.
بسم رب الشهدا
تا به حال سوزن در بدنتان فرو رفته؟ یا حداقل آمپول که زده اید؟ حالا فکر کنید جسمی چند لایه هیکلی تر و سختتر از سوزن، قد بزرگتر و تن خراش تر برود در تار و پود گوشت و استخوان و رگ و پی تان
. ۷۸ ترکش مهمان تن منوچهر بود و او میزبانی چند سرطان را می کرد.
شیمیایی، لفظش به زبان آسان است. اما آیا دهان پر از شکوفه های تاول را دیده ای؟ و یا دندانهایی که به سبکی و سستی پنبه یکی یکی می افتند و با لثه خداحافظی می کنند؟ خس خس سینه ای که راهش را مرگ بسته و نفسی که نه بالا می آید و نه پایین را چطور؟
شیمیایی دستپخت متمدن کشورهایی بود که دم از آزادی می زدند.
فرشته ۱۰ سالی بود که شبها درست و حسابی نخوابیده بود. با هر سرفه ی همسرش پلک وا می کرد به تمنا و دست می گشود به آسمان و التماس به خدا که منوچهرم را از من نگیر.
ماسک اکسیژن دیگر افاقه نمی کرد. آن شب منوچهر افتاده بود به سرفه: یکی، دو تا، ده تا، صد تا. فرشته و علی به سمتش دویدند. فرشته داروهایش را آورد. علی پشت پدر را ماساژ داد. هر کاری که بلد بودند کردند اما سیاهی چشمان منوچهر رفته و صورتش کبود و عضلاتش سفت شده بود. هدی در میانه در ایستاده بود و گریه می کرد و جیغ می کشید: بابام زنده است؟ و پاسخی نمی شنید.
فرشته دوید. اتو را به برق زد و تند تند رو تن حوله کشید. علی حوله داغ را روی گلوی پدر گذاشت و نالید: نمیشه!
منوچهر به خود می پیچید. راه گلویش بسته شده بود. دست و پایش را به زمین می کوفت. فرشته مستاصل نگاهش می کرد" خدایا نخواه منوچهر اینجوری جلو چشم بچه ها پرپر بشه"
نشست کنارش.دستش را برد پشت کمر منوچهر و آرام ماساژ داد. منوچهر سرفه شدیدی کرد. خلط و خون طوفان شد و از دهانش پاشید روی دست و صورت و لباس فرشته. راه گلویش باز شد و نفس راحتی کشید. فرشته به شکوفه های اناری روی پیراهنش، به لخته های خون کف دستانش و به رنجی که همسرش می کشید نگاه کرد.
لبهایش به دعا نجنبید. دیگر از خدا نخواست منوچهر را به هر قیمتی که شده زنده نگاه دارد. دیگر طاقت دیدن رنج دلشریکش را نداشت.تسلیم شده و همانجا بود که پرواز منوچهر را بر خواست خود ترجیح داد.
✍۱۳ تیر ۱۴۰۲
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
#شهیدمنوچهر_مدق
#فرشته_ملکی
#اینک_شوکران
#جانبازان_شیمیایی
#لیلارستمخانی
@zanvahamase