زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_بیستم_یکم ناگهان سکوت کرد.. تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟؟
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_بیستم_دوم
دستم را از میان انگشتان گرم عثمان بیرون کشیدم و به سرعت به دنبال صوفی دویدم..
و صدای عثمان که میگفت (مراقب باش.. صبر کن خودم برمیگردونمش..)
اما نمیشد.. صوفی مثل من بود.. و این مسلمانِ ترسو ما را درک نمیکرد..
چقدر تند گام برمیداشت (صوفی.. صوفی.. وایستا.. ) دستش را کشیدم..
عصبی فریاد زد (چی میخواین از جون من.. دیگه چیزی ندارم.. نگام کن.. منم و این یه دست لباس..)
دلم به حالش سوخت.. مردن دفن شدن در خاک نیست، همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مردی.. صوفی چقدر شبیه من بود.. اسلام و خدایش، او را هم به غارت برد..و بیچاره چهل دزده بغداد که جورِ خدای مسلمانان را هم میکشیدند در بدنامی..
(صوفی.. وقتی داشتن خوشبختی رو تقسیم میکرد، خدای این مسلمونا منو سرگرم بازیش کرد..
منم عین تو با یه تلنگر پودر میشم.. میبینی؟! عین هم هستیم.. هر دو زخم خورده از یک چیز.. فقط بمون، خواهش میکنم..)
چقدر یخ داشت چشمانش( تو مگه مثه داداشت یا این مردک عثمان، مسلمون نیستی؟؟)
سر تکان دادم ( نه.. نیستم.. هیچ وقت نبودم.. من طوفانِ بدون خدا رو به آرامشِ با خدا ترجیح میدم..)
خندید، بلند.. ( چقدر مثله دانیال حرف میزنی.. خواهرو برادر خوب بلدین با کلمات، آدمو خام کنید..)
راست میگفت، دانیال خیلی ماهرانه کلمات را به بازی میگرفت، درست مثله زندگی من و صوفی..
پس واقعا او را دیده بود..
با هم برگشتیم به همان کافه ومیز..
عثمان سرش پایین و فکرش مشغول. این را از متوجه نشدنِ حضورم در کنارش فهمیدم.
هر دو روی صندلی های چوبی و قهوه ایمان نشستیم. و عثمان با تعجب سر بلند کرد..
عذرخواهی، از صوفی انتظارِ عجیب و دور از ذهنی بود.. پس بی حرف از جایش بلند شد و فنجان ها را جمع کرد (براتون قهوه میارم..)
نگاهش کردم. صورت جذابی داشت این مسلمانِ ترسو. چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟ ذهنِ درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت.
صوفی صدایش را جمع کرد و به سمتم خم شد ( دوستت داره؟؟). و من ماندم حیران که درباره چه کسی حرف میزند..
( عثمانو میگم.. نگو نفهمیدی، چون باور نمیکنم..)
نگاهش کردم( خب من دوستشم..) اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم.
صاف نشست و ابرویی بالا انداخته (هه.. به دانیال نمیخورد که خواهری به ساده گی تو داشته باشه.. فکر میکنی واسه چی منو از اونور دنیا کشونده اینجا.. فقط چون دوستشی؟؟)
او چه میگفت؟؟
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃
💯مصاحبه جالب همسر #زینالدین_زیدان بازیکن مسلمان کاپیتان اسبق تیم ملی فرانسه
🔰 همسر زیدان که با روزنامه پاریس اسپورت در مورد شوهرش مصاحبه کرد، چند نکته جالب گفت که ذهن همه را به خود مشغول کرد:
🔵 وی گفت که وقتی زیدان از او خوشش آمد، به او گفته: آیا #مسیحی هستی؟ در جواب گفتم، بلی.
🔴زیدان با این کلمه چهرهاش عوض شد و رفت، مدتی گذشت و از زیدان خبری نشد تا کنجکاو شدم و دنبالش راگرفتم، وقتی منزل شخصیش را در پاریس پیدا کردم، با دیدنم تعجب کرد و من هم علت ناپدید شدنش را پرسیدم.
