eitaa logo
زن و خانواده
141 دنبال‌کننده
2هزار عکس
409 ویدیو
26 فایل
واحد مطالعات زن و خانواده دانشگاه فردوسی مشهد_نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری ارتباط با مدیر کانال : @yavareseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹به جای اینکه دنبال همسر بی عیب باشیم, عیبهای خودمون رو رفع کنیم ☺️ 🌹 @zanvakhanevade
❤️۶۰ سال پیش اون دو نفر بالایی به هم گفتن بله😍 تبلیغ فرزندآوری در غرب☝️☝️ اما نسخه ای که برای ایرانی ها می پیچند⬅️ سگبازی🐩🐕 🌷 @zanvakhanevade
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_سی_هشتم وقتی با سکوتم مواجهه شد از نفسش کمک گرفت.. نفسی عمیق و
📚فنجانی چای با خدا ♨️ سرم را روی میز گذاشتم. فضای رو به تاریکی آنجا آرامم میکرد اما شلوغیش نه.. یان بی توجه به اطراف با انگشت اشاره اش با لبه ی گیلاس بازی میکرد.( بعد از اینکه  عثمان از خونه ات اومد بیرون، تنها کاری که نکرد کتک زدنم بود.. اووووووف.. فکر کنم خدا خیلی دوستم داشت.  و اِلا با اون چشمای قرمز عثمان؛ زنده موندم یه جور معجزه محسوب میشه..) او هم از خدا حرف میزد.. این خدا انگار خیالِ بی خیالی نداشت.. صدایش صاف بود ( میدونستی عثمان هم روانشناسی خوونده؟؟ اما خب هیچ چیزش شبیه روانشناسا نیست.. مخصوصا اخلاقِ افتضاحش.. ) ولی از نظر من عثمان روانشناس بزرگی بود که این چنین خام و رام کرده بود. به ساعت مچی اش نگاه کرد و به سمتم چرخید ( نمیدونم چی به عثمان گفتی که اونطور رم کرد. اما وقتی که رفت، من همونجا تو ماشینم منتظرموندم. مطمئن بودم که از خونه میزنی بیرون..) کش و قوسی به صورتش داد ( ولی خب.. انگار یه کوچولو تو اندازه گیری زمان اشتباه کردم. چون چند ساعته که هیچی نخوردم و الان دارم از حال میرم..) صاف نشست (مشخص نیست؟؟) این مرد دیوانه چه میگفت؟؟ انگار از تمام دنیا فقط لبخند را به او بخشیده بودند.. وقتی با بی تفاوتیم مواجهه شد. دستش را زیر چانه اش زد ( ظاهرا.. فعلا از غذا خوردن خبری نیست..  خب میدونی.. به نظر من گاهی بعضی از آدما بیشتر از آرامش و حرفهای ایده آل روانشناختانه به شوک احتیاج دارن..  و من امروز تمام تلاشمو کردم.. انگار کمی هم موفق بودم.. ) و شروع کرد به حرف زدن.. از مادر.. از حالِ وخیم روحش.. از سکوتی که امکانِ ماندگاری داشت.. از کمکی که باید میکردم.. و.. و.. و… در سکوت فقط گوش دادم.. تمام عمر فقط شنونده بودم نه گوینده..  نگاهم کرد ( میدونم از ایران و مسلمونا متنفری.. عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته.. اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده.. شاید ایران هم مثه عثمانِ مسلمون، زیادم بد نباشه..) کمکهای عثمان محضِ علاقه ی احمقانه اش بود نه از سرِ انسان دوستی.. مسلمانها همه شان نفرت انگیزند.. اعتماد به عثمان حماقت بود، اعتماد به ایران چه چیزی را به گندآب میکشید؟؟ لابد تمام زندگیم را.. چانه اش را خاراند ( اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم.. احتمالا میکشتم..) صدایش پچ پچ وار، به گوشم رسید (پسره احمق..). عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست.. با انگشتانش روی میز ضرب گرفت ( اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی.. اما خب.. به یه بار امتحانش میارزه.. حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم مادر رو به دوش میکشه.. راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟؟ ) صدایم کش میآمد ( من نه ایرانیم..