هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
مراقب دارکوب درون خود باشید
زهره معراجی
چند روزى بود که صبح ها صداى نوك زدن دارکوبى را مى شنیدم. انگار پشت یک بلندگوى هیئتى به تنه درخت نوك مى زد و صدایش به طور غریبى همه جا مى پیچید. فکر مى کردى مى خواهد دارکوب هاى شهر را ملتفت رزق و روزى فراوانش کند. پیش خودم فرضیه هاى متعددى طرح کردم تا شاید بشود چیزى غیر از پرنده بودن را، عامل صدا فرض کنم. ولى صدا واضح تر از تئورى هاى من بود. بعد تصمیم گرفتم خودم را به منبع صدا برسانم، براى همین مسیر پیاده روى هر روزه ام شد کوچه پس کوچه هاى منتهى به صدا. دست آخر پیدایش کردم؛ نشسته بود روى پایه فلزى یک پروژکتور و طورى به آن نوك مى زد
که فکر مى کردى کرم هاى چاق و چله اى را شکار مى کند. از تعجب خشک شدم.
دارکوب ها حساب شان از کلاغ ها و قمرى ها جداست؛ آدم ها را لایق معاشرت نمى دانند. براى خودشان کلاسى دارند. کسى دیده دارکوب ها مثل قمرى ها جاى بى ربطى، مثل درز کنتور برق و دیوار لانه بسازند؟ بعد هم صاحبخانه را مجبور کنند براى پز حمایت از حیوانات هم که شده حوالى کنتور که مى رسد تا کمر خم شود تا آب در دل قمرى تکان نخورد، مبادا تخم هایش جوجه نشوند، نکند نسل قمرى هاى شیرین عقل منقرض شود؟ کلاغ ها هم که از ازل با آدم ها سر جنگ دارند. این یکى دارکوب هم که تمام قوانین دارکوبى را نقض کرده بود. خواستم با گوشى فیلمى بگیرم و لایک هایى را به لیست افتخارآمیز لایک هایم اضافه کنم که دارکوب پرید، بى شعور! امروز بعد از چهار پنج روز، دیگر صداى دارکوب از پایه پروژکتور نمى آید. شاید بعد از چند روز گرسنگى فهمیده که هر چیز بلندى، درخت نیست و هر نوك زدنى، شکمش را سیر نخواهد کرد یا این که آن قدر نوك زده که نوکش کارائى اش را از دست داده و آخر سر هم از گرسنگى مرده...گوشى ام را برمى دارم و در عالم مجاز به چهار گوشه دنیا سر مى زنم. همان جا از پشت میزم نیم نگاهى به همکارانم مى اندازم. لوله اکسیژن همه شان به این پنجره چند سانتى وصل است و دارکوب وار از زندگى لذت مى برند. تمام گوشه و کنار دنیا را نوك مى زنند و از تفریحات آبى گرفته تا موضوعات فرزند پرورى، لذت مجازى مى برند. از تصور این که هر کسى براى خودش پنجره اى دارد که تنهایى هر جا بخواهد مى رود و از پشت پنجره به هر پستویى ممکن است سرك بکشد، الا پستوى خانه خودش، پشتم تیر مى کشد. اگر پاى این پنجره آن قدر چیزهاى نامربوط تماشا کنیم که نگاه مان چشم چران شود چه؟ اگر دیگر همدیگر را نشناسیم، گذشته را آن قدر فراموش کنیم که هویت مان هم فراموش شود چه؟ اگر آن قدر هواى حالمان را داشته باشیم که یادمان برود آینده را امروز باید مى ساختیم چه؟ وقتى زندگى کردن یادمان برود حتما از تنهایى و بیهودگى، پشت همین پنجره ها عمرمان تمام مى شود.
@zane_ruz
#سلامتی
خوردن بستنی استرس زا است
ممکن است با خوردن بستنی دهان شما خنک شود، اما بستنی ذهن شما را خنک نمیکند؛ در حقیقت، غذاهایی که قند تصفیه شده زیادی دارند، فقط هورمونهای استرس از جمله کورتیزول را افزایش میدهند. به این دلیل که بدن شما نمیتواند از تمام قندهای تصفیه شده استفاده کند، بنابراین سطح قند خون شما به سرعت کاهش مییابد در نتیجه مغز شما سطح قند خون پایین را به عنوان یک وضعیت تهدید کننده زندگی درک میکند و بیشتر کورتیزول را ترشح میکند تا دوباره بخش گرسنگی مغز را تحریک و احساس استرس ادامه پیدا کند.
@zane_ruz
#کدبانوگری
خوراک ذرت
🌺مواد لازم:
روغن یا کره گیاهى: 1 قاشق غذاخورى
پیاز قرمز: نصف و خرد شده
فلفل دلمه اى قرمز، سیر و سیب زمینى خرد شده: 2 قاشق غذا خورى
ذرت کنسرو شده: 300 گرم
گل کلم: 50 گرم
پنیر پیتزا: 75 گرم
گشنیز تازه: به مقدار لازم
نمک و فلفل: به مقدار دلخواه
شیر: 600 سى سى
آرد: 3 قاشق غذا خورى
🌸طرز تهیه:
قابلمه اى را روى حرارت قرار دهید و مقدارى روغن داخل آن بریزید تا داغ شود، سپس پیاز، سیر، فلفل دلمه اى و سیب زمینى خرد شده را داخل روغن بریزید و براى چند دقیقه تفت دهید. سپس آرد اضافه کنید و هم بزنید. شیر را کمى گرم کنید فقط در حد 30 ثانیه و بعد داخل مواد تفت داده شده بریزید و هم بزنید. ذرت و گل کلم را هم اضافه کنید و منتظر بمانید تا همه مواد با هم به جوش بیایند. حرارت را کم کنید و مقدارى نمک و فلفل به آن اضافه کنید. تا به مدت 20 دقیقه بجوشند. پس از این که سبزیجات ترد شدند آن را از روى حرارت بردارید و چند دقیقه قبل از کشیدن به آن پنیر پیتزا اضافه کنید.