⚪️ زیدان گفت: میخواستم باهات ازدواج کنم ولی تو #مسیحی هستی و من #مسلمان.
💟 طی چند ملاقات من شیفته دین و رفتار زیدان شدم و تصمیم گرفتم هم مسلمان شوم و هم همسر زیدان.
✳️ همسر زیدان میگوید: زیدان هیچ وقت نمازش را قطع نکرد و عصبانی نمیشد.
‼️اما نکته جالب این بود که هر وقت حقوق میگرفت یا درآمدی دیگری داشت حسابدارش ۱۰ درصد از آنرا کسر میکرد، علت را پرسیدم.
🔆 زین الدین گفت: این همان #زکات است که برایت توضیح داده بودم، ۱۰ درصد درآمدم مستقیم وارد حساب #هزار_یتیم_الجزایری میشود.
⁉️ همسرش راز حمله با سر زیدان را به بازیکن ایتالیایی در آخرین بازی ملیاش در فینال جام جهانی را بر ملا ساخت. او گفت: زیدان هیچ وقت عصبانی نمیشد مگر به اسلام توهین شود.
✅بازیکن ایتالیایی به او گفت:
" #مسلمان_تروریست " زیدان هم کنترلش را از دست داد و با سر به سینه مدافع ایتالیایی ضربه زد.
💠 زیدان در این مورد می گوید، این ضربه شیرینترین ضربهای بود که زدم و پانصد هزار یورو جریمهاش از آن شیرینتر بود و برای دینم تمام اموال و حتی جانم را میدهم.
🆔 @zanvakhanevade 👨❣👩
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰لوح| تنها راه نجات
🔻حضرت آیتالله خامنهای: راه نجات مسئلهی فلسطین و حل مسئلهی فلسطین، جز راه مبارزه نیست. ۸۸/۱۲/۰۸
🔺پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در آستانه آخرین جمعه ماه مبارک رمضان و روز جهانی قدس، لوح «تنها راه نجات» را منتشر میکند.
@khamenei_ir
توقع ولی امرمون قوی تر و پر شورتره....
گرفتی هم وطن ؟؟؟
پس یاعلی
⚫️ @zanvakhanevade
⚡شب قدر، بنده هم از همه شما ملتمس دعا هستم
◾رهبرانقلاب: امشب را که شب قدر است، قدر بدانید.
◽مشکلات عمومی مسلمین، مشکلات کشور، مشکلات شخصیتان و مشکلات دوستان و برادرانتان را با خدای خودتان مطرح کنید.
◾به ولیّعصر، ارواحنافداه، توجّه کنید؛ به در خانه خدا - مسجد - بروید و به برکت امام زمان از خدای متعال خواستههایتان را بگیرید.
◽بنده هم از همه شما ملتمس دعا هستم.۱۳۷۱/۰۱/۰۷
🌟در سحرگاه ایام ماه مبارک رمضان، یک نکتهی اخلاقی از حضرت آیتالله خامنهای در این حساب منتشر خواهد شد.
@Khamenei_ir
⚫️ @zanvakhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 پیشنهاد ویژه برای شب قدر #ببینید
⚡️امشب اگر ندای آسمانی (۲۳رمضان) وعده ظهور به ما ندهد برای امام زمان(عج) کم گذاشتهایم...
#شب_قدر
🆔 @zanvakhanevade
#روز_قدس
#روز_مسلمانان
#روز_اتحاد
⁉️ آیا دلیلی برای شرکت در راهپیمایی در قرآن وجود دارد؟ 👆
🇮🇷 @zanvakhanevade ✊
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_بیستم_سوم
با انگشتانم روی میز ضرب گرفتن، نرم و آرام (اشتباه میکنی.. اگرم درست باشه اصلا برام مهم نیست. گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم.. خب منتظرم بقیه اشو بشنوم..)