نه مسلمون.. من فقط سارام..) سری  تکان داد ( اوه.. با اینکه قابل قبول نیست.. اما باشه.. خیلی دوستدارم نظرتو در مورد  اون عثمان دیوونه بدونم.. اونکه روی ابرا راه میره.. نمونه ایی بارز از یه عشق شرقی.. ) حرفهایش مسخره بود.تلو تلو خوران ایستادم ( اونم یه عوضیه.. مثه پدرم.. مثه برادرم.. و همه ی مردها..) ابرویی بالا انداخت ( اوه.. متشکرم دختر ایرانی.. فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست .. اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی.. ) کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد ( آخه فمنیست هم نیستی.. اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.. واقعا تو چکاره ایی؟) قدمهایم سست و پر لرزش بود ( من فقط سارام.. سارا..) ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.. مادر حقِ زندگی داشت.. او تمام عمرش صرفِ حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد.. اما.. اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود..  کاش هرگز به دنیا نمی آمدم.. اما به قول یان، به یکبار امتحان میارزید.. کمترین سودش، ندیدنِ عثمان بود.. یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم. ( بهتری ببرمت خوونه.. اگه اینجا.. اینطوری رهات کنم. باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم.. چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه..) حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد.. و من سرگردانتر از همیشه.. ادامه دارد.. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ تصویری "دعای عشق" 🔆 ویژه روز عرفه 📍لینک باکیفیت بالا ◀️ http://yon.ir/Q1BGQ 💎 تولید شده در سایت جامع شهید آوینی ☑️ @Sh_Aviny
💌 یک آمادگی متفاوت برای دعای عرفه @zanvakhanevade
💕 بین خودم و خدا 🖼طرح ویژه به مناسبت #روز_عرفه 🚫رهبر انقلاب: اسلام، اعتراف به گناه را در پیش بندگان، مجاز نمیداند. 🌸عرفه و عرفات را بدین خاطر چنین اسمی داده‌اند که در این روز و آن مکان، موقعیّتی برای اعتراف به گناه در نزد پروردگار پیش می‌آید. ✅اگر فردی بخواهد اصلاح شود، باید گناه و عیب خود را بپذیرد و در پیش خود و خدا، به آن عیب و گناه اعتراف کند. ۱۳۷۳/۰۲/۲۸ #دعای_عرفه 🆔🌺 @zanvakhanevade🌿
💫 رو به سوی نور ⁉️ چگونه می‌توانیم از روز عرفه بیشترین بهره را ببریم؟ ❇️ از خوبی‌های دین ماست که به بهانه‌های مختلف دست ما را می‌گیرد و از زیر بار روزمرگی بیرون‌مان می‌کشد، درست همان‌جایی که فرو رفته‌ایم در کسالت، نخوت و ناامیدی، نوری می‌تابد و دستی از پرده‌ی غیب بیرون می‌آید و ما را به تفکر فرامی‌خواند، نه آن تفکری که تشنج می‌زاید و شک می‌آفریند، تفکری که با آن زنده شویم و سرزندگی بیابیم. یکی از این بهانه‌های پررنگ، روز عرفه است. هشتمین روز از ذی‌الحجه که خداوند بار دیگر نور را به زندگی ما می‌تاباند. اما چه کنیم تا این رزق معنوی که نصیب‌مان شده را بهتر دریابیم؟ 🌺 پیش‌زمینه‌ها را فراهم کنید. کدام؟ همان‌ها که به نظرمان نمی‌آید چندان هم مهم باشند، مثل غسل کردن. 🏙 خودتان را در فضای معنوی قرار دهید. یعنی یک جورهایی از همان صبح روز عرفه، سعی کنید ذکری روی لبتان باشد تا غافل نشوید که در چه روزی قرار دارید. 🛐 کمتر مناسبتی است که در آن به نماز خواندن زیر آسمان و در جایی بدون سقف فراخوانده شده باشیم؛ عرفه از آن مناسبت‌های کمیاب است که می‌گویند بهتر است حتی نماز ظهر و عصرش را زیر آسمان به جا بیاوریم. ♨️ کمی به اشتباهات‌مان فکر کنیم به همه‌ی آنچه که نامش گناه است، اگرچه که ممکن است فراموش کرده باشیم این محاسبات را و در هزارتوی دنیا گم شده باشیم. رهبر انقلاب فرموده‌اند: «عرفه و عرفات را بدین خاطر چنین اسمی داده‌اند که در این روز و آن مکان، موقعیّتی برای اعتراف به گناه در نزد پروردگار پیش می‌آید» از آنچه که به توصیه و امر اکید دینی نباید با مردمان درمیان گذاشت را، این روز با خدا بگویید. البته اینجا مجالی نیست که بگوییم چه اثرات مثبتی با این اعتراف نزد خدا نصیب روح‌تان می‌شود. تنها اکتفا می‌کنیم به این نکته که پذیرش گناه، ابتدای اصلاح است. اعتراف به خطا و اشتباه در نزد خدا، یعنی شناخت و پذیرش و به دنبالش اصلاح و آرامش! 