@zane_ruz
#شماوما
روز از نو، روزى از نو
بچه ها را بر مى داشتم و به دنبال آقا به روستاها مى رفتیم. با توجه به تبلیغات ضد روحانى رژیم، ایشان جاهایى را انتخاب مى کرد که سختى بیشتر و نیاز شدیدتر داشته باشند. در ورود ما به بعضى از روستاها با استقبال سرد روستاییان مواجه مى شدیم. در همین روستاها آقا با شوق و علاقه فراوانى با شیوه هاى پیامبرگونه به هدایت و ارشاد مردم مى کوشیدند و به ویژه توجه بیشتر ایشان بر روى نوجوانان و جوانان این گونه روستاها بود. رفتار روستاییان در روزهاى آخر اقامت ما با روزهاى ورودمان، تفاوت توصیف ناپذیرى داشت. مردم با اصرار و التماس، از خروج آقا از روستا جلوگیرى مى کردند و از آقا مى خواستند که مجددا در یک فرصت دیگر به ده بیایند، ولى ایشان به جاى این که به همان ده برگردند و از این روستاى آماده و جذب شده استفاده کنند، این محل را به یک روحانى جدید مى سپردند و خودشان به یک روستاى دیگر مى رفتند و روز از نو روزى از نو...
منبع: تارنماى شهید آوینى
شهید آیت االله مهدى شاه آبادى
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#زیرگذرتاریخ
راسپوتین دربار پهلوی
عاطفه میرافضل
عبدالکریم ایادى یک سال پس از انقلاب مشروطه، یعنى سال 1286شمسى، از پدر و مادرى بهائى، در تهران متولد شد. پدر او، میرزا محمدتقى ابهرى، از چهره هاى پرنفوذ و شناخته شده بهائیت در ایران بود؛ همچنین پدر بزرگ او حاج میرزاتقى ابهرى، از رهبران فرقه بهائیت در ایران بود. به این دلیل نام خانوادگى خود را از «ایادى امراالله» اقتباس کردند و نام خانوادگى «ایادى» را براى خود برگزیدند. مهم ترین موضوعى که از وى در ذهن ها مانده، هشتاد شغله بودن این پزشک دربار پهلوى است که در «زیرگذر تاریخ» این هفته به شرح و تفصیل روزگار وى به نقل از موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران پرداخته ایم. در بخشی از این مطلب می خوانیم:
چند عامل باعث ورود ایادى به دربار شد: عامل اول به بیمارى خود شاه و برادر تنى شاه، یعنى علیرضا پهلوى، مربوط بود؛ ازآنجاکه هر دو برادر به بیمارى «میکروفوبیا» (ترس از میکروب) مبتلا بودند، عبدالکریم ایادى براى درمان علیرضا پهلوى گماشته شد. دو فرض را براى گماشته شدن او به عنوان پزشک علیرضا مى توان برشمرد: فرض اول این که ایادى را فردى خوش شانس بدانیم که بخت با او یار بوده است، اما فرض دوم این است که دست فرقه بهائیت را در کار بدانیم. علیرضا، برادر تنى محمدرضا و تنها برادر تنى او، یک فرد وسواسى و منزوى از خانواده در حد مریض بود که نمى خواست حتى با نزدیک ترین کسان خود مراوده داشته باشد. ایادى، علیرضا پهلوى را متقاعد کرد که قادر به شفا دادن وى مى باشد. درباره روى آوردن محمدرضا به ایادى نیز باید به خاطرات فردوست مراجعه کرد: روزى محمد رضا به شدت ابراز ترس از میکروب مى کرد و من و علیرضا حضور داشتیم؛ علیرضا گفت: پزشکى را مى شناسد که بى نظیر است و از محمد رضا اجازه خواست که بیاید و او را معاینه کند. اینچنین زمینه ورود ایادى به محفل شاه فراهم شد و او خیلى زود با چاپلوسى توانست جاى خود را در دل شاه باز کند. اما عامل دومى که باعث گسترش نفوذ ایادى در دربار شد خلأ ارنست پرون بود. با رفتن پرون از ایران، ایادى به سرعت مقام و نقش او را تصاحب کرد و به عنوان پزشک شاه معرفى شد. پس از آن، او توانست به فرد مورد اعتماد و راز نگه دار شاه بدل شود، به گونه اى که او را به لقب «راسپوتین» دربار ایران مفتخر کردند. مودت شاه نسبت به ایادى به حدى بود که شاه هیچ یک از درخواست هاى ایادى را رد نمى کرد؛ بر همین اساس هرگاه سران کشور با مشکلى مواجه مى شدند به ایادى رجوع مى کردند تا او با استفاده از نفوذ خود، مشکلات آن ها را حل کند. نزدیکى ایادى به محمدرضاشاه به حدى بود که در زمان اطلاع از بیمارى محمدرضا، ملکه از بیمارى شاه بى خبر بود.
متن کامل این مطلب را می توانید در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz
#پیام_شبانه
یک فرصت طلایی
انجام امور عادی زندگی با انگیزه مخلصانه برای خدا خیلی سخت است. ولی الان شرایطی پیش آمده که می شود به خاطر خدا ازدواج کرد و به خاطر خدا بچه دار شد. چون امروز ضرورت تکثیر نسل یک امر حیاتی برای جامعه اسلامی است، این یک فرصت طلایی است که یک جوان مؤمن می تواند با نیت قربة الی الله به تشکیل و تقویت خانواده بپردازد.
@zane_ruz