دست به سینه به صندلیش تکیه داد. چند ثانیه ایی نگاهم کردم.( میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از ترکیه بیام اینجا؟؟)
چقدر تماشای باران از پشت شیشه، حسِ ملسی داشت.
(خوب کاری میکنی.. هیچ وقت واسه علاقه یِ یه مسلمون ارزش قائل نشو.. عشقشون مثه کرم خاکی، زمین گیرت میکنه. اونا عروس شونو با دوستاشون شریک میشن.. عین دانیال که وجودمو با همرزماش تقسیم کرد..)
باز دانیال.. حریصانه نگاهش کردم (منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم..)
عثمان رسید، با یک سینی قهوه.. فنجانهای قهوه ایی رنگ را روی میز چید.. من، صوفیه و خودش..
کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد.. روی صندلی سوم نشست.. نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم.
صوفی نفسش عمیق بود (با یه گروه از دخترها به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم.. تازه تصرفش کرده بودن.. به همین خاطر قرار شد مراسم عروسی دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن..
میدونستم شب خوبی نداریم. چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم.
مراسم شروع شد.. رقص و پایکوبی و انواع غذاها.. عروس و داماد رو یه مبل دونفره، درست رو خرابه های یه خونه نشستن. عاقد خطبه رو خوند. اما عروس برای گفتنِ بله، یه شرط داشتن و اون بریدن سر یه شیعه بود. خیلی ترسیدم. این زن، عروسِ مرگ بود.
یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به علی (ع) توهین کنه. اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد (لبیک یا علی). خونِ همه به جوش اومد. اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و مثه حیوون سرشو برید.
همه کف زدن، کِل کشیدن و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت. نمیتونی حالمو درک کنی.. حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت، کسی رو نداشته باشی تا بغلت کنه..) و زیر لب نجوا کرد ( دانیالِ عوضی.. لعنتی..)
سرش را به سمت عثمان چرخاند، عصبی و هیستیریک ( وقتی داشتن سرِ اون پسر رو میبرین، خدات کجا بود؟ تو تیم داعش کف میزد و کِل میکشید؟؟ یا اینجا روبه روت نشسته بود و چایی میخورد؟؟؟ من که فکر خودش سر اون بدبختو برید..)
صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو هم دیگر می شنیدم. از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم. داغ بود..
نگاهم کرد. پلکهایش را بست.. صوفی باید می ماند.. و عثمان این را میدانست، پس ترسو وار ساکت ماند..
پیروزیِ پر شکست صوفی، گردنش را سمت من چرخاند ( شب وحشتناکی بود.. جهنم واقعی رو تجربه کردیم، من و بقیه دخترا.. صدای فریاد و درگیریِ مردها سر نوبتوشون واسه هرزه گی؛ از پشت در اتاقها شنیده میشد.. نمیفهمی چه حسِ کثیفیه، وقتی با رفتن هر مرد، منتظر بعدی باشی.. بین مشتریهای اون شبم، یکیشون آشناترین نامرد زندگیم بود.. برادر تو.. دانیال..
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃
?🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏
مطالبات مهم مردمی در حوزه ممنوعیت واردات، کشت و مصرف محصولات تراریخته برای تهیه دست نوشته، بنر پوستر و غیره در راهپیمایی روز قدس
1- کمپانی صهیونیستی مونسانتو می خواهد کشاورزی و غذای ایران را تراریخته کند ما تراریخته نمی خواهیم
2- رژیم صیونیستی یک تر تراریخته کشت نمی کند چرا مافیای تراریخته قصد دارد ایران را تراریخته کند؟
3- آیا می دانید بنیاد صهیونیستی راکفلر حامی کمپانی های تراریخته جهان است؟
4- آیا می دانید سرکردگان تراریخته ایران دانش آموختگان بنیاد راکفلر صهیونیست هستند؟
5- آیا می دانید 20 سال است محصولات غذایی در سفره شما بوده ولی به شما اطلاع نداده اند؟
6- آیا می دانید محصولات تراریخته به انسان، دام محیط زیست و ذخایر ژنتیک کشور صدمه می زند.
