eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
873 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
279 ویدیو
1.7هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته‌نامه زن روز
وعده صادق حاج قاسم به خانواده شهید مدافع حرم شهید سعید کمالی کفراتی ۱۹ شهریور سال ۱۳۶۹، در روستای کفرات از توابع بخش هزارجریب شهرستان نکا متولد شد. سعید برای اولین بار در چهاردهم فروردین سال ۹۵ برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد و در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا با تکفیری ها مبارزه کرد. او سرانجام در هفدهمین روز اردیبهشت ماه همان سال در منطقه خان طومان به همراه ۱۲ تن از همرزمانش به شهادت رسید. پیکر این شهید بزرگوار به تازگی تفحص شده و به میهن بازگشته است. همسر شهید می‌گوید: «در دیداری که با حاج قاسم داشتیم به او گفتم: «ببخشید سردار می تونم یک سئوال بپرسم؟ گفت: بله. پرسیدم: از شهدای خانطومان خبری نیست، پیکر همسرم و چند شهید دیگر هنوز برنگشته، و با حالت مستأصل گفتم: بالاخره برمی گردن؟! حاجی دوباره چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان. مادر همسرم مجدد گفت: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید خودش اینجور می خواهد و برای همین برنمی گردد. سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده» یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz
حافظ کل یک آیه از قرآن شهید مدافع حرم «ابوالفضل نیکزاد» متولد سال ۱۳۶۳ در روستای اوز بلده شهرستان نور نور و ساکن تهران بود و یک فرزند پسر با نام «علی» نیز از او به یادگار مانده است. پسری که در هنگام شهادت پدر تنها ۳ سال سن داشت. شهید نیکزاد از بسیجیان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که نیمه نخست ماه رمضان سال ۹۵ به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شد. برادر شهید نیکزاد می‌گوید: دوره‌ای پایگاه بسیج دست‌مان بود، حرکتی را شروع کردیم که طرحی قرآنی اجرا کنیم تا بچه‌ها جزء ۳۰ قرآن را حفظ کنند. آن سال حدود ۴۰ نفر جزء ۳۰ قرآن را حفظ کردند. در هر کاری ما استارتش را می‌زدیم ابوالفضل باقی کار را تا پایان انجام می‎‌داد. بارها در جلساتی که کسی نبود قرآن تلاوت کند ایشان آماده تلاوت می‌شد و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون را می‌خواند و می‌گفت «من حافظ کل یک آیه از قرآنم» و به واقع اینطور هم بود. یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz
صحن حرم مطهر امام رضا (ع) درست چند قدمی مانده به روز شهادت ایشان، شاهد پایان چشم‌انتظاری چندین ساله خانواده‌های شهدای مدافع حرم مازندرانی بود. «شهید حسن رجایی فر» یکی از این شهداست. فرزند ارشد شهید مدافع حرم شهید حسن رجایی‌فر کنار پیکر مطهر پدرشان زانو زد و اشک‌ها ریخت، گویا این شهدای غریب لحظه شهادت از خداوند خواستند که به قلب عزیزان‌شان صبر بدهد" چه وصال زیبایی است. شاهد این ماجرا آقا علی بن موسی الرضا" است. آقا محمد، درست ۱۷ سال داشت که پدرش به خان‌طومان سفر کرد و بازنگشت، برادرش امیرسجاد ۶ ماهه که کمی از آب و گل درآمد برادرش را بابا صدا می‌کرد، شاید دیروز آقا محمد با قرار گرفتن در کنار پدر زمزمه کرد: «پدرم نگفته بودی مسؤولیتت را به من محول می‌کنی، چقدر سخت است بابا شوی در حالی که خودت نیاز داری به شانه‌های پدر تکیه کنی» یاد می‌کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مگر می‌شود تانک از نفر بترسد؟ «فروردین سال ۹۵ برای دومین مأموریت به سوریه رفتیم. خوب یادم است روز ۱۵ فروردین وارد سوریه شدیم و بلافاصله رفتیم خط «خان‌طومان» را از گردان قبلی تحویل گرفتیم؛ یک شهرک راهبردی در جنوب غرب «حلب». به یک هفته هم نکشید که با اولین حمله از طرف دشمن مواجه شدیم. درست روز ۲۱ فروردین بود که تبادل آتش شروع شد. آن روز رضا در خط دیگری مستقر شده بود. بعد از پایان درگیری دوستان تعریف کردند: «یک لحظه متوجه شدیم تانک‌های دشمن وارد منطقه شهری خان‌طومان شده‌اند. خبر رسید گروهی از بچه‌ها کمی دورتر از ما به دردسر افتاده‌اند و نیاز به کمک دارند. اوضاع که اینطور شد، رضا حاجی‌زاده تعلل نکرد. آرپیجی ۷ را برداشت و به طرف تانک‌ها رفت. باور نمی‌کنید با همان سلاح معمولی و با آن جثه کوچکش دنبال تانک‌ها می‌کرد و از فاصله ۵۰، ۶۰ متری به آن‌ها شلیک می‌کرد. جوری شده‌بود که سرنشینان تانک‌ها از شجاعت رضا شوکه شده‌بودند و این تانک‌ها بودند که از دست او فرار می‌کردند!» با آن حرکت شجاعانه شهید حاجی‌زاده، بچه‌هایی که در نقطه‌ای دیگر گرفتار شده بودند هم توانستند خلاصی پیدا کنند و ابتکار عمل را به دست بگیرند و در ادامه بر دشمن مسلط شوند.» یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
کار برای خانم زینب (س) که درجه نمی‌خواهد «از توانمندی‌های «محمود رادمهر» هرچه بگویم، کم گفته‌ام. حسابی اهل مطالعه بود؛ چه در حوزه نظامی و چه حوزه‌های دیگر. دیده‌بان بود و در بحث توپخانه و طراحی عملیات از بهترین‌ها بود. مخلص کلام اینکه یک نخبه نظامی واقعی بود. خوب یادم است در اولین حضورش در سوریه ازآنجاکه در دیده‌بانی و هدایت آتش بسیار خوب عمل کرده‌بود، از طرف فرماندهی تصمیم گرفتند به او ارتقای درجه بدهند. محمود، اما قبول نکرد و گفت: «ارتقای درجه برای چه؟ من هرچه کردم، برای خدا و خانم زینب (س) کردم.» خوب یادم است در آن مأموریت، یک هفته بیشتر در سوریه ماندیم که بچه‌های فاطمیون را آموزش بدهیم. شهید محمود رادمهر هم آموزش دیده‌بانی و هدایت آتش را بر عهده گرفت. یکی از همان شب‌ها موقع استراحت با لحن خاصی گفت: «چقدر خوبه که موندیم و داریم به بچه‌ها آموزش می‌دیم. خوشحالم که داریم یک کار مفید انجام می‌دیم.» محمود، مصداق کامل «شیران روز و زاهدان شب» بود. خودم شاهد بودم با وجود فعالیت‌های زیاد روزانه و خستگی زیادش، نماز شبش قطع نمی‌شد و حسابی اهل شب‌زنده‌داری و عبادت بود. همین ویژگی‌ها از او یک شخصیت قوی ساخته بود، شخصیتی که قوت قلب بود برای بقیه. اصلاً وقتی محمود پشت بی‌سیم می‌آمد، همه بچه‌ها روحیه می‌گرفتند. تا صدایش را می‌شنیدند، دلشان قرص می‌شد و می‌گفتند: «محمود آمد، کار دشمن تمام است...» یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مهندس! بازهم که لباست خاکی و روغنی‌ست کار حسن در حوزه مهندسی و ساخت خاکریز و سنگر بود. آنجا و در مناطق جنگزده و تخریب‌شده که خبری از برق و آب نبود. برقمان را از موتور برق می‌گرفتیم و آب‌مان را هم از تانکر برمی‌داشتیم و تدارک همه این‌ها از صدقه سری حسن و رفقایش بود. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود؛ «حسن رجایی‌فر» همیشه خسته بود بس که دغدغه‌مند بود و کار می‌کرد. لباس‌هایش همیشه یا روغنی و گازوییلی بود یا خاک و خلی... همه ما مدیون حسن هستیم. اگر نبود زحمات او و دوستانش، ماجرای خان‌طومان داغ شهدای بیشتری را بر دلمان می‌گذاشت. از چند شب قبل از درگیری نهایی، با مدیریت حسن رجایی‌فر، ساخت یک خاکریز در خط پدافندی شروع شد. با توجه به اینکه در روز امکان انجام فعالیت‌های فنی و مهندسی وجود نداشت، حسن و یارانش اغلب شب‌کار بودند. خوب یادم است چند شب پشت سر هم از حدود ۱۰ شب با ادوات راهسازی کارشان را شروع می‌کردند و تا ۵ صبح و موقع نماز همچنان ادامه می‌دادند. اگر با آن تلاش‌ها آن خاکریز آماده نشده‌بود، ما در روز درگیری در خان‌طومان، هم شهدای بیشتری می‌دادیم و هم موقعیت‌مان برای مقاومت، ضعیف‌تر می‌شد. البته بد نیست این را هم اضافه کنم که خدمات شهید حسن رجایی‌فر فقط در حوزه مهندسی نبود. در همان درگیری اولیه روز ۲۱ فروردین که شرایط سخت شده‌بود، حسن داوطلبانه کار انتقال مهمات به خط مقدم را انجام می‌داد. مهماتی که او به موقع رساند، کمک بزرگی در حفظ خط به بچه‌ها کرد.» یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneeuz97
آقای مسئول! ساعت ۱۲ شب اینجا چه می‌کنی؟ «جانم برایتان بگوید از مسئولیت‌پذیری و دلسوزی «علی عابدینی». هیچ‌وقت یادم نمی‌رود یک هفته قبل از شهادتش، در یک منطقه مستقر شده‌بودیم که کنار محل استقرار بچه‌های فاطمیون بود. سنگر‌های بچه‌ها در آن منطقه، درواقع خانه‌های تخلیه‌شده بود. هوا که تاریک می‌شد، کار علی شروع می‌شد. سنگر به سنگر سرکشی می‌کرد و پای صحبت و درد دل بچه‌های فاطمیون می‌نشست. از مشکلات و کم و کسری‌هایشان می‌پرسید و تمام تلاشش را برای رفع آن‌ها می‌کرد. درست است این مسئولیت به او واگذار شده‌بود، اما خیلی راحت می‌توانست این کار را از طریق بی‌سیم انجام دهد و شرح حال بگیرد. علی، اما مقید بود حضوری به سنگر‌ها سرکشی کند. این کار را از غروب شروع می‌کرد و گاه تا ۱۲ شب و حتی ۲ و ۳ نیمه‌شب هم حضورش در سنگر بچه‌های فاطمیون طول می‌کشید. خلاصه من هیچ‌وقت ندیدم شهید علی عابدینی یک‌جا نشسته باشد. مدام در حال تلاش و کار کردن بود.» یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
فرمانده! یادت نرود سلام ما را به بی‌بی (س) برسانی... از وقتی خبر بازگشت پیکر ۵ شهید مازندرانی خان‌طومان پخش شده، ذهن رزمندگان مدافع حرم این استان مدام حول یک اسم می‌گردد؛ شهید «رحیم کابلی». حالا او تنها شهید از جمع خان‌طومانی‌هاست که هنوز به بچه‌های گروه تفحص دست نداده و با این کار یک‌بار دیگر اعلام کرده که دلش به برگشتن رضا نیست. «شهید رحیم کابلی و شهید «محمد بلباسی»، با هم رفاقت نزدیک داشتند. هر دو در اردوی راهیان نور در مناطق عملیاتی جنوب، خادم‌الشهدا بودند. البته شهید کابلی ازآنجاکه از رزمندگان دفاع مقدس بود، در اردوی راهیان نور، کار روایتگری هم انجام می‌داد. آقا رحیم، با اینکه بازنشسته شده بود، اما داوطلبانه خودش را برای دفاع از حرم به سوریه