💝 روزه بگیرید؛ کمترین رها آورد روزه سکوت است که در این دنیای شلوغ و پرصدا به آن نیازمندیم. البته روزه‌ی عرفه شرط دارد، اگر گمان می‌کنید با روزه گرفتن دچار ضعف می‌شوید و برای خواندن دعای زیبای آن حالی برای‌تان نمی‌ماند، روزه را کنار بگذارید. ✅ کمک گرفتن از نیروی الهی و توسل به اهل بیت (س) به ما نیرویی صدچندان می‌دهد. در قرآن آمده است که «و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود، هرگز احدی از شما پاک نمی‌شد؛ ولی خداوند هرکه را بخواهد تزکیه می‌کند، و خدا شنوا و داناست!» کمک گرفتن از خداوند و توسل جستن به اهل بیت (س)، فضای ذهنی و روحی‌مان را برای درك بیشتر این روز آماده می‌کند. 🌱 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_سی_نهم سرم را روی میز گذاشتم. فضای رو به تاریکی آنجا آرامم میک
📚فنجانی چای با خدا ♨️ آن  شب در مستی و  گیجیم، یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد ( اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم..) نگاهش کردم ( عثمان یه کلید داره..) خنده روی لبهایش نشت ( در مورد حرفهام فکر کن.. یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه..) آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و دراین بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد.. شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد.. هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمانِ خدا زده.. چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمیآمدم. پس به رودخانه پناه بردم. تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود. نمیتوانستم تصمیم بگیرم. ترس و تنفر از ایران، پاهای رفتنم را بسته بود. پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد. من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم. هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکرد و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم. اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم. اینبار هم امتحان کردم اما تنها.. هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد. پس باید میرفتم.. به ایران.. کشور وحشت و کشتار.. نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم.. ماشین یان جلوی در پارک بود. حتما عثمان هم همراهیش میکرد. بی سرو صدا، وارد خانه شدم. صدایشان از آشپزخانه میآمد.. گوش تیز کردم. باز هم جر و بحث ( یان.. تو حق نداشتی چنین غلطی کنی.. قرار ما این نبود.. ) صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت ( من با تو قرار نداشتم.. ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم.. نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم..) صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم ( یان.. میشه خفه شی؟؟ ) لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم (عذر میخوام نمیشه.. میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد.. حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود.. ) صدای شکستن چیزی بلند شد. پشت دیوار ایستادم. حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند. عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد (دهنتو ببند یان.. ببند.. من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم..) یان یقه اش را آزاد کرد ( اما سارا اینطور فکر نمیکنه . عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست ( اشتباه میکنه.. هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم.. یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم.. اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم.. کمکش کردم، چون تنها بود.. چون مثه من گمشده داشت.. چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود.. یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره.. که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود..  اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود.. اما بعدش نه.. کم کم فرق پیدا کرد.. یان من حیوون نیستم.. بفهم..) دلم به حال عثمان سوخت.. راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم.. آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش، یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم.  یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید. با کمی تاخیر عثمان هم  آمد اما سر به ریز و بی حرف. نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد.. ناراحت بود.. حق هم داشت.. یان سری تکان داد ( زده به سرش.. بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم . الان برای توام میارم.. نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده..) با فنجانی قهوه رو به رویم نشست ( خب.. تصمیم تو گرفتی؟ ) به صندلی تکیه دادم ( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید ( این عالیه.. انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم.. ) سکوت کرد.. ( حرفهاشو شنیدی؟؟ دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی؟؟ ) تعجب کردم. او از کجا میدانست. با لبخند به صورتم خیره شد (وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت… یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون.. مامانت میدونه با کفش میای داخل؟؟ ) یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب .. آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند.. پس عزم سفر کردم.. بی توجه به عثمان و احساسش… ادامه دارد.. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
بیست و دومین دوره آموزش روخوانی قرآن کریم به روش قصه و بازی 🔹زمان ثبت‌نام: ۴ شهریور ۱۳۹۷ 🔹نشانی آدرس ثبت نام اینترنتی: 👇 markazquran.razavi.ir/register @aqr_ir 🌺 @zanvakhanevade 🌿
با هم مهربان باشیم❤️😍😍 آسان بهشتی شویم 😁 🍃🌹 @zanvakhanevade
⭕️ گزارشی تکان دهنده از تجاوز ارتش میانمار به ۱۸۰۰۰ زن و دختر مسلمان روهینگیایی نتایج پژوهش جدید «آژانس توسعه بین‌المللی اونتاریو» با موضوع «مهاجرت اجباری روهینگیا: 🔹تجربه‌های ناگفته» نشان داد که از ماه اوت سال 2017 تاکنون، حدود 24 هزار مسلمان روهینگیایی بوسیله ارتش میانمار کشته شده و حدود 18000 زن و دختر روهینگایی از سوی نیروهای ارتش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند. اند؟؟؟😡😡 _غربی 🆔 @zanvakhanevade
#بیانات_رهبری 💠 اگر زن ها با قرآن مأنوس بشوند بسیاری از مشکلات جامعه حل خواهد شد، چون انسان های نسل بعد در دامن زن پرورش پیدا می کنند... 🍃☘@zanvakhanevade
🎤سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین داوود نژاد 🔆جشنواره ی تابستانی سرچشمه97/5/6 🔻 جادوی صبر 🔺 👈سه راز صبر در زندگی👇 1_ طرف مقابل مقصر است اما من گذشت می کنم. 2_ خداوند در آیه 5 سوره معارج می فرماید : فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا ... صبر باید زیبا باشد [ صبر بدون غر ] 3_ صبر می کنم تا اصلاحش کنم ، صبر می کنم چون برای صبرم برنامه دارم و در زمان آرامش اصلاحش می کنم . 🍃🌸🍃🌸🍃🍃 🌷لطفا بخاطر مهربانی منتشر کنید.🌷 🌺 @zanvakhanevade 🌿
1⃣ منصف و حق‌مدار باشیم 🔸رهبر انقلاب: اول اینکه انسان در قبال دیگران انصاف به خرج بدهد. آنجائی که حق به طرفِ مقابل هست و شما حق ندارید، منصفانه حق را به او بدهید. خودتان را اگر چنانچه موجب کوچک شدن است، زیر پا بگذارید. ۱۳۸۶/۰۶/۳۱ ‌ ❣ @zanvakhanevade
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️فیلم دل خراش گردن زدن أسراء الغمغام فعال مدنی و روزنامه نگار عربستانی توسط رژیم سفاک و مدعی اصلاحطلبی سعودی 🔺اگر با امریکا باشی اجازه هر جنایتی داری 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_چهلم آن  شب در مستی و  گیجیم، یان مرا به خانه رساند. وقتی قصد
📚فنجانی چای با خدا ♨️ گار مهربانی عثمان واگیر دار بود و هر انسانی در همنشینی با او، دچارش میشد. این را از محبتهای یان فهمیدم وقتی چند روز متوالی تمام وقتش را صرف محیا کردنِ مقدمات سفرمن و مادر به ایران کرد. و در این بین خبری از عثمان نبود. نه تماس… نه ملاقات.. و من متوجه شدم که مردها کودکترین، کودکان جهانند.. بعد مدتی همه ی کارها انجام شد و من و مادر برای پرواز به ایران بی خداحافظی از عثمان، همراه با یان به فرودگاه رفتیم.. در مسیر فرودگاه، ترسی در دلم زبانه میکشید.. بهایِ‌ سلامتی مادر زیادی سنگین بود.. دل کندن  ازامنیت و آرامش.. بریدن از خاطرات.. جدا شدن از رودخانه و میله های یخ زده اش.. و پریدن در گردابی، داعش مسلک به نام ایران.. کلِ داشته هایم در زنی میانسال به نام مادر خلاصه میشد که آن هم جز احساس دِین، برایم هیچ ارزشی نداشت. حالا بیشتر از هر وقت دیگر دلم برای سرما ونم نم باران تنگ میشد و شاید قهوه های تلخ عثمان، پشتِ شیشه های باران خورده ی کافه ی محل کارش، که حماقت دانیال فرصت نشان دادنش را از من گرفت.. در سالن فرودگاه منتظر بودیم و یان با آن کت و شلوار اتو کشیده اش، مدام موارد مختلف را متذکر میشد. از داروهای مادر گرفته تا مراجعه به آموزشگاه زبان یکی از دوستانش در ایران، محضِ تدریسِ زبان آلمانی و پر شدن وقت.. بیچاره یان که نمیدانست،‌ نمیتوانم بیشتر از چند کلمه فارسی حرف بزنم و برایم خوابِ آموزش دیده بود.. حسی گنگ مرا چشم به راه خداحافظی با عثمان میکرد و من بی تفاوت از کنارش رد میشدم. درست مانند زندگیم..  درمیان پرچانه گی های یان، شماره ی پروازمان خوانده شد.. لرزیدم نه از سرما.. لرزیدم از فرط ترسید.. از ایرانی که دیگر عثمان و یانی در آن نداشتم.. و عثمانی که به بدرقه ام نیامد.. با قدمهایی لرزان آرام آرام، صدایِ شاید آخرین گامهایم را روی خاک آلمان مرور میکردم. اینجا سرزمین من بود و انگار مادر دوست نداشت که بفهمد.. من اینجا دانیال را داشتم، حداقل خاطرات شیرینش را.. و من همیشه مجبور بودم.. نفسهایم را عمیقتر کشیدم.. باید تا چند ساعت هوا برای امنیت ذخیره میکردم. امنیتی که با ورود به هواپیما دیگر نداشتم. صدایی مردانه، نامم را خواند (سارا.. سارا..) عثمان بود.. شک نداشتم.. سر چرخاندم. کاپشن چرم و قهوه ایی رنگش از دور نظرم را جلب کرد. یان ایستاده لبخند زد (بالاخره اومد.. پسره ی لجباز..) عثمان قدمهایش تند و نفسهایش تندتربود ( فکر کردم پرواز کردین.. خیلی ترسیدم .