7- آیا می دانید مصرف طولانی مدت محصولات تراریخته سبب نازایی می شود؟
8- آیا می دانید مافیای تراریخته ایران قصد دارند با نابود کردن بذرهای بومی ایران را تراریخته کنند؟
9- دستور رهبری در بند 8 سیاست های کلان محیط زیست: محصولات کشاورزی سالم و ارگانیک است نه تراریخته؟
10- چرا باید بذرهای کمپانی صهیونیستی مونسانتو باید وارد ایران شود؟
11- ما حق داری مبدانیم چه مصرف می کنیم؟ چرا اطلاع رسانی شفافی در مورد محصولات تراریخته در بازار ایران نمی شود؟ چرا پنهان کاری؟
12- چه دستهایی در کار است تا ایران را تراریخته کنند؟
13- چرا بروی محصولات تراریخته برچسب زده نمی شود؟ فرزندان ما چه گناهی کرده اند که باید تراریخته مصرف کنند؟
14- محصولات تراریخته ( دستکاری شده ژنتیکی) عامل بیماری و سرطان است
15- چرا با بذرهای کمپانی های صهیونیستی تراریخته سلامت مردم را به خطر می اندازید؟
16- ما محصولات سالم و ارگانیک می خواهیم نه تراریخته (دستکاری شده ژنتیکی)
17- تمام روغن های نباتی بازار تراریخته است مصرف نکنید
18- چرا میلیون ها تن تراریخته وارد ایران می شود بدون آنکه برچسب تراریخته داشته باشد
19- کیسنیجر صهیونیست: دولت های خاورمیانه را با نفت و ملت ها را با غذا (تراریخته) کنترل می کنیم سند NSSM200
20- کشاورزان محترم و زحمتکش کشت محصولات تراریخته که بذرهای آن از کمپانی های صهیونیستی است را تحریم کنید.
21- کالاهای کمپانی های حامی صهیونیست ها را تحریم کنید.
22- چرا با سلامت ملت تجارت می شود؟
23- سلامت مردم قابل معامله نیست؟ ما تراریخته نمی خواهیم.
24- ما اجازه نمی دهیم کمپانی های مافیایی تراریخته امنیت غذایی ما را نابود کنند
25- خواسته ما ممنوعیت واردات، کشت مصرف محصولات تراریخته است.
26- ایران را تراریخته نکنید؟
27- با سلامت مردم بازی نکنید؟
28- تچارت با سلامت مردم هدف صهیونیسم است.
29- صهیونیست ها منابع غذایی ما را هدف گرفته اند.
30- بیوتروریسم غذایی هدف صهیونیست ها بر علیه ایران
http://sapp.ir/proffessorkarami
https://eitaa.com/professorkarami
https://sapp.ir/jonbeshe_eslahe_sabke_zendegi
https://sapp.ir/qods97.ir
🆔 🌺 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰لوح| قساوت دوربینها🎥
🔻رهبرانقلاب: مدعیان تمدن با وقاحت تمام، فاجعه عظیم انسانی در فلسطین را بیتفاوت تماشا میکنند و حتی با بیشرمی از آن ابراز خشنودی مینمایند.
@Khamenei_ir
🔴 به رغم چهره مخدوشی که دستگاه های تبلیغاتی غرب از اسلام و مسلمانان ترسیم می کنند ، امروزه دین اسلام ، مورد استقبال بسیاری از غربی ها قرار گرفته است همواره صدای خداوند از قلب قرآن به گوش می رسد و دل های پاک را به اسلام جذب می کند
🔶« مریم فرانسوا » بازیگر زن انگلیسی است که به دین اسلام مشرف شده است. « مریم فرانسوا » ، حادثه ۱۱ سپتامبر را از عواملی می داند که موجب شد وی تغییر عقیده دهد . زیرا پس از این حادثه ، موجی گسترده از تبلیغات منفی درمورد اسلام ، در غرب به راه افتاد . او می گوید : این مسئله ، موجب کنجکاوی بیشتر من درباره اسلام شد...