رساند و با اینکه پیشکسوت مدافعان حرم محسوب می‌شد و فرمانده محور بود، اما ارتباط خیلی خوبی با نیرو‌های جوان مدافع حرم برقرار کرده‌بود و حسابی اهل شوخی و بگو و بخند بود. همه این ویژگی‌ها یک طرف، عشق او به گمنامی هم یک طرف. حالا از جمع ۱۳ شهید مازندرانی خان‌طومان، شهید رحیم کابلی، تنها شهیدی است که هنوز گمنام است و به بازگشت رضایت نداده. برای آن‌هایی که با روحیه رزمندگان آشنایی دارند، این موضوع غریبی نیست. بسیاری از شهدا به حضرت فاطمه (س) اقتدا می‌کردند و از خدا می‌خواستند پیکرشان برنگردد و گمنام بمانند. شهید کابلی هم یکی از همان شهداست. او حتی در عالم رؤیا هم به خانواده‌اش پیغام داده که منتظر بازگشت پیکرش نباشند و دلشان آرام باشد، چون جایش در جوار بی‌بی (س) خوب خوب است...» یاد کنیم همه شهدا را با ذکر بر محمد و آل محمد @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
ترفندهای مادر شهید برای جنگ نرفتن پسرش مدافع حرم فاطمیون محمدرضا خاوری محرم سال ۹۴ پس از ماه‌ها حضور در سوریه و نیز مجروحیت ناشی از مبارزه با تروریست‌های تکفیری چنان به شهادت رسید که تمام اجزای بدنش تکه تکه شد و آنچه از او برگشت در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شد. طوری که مادرش گفته است: با یک مشت خاکستر خداحافظی کردیم! آمنه رضایی مادر رضا برای اینکه پسر را از رفتن به سوریه منصرف کند، تصمیم می‌گیرد برایش زن بگیرد. او می‌گوید: به رضا گفتم: بیا بروم برایت خواستگاری. به حرف‌هایم گوش می‌کرد و می‌گفت دستت درد نکنه. گفتم: دستم درد نکنه یعنی چه؟ بالاخره باید ازدواج کنی! بعد فهمیدم می‌خواهد برود سوریه. می‌گفت: برای رفتن به سوریه زن نداشته باشم، آزادترم. محمد رضا مرد جنگ بود. زمان جنگ طالبان، درِ خانه همه دوستانش را می‌زد و می‌گفت بیایید برویم جنگ. خودش هم برای مبارزه با آنها مدتی به افغانستان برگشت. برای رفتن به سوریه هم تمام دوستانش را صدا کرد که با خود برای جنگ ببرد. ۲۰ نفر را جمع کرد بروند سوریه. موقع رفتن همین که برای جمع کردن وسایلش رفت داخل اتاق در را بستم و گفتم: دیگر حق نداری بروی. یا در جنگ افغانستان هستی یا جای دیگر. من خسته شدم. می‌خندید و چیزی نمی‌گفت. خیلی خوش اخلاق بود. می‌گفت: نامردها لااقل گوشی‌ام را بیاورید. بالاخره اینقدر داد و بیداد کرد تا گوشی را بهش دادم. او هم بلافاصله زنگ زد به آقای توسلی و گفت: شما نفرات را بردار و برو. ساعت ۱۰ شب شد و هنوز در اتاق حبسش کرده بودم. به او گفتم: قسم بخور که نمی‌روی؟ خندید و گفت: باشه باشه. قرآن را آوردیم، گفتم: دستت را بگذار روی قرآن که نمی‌روی؟ دستش را روی قرآن گذاشت و زیر لب یک چیزی گفت و خندید. اما عاقبت ما را گول زد و رفت @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
وقتی دایی شهید مدافع حرم از آن دنیا برایش پارتی‌بازی می‌کند! فاطمه طوسی مادر شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان که ۲ برادرش نیز در دفاع مقدس و حمله کوموله‌ به شهرهای مرزی به شهادت رسیده‌اند، درباره شب قبل از شهادت پسرش این‌گونه روایت کرده است: شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم، مهر محمدرضا از دلم جدا شده است. آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم. حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت: خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود. به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا (س)، من خانه را مرتب کنم. احساس می‌کردم مهمان داریم. عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا (س) آمدند.  صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی‌ باش خبر شهادت محمدرضا را آورده‌اند. وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است. من می‌دانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است. محمدرضا دهقان‌ امیری متولد ۲۶ فروردین‌‌ماه سال ۱۳۷۴ به عنوان فرزند دوم و پسر ارشد خانواده در تهران به دنیا آمد. او از شهدای دهه هفتادی مدافع حرم حضرت زینب (س) است که  ۲۱ آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در سن ۲۰ سالگی طی عملیاتی مستشاری در حلب سوریه به فیض شهادت نائل شد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مدافع حرمی که برای تفریح به سوریه رفته بود به‌گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، همکار شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا در روایتی به اخلاص این شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: در فرودگاه دمشق او را دیدم، به او گفتم: مهدی‌جان چه خبرا؟ الآن کجا مشغولی؟ به من گفت: من را به یک‌ پادگان فرستاده‌اند و مسؤول تربیت‌بدنی فاطمیون شده‌ام، صبح تا شب تو پادگان هستیم و کارم فقط بخور و بخوابه! به او گفتم: ولی ما خیلی کارمان بهتره و عملیاتی‌تر هستیم و کاش آنجا نمی‌رفتی و پیش ما می آمدی! مهدی سرش را انداخت پایین و چیزی نگفت! بعد شهادتش فهمیدم مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بوده و آن روز برای اینکه ریا نشود، به من گفت که فلان‌جا کار می‌کنه و کارش بخور و بخوابه! 🔸درباره این شهید بیش‌تر بدانید: شهید مدافع حرم، مهدی موحدنیا، ششمین شهید مدافع حرم سبزوار است که در ۱۸فروردین‌ماه سال ۱۳۶۶ در این شهر به دنیا آمد. او در غروب ۲۷ آبان‌ماه سال ۱۳۹۶ همزمان با شب شهادت امام رضا (ع) در بوکمال سوریه به شهادت رسید. از این شهید مدافع حرم یک فرزند پسر به نام ابوالفضل به یادگار مانده است. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مدافع حرمی که دقیقه 90 از شهادت پا پس کشید اولین دفعه که که به سوریه رفتم، گفتم: خدایا! دوست دارم کار کنم، فعلاً شهادت نمی‌خواهم. اجازه بده ۲۰۰ نفر از دشمنان اهل بیت را بکشم و بعد مزدم را بده! تقسیم نیرو که انجام شد، مسؤول اطلاعات شدم. دیده‌بانی هم می‌کردم و گرا می‌دادم. مثلاً یادم است یک بار شمردم که ۴۰ نفر داعشی از داخل یک کانالی آمدند و به کانال دیگر رفتند، سریع مرکز توپخانه را گرفتم و گرایشان را دادم و توپخانه آن‌ها را زد. چند روز بعد یاد حرف اولم افتادم، با خودم حساب کردم دیدم هر شب حداقل ۱۰ تا ۲۰ تا گرا می‌دهم و اگر این طور پیش‌ بروم، به هفته نمی‌کشد! گفتم: خدایا! غلط کردم! جلوی آن ۲۰۰ تا یک صفر اضافه کن لطفاً! برگرفته از کتاب «چَخ چَخی‌ها» از انتشارات راه یار @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97