومدیم در خونهات! به خاطر همین مسافری که تو راه داری، روی ما رو زمین ننداز!» نمیدانستم چه مشکلی برای صاحبخانه پیش آمده که گرهاش به دست مستأجر باز میشود و تنها توانستم پاسخ دهم: «اختیار دارید حاج خانم! بفرمایید! اگه کاری از دستم بر بیاد، دریغ نمیکنم!» نگاهی به دختر جوانش کرد و با صدایی که از غصه به لرزه افتاده بود، آغاز کرد: «این دخترم عقد کردهاس! دو ساله که عقد کردهاس! به خدا هم جون خودش به لبش رسیده، هم جون ما! شوهرش نمیاد ببردش! نه اینکه نخواد، پولش جور نیس!»
با ما همراه باشید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 56 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 57- استاد عبادی.mp3
4.37M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 57
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 7⃣5⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani-5 - تصنیف : یار دلنواز.mp3
618.9K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
#حافظ
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 #کلیپ_تصویری | ✋🏻 در هر نقش و مسئولیتی که داریم، وظیفه ما چیست؟ ❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آشنا آشنا: اين سه صلوات، مبارزه است! اين سه صلوات، مبارزه است! در دوران پيش از پيروزي انقلاب، بنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آشنا آشنا:
احمد سوكارنو ما را با هم رفيق كرد
-------------------------------------- ------
جنبش عدم تعهد در يك برهه ي
نسبتاً طولاني توانست در دنيا نقش ايفا كند؛ اما امروز متأسفانه نقش جنبش عدم تعهد كمرنگ
شده است. در واقع پايه گذار اصلي اين جنبش، سه چهار نفرِ معدود بودند كه مؤثرترين آنها مرحوم احمد سوكارنو بود. بد نيست خاطره يي را هم در اين جا بگويم. سال ۱۳۵۳ شمسي (۱۹۷۴ ميلادي) من با يكي دو نفر ديگر در سلول خيلي كوچكي در تهران زنداني بودم. طول اين سلول ۲۰/۲ متر و عرض آن ۸۰/۱ متر بود. يك شب اول مغرب داشتم نماز ميخواندم كه يك نفر زندانيِ جديد را وارد سلول كردند. زندانيِ جديد از كمونيستهاي خيلي متعصب و داغ بود. وقتي ديد من دارم نماز ميخوانم و فهميد مذهبي هستم، از همان اول براي من قيافه گرفت! هرچه سعي كردم با او ارتباط برقرار كنم، ديدم نمي شود؛ اخمهايش توي هم است و حاضر نيست با من گرم بگيرد. به او جمله يي گفتم كه بكلي تغييرش داد. گفتم احمد سوكارنو در كنفرانس باندونگ گفته است چيزي كه ما را اين جا گرد آورده، وحدت دين يا عقيده يا نژاد نيست؛ بلكه وحدتِ نياز است. گفتم من و تو در اين جا وحدتِ نياز داريم؛ در يك سلول داريم زندگي ميكنيم؛ يك مأمور پشت در مراقب ماست؛ يك بازجو و يك شكنجه گر منتظر من و توست؛ عقيده ي ما يكي نيست، اما نيازمان يكي است. گفتم وقتي وحدت نياز در سطح عالَم ميتواند تأثيرگذار باشد، در يك سلول به اين كوچكي بيشتر ميتواند تأثيرگذار باشد. پس از اين صحبت، ما با هم رفيق شديم! در حقيقت احمد سوكارنو ما را با هم رفيق كرد! امروز هم همين طور است؛ كشورهاي ما وحدتِ نياز دارند. امروز همه ي كشورهاي اسلامي بدون استثناء مورد هدف توطئهها و طمعهايي هستند؛ اين در
حالي است كه امكانات خيلي زيادي دارند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
.
💠 در ازدواج حضرت محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله با حضرت خدیجۀ کبری سلاماللهعلیها
🍃 آیینه در آیینه
میبارد از مکه به چشم آسمانها نور
میتابد از هر جای خاک گرم بطحا نور
مهری نصیب ماه شد، عشقی به کام عقل
پرتو فکند از عقل کل، نور خدا تا نور
تابید نور مهر در چشم نجیب ماه
آیینه در آیینه شد، مکه سراپا نور
چشم خدیجه روشن از روی محمد شد
جوشید از شور و شعف از هر دو شیدا نور
شد قلب اُمّالمؤمنین جای اَبوالاُمّه
پیوند داده حضرت حق نور را با نور
خورده گره در هم نگاه احمد و کبری
نور حبیبُالله را غرق تماشا نور
در خانه آورده خدیجه روح قرآن را
شمس و محمد، هلأتی، یاسین و طاها، نور
کاشانهاش شد کهکشان راه نور و عشق
شد دودمان پاکشان در لفظ و معنا نور
در انتظار آخرین خورشید تابانیم
از راه کی خواهد رسید آخر خدایا نور
✍️ #محمدتقی_عارفیان، ۱۴۰۰/۰۷/۲۵
#دهم_ربیع_الاول
#ازدواج_پیامبر_و_خدیجه
#سالروز_پیوند_آسمانی_دو_نور
🌸🌸🌸