🔷خانم « جکلاین هارپر » دختر ۲۵ ساله آمریکایی است. او پیش از گرایش به دین اسلام ، از اعضای کلیسای لوتران بوده است . « هارپر » با پذیرفتن اسلام ، این احساس را دارد که در بهترین مسیر زندگی گام نهاده است . اونیز درباره تغییر دین و آئین خود نظراتی دارد...
🔶” دیه گو ردرد “ یک جوان تازه مسلمان آمریکایی است . او در رشته هنرهای آزاد دانشگاه سونی نیویورک درس می خواند . دیه گو ، از کسانی است که بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر ، مسلمان شد . او پس از گرویدن به اسلام ، نام ” علی اکبر ” را انتخاب کرده است . او درباره مسلمان شدن خود می گوید : ” اندیشه های غربی با روحیات و افکار من سازگاری نداشت و مرا اقناع نمی کرد . در نتیجه در درونم همواره با این افکار در ستیز بودم و به دنبال یک نظام فکری قابل قبول می گشتم.
✅ما را ب دوستان خود معرفی کنید
#تبلیغ_بین_المللی_اسلام
#سفیران_انقلاب
#ستاد_هسته_های_مقاومت_فکری_تبلیغی
#جهانی_اندیشی
🆔 @chadoria 🍃💟
🆔 🌺 @zanvakhanevade 🌿
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_بیستم_چهارم
ماتِ لبهایش بودم. انگار ناگهان دنیا خاموش شد..
(چیه؟؟ چرا خشکت زده؟؟ تو فقط داری میشنوی.. اونم از مردی به اسم برادر؛ اما من تجربه کردم، از وجودی به نامِ شوهر.. یه زن هیچوقت نمیتونه برادر، پدر یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه.. منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست. نوعِ احساس فرق داره.. رنگ و شکلش، طعمش.. تفاوتش از زمینه تا آسمون.. بذار اینجوری بهت بگم. اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده، واسه مجازات و محاکمه، سراغِ مردِ نانوا نمیری. مسلما یه راست میری پیشه پلیس، چون همه جوره بهش اعتماد داری و میدونی که فقط اون میتونه، واسه برگردوندن اموالت ومجازات دزدا، هر کاری از دستش بربیاد انجام میده.. حالا فکر کن بری سراغ دزد و اون به جای کمک، تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین و ته مونده ی دارایی تو هم به زور ازت بگیره.. اونوقت چه حالی داری؟؟ دوست دارم بشنوم..)
و من بی جواب؛ فقط نگاهش کردم..
(حق داری.. جوابی واسه گفتن وجود نداره.. چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی.. حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم یعنی شوهرمه، همین بود.. حسِ مشمئز کننده اییه، وقتی شوهرت چوبِ حراج به تمام زنانگی هات بزنه.. دانیال خیلی راحت از من گذشت و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد..
اون هم منی که از تمام خوونوادم واسه داشتنش گذشتم.. بگذریم.. اون شب مثه بقیه ی اون همکیشای نجسش اومدم سراغم، مست و گیج.. اولش تو شوک بودم. گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو.. اما نه.. اولش که اصلا نشناخت، بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد یهو انگار چیزی یادش اومد.. اونوقت به یه صدای کش دار گفت که تا آخر عمرت مدیون منی، بهشت رو برات خریدم..) خندید.. با صدای بلند. چقدر خنده هایش ترسناک بود.
دستمانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم.. ای کاش تمام این قصه ها، دروغی مضحک باشد.. عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد (بخورش.. گرمت میکنه..) مگر قهوه ام داغ بود؟؟ اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟؟ سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد..
صوفی تکیه داده به صندلی، در سکوت آنالیزمان میکرد (چقدر ساده ای تو دختر.. )
حرفش را خواندم، نباید ادامه میداد ( بقیه اش.. آنقدر منتظرم نذار.. چه اتفاقی افتاد؟؟ )
به سمتم خم شد، دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت ( کُشتمش.. فرستادمش بهشت…)
فنجانِ قهوه از دستم رها شد.. دنیا ایستاد.. ای کاش میشد، کیوسکی بود و تلفنی سکه ایی، تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط.. آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش.. تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم..
دانیال .. دانیال.. دانیال..
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔆با خدا اُنس بگیرید، با خداوند مناجات کنید و استغفار کنید
🔻رهبرانقلاب: لحظهی جان دادن، ما وارد عالم دیگری میشویم. برای آن روز، خودمان را باید آماده کنیم. همهی این دنیا، این ثروتها، حکومت عادلانه، زندگی مرفّه و... برای این است که انسان فرصت پیدا کند تا خود را برای نشئهی آن عالم آماده نماید.
🔺️خود را آماده کنید، با خدا اُنس بگیرید، با خداوند مناجات کنید، ذکر بگویید و استغفار کنید.۱۳۷۵/۱۱/۱۲
🌟در سحرگاه ایام ماه مبارک رمضان، یک نکتهی اخلاقی از حضرت آیتالله خامنهای در این حساب منتشر خواهد شد.
@Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ تحقیقات دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در مورد #فواید_روزه...
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
🌺 @zanvakhanevade 🍃
هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
👤آیت الله خامنه ای:
🔸فلسطین کلید رمز آلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلامی است. راه ما در مسیر ظهور از نابودی رژیم کودک کش #اسرائیل می گذرد.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoorr
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_بیست_پنجم
بی وزن ایستادم.. درِ کافه نمیدیدم.. اما جهت سرما را حس میکردم. دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست. صدای محوی از عثمان به گوشم رسید، سرزنشی رو به صوفی ( مگه دیوونه شدی.. داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟؟)
پشت در کافه گم بودم.. کدام طرف؟ از کدام مسیر باید میرفتم؟ پاهایم کجا بود؟؟ چرا حسشان نمی کردم؟؟ سرما، دلم سرما میخواست.. رفتم درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد.
نمیدانم چقدر گذشت.. اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم. باد، زمستانش را از تن این آبها می آورد؟! سرمای میله ها را دوست داشتم.
محکم در دستانم فشارشان دادم. دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکرد.. مادر چطور؟؟ او هم عادت میکرد؟؟ چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟ یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟؟ چه خدایی داشت این دنیا. دستِ دادن نداشت، فقط گرفتن را بلد بود.. آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم، زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد..
ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و، شال و کلاهی بر سر و گردنم.. باز هم عثمان. راستی، این مسلمانِ دیوانه؛ دلش را به چیزه خدایش خوش کرده بود؟ خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟ یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟ اصلا این خدا، خانه اش کجاست؟
در سکوت کنارم ایستاد. شاید یک ساعت؛ و شاید خیلی بیشتر. بالاخره او هم رفت بی هیچ حرفی.. آسمان غروب را فریاد میزد. و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت (بخور سارا.. حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی..). نمی خواستمش، من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر، آغوشِ دانیال بودم. تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم. عثمان هم.. ( دختر لجبازی نکن.. صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده.. بخور یه کم گرم شی.. الانه که از حال بری.. اونوقت من تضمین نمیکنم، که اینجا ولت نکنم و تا خونه تون ببرمت..) عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟؟
لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت. (خیلی کله شقی.. عین هانیه..) هانیه اش پر از آه بود.. و جمع شده در خود، با آرامترین صوت ممکن گفت (چقدر دلم براش تنگ شده). نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟ من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟؟
(سارا.. یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟ باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد.. همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد.. حرفای صوفی رو شنیدی؟ اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود.. صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی.. از دانیال، از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی.. به نظرت چیزایی که شنیدی، اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟ سارا واقع بین باش.. حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد.. )
مکث کرد، طولانی ( سارا، دانیال زندست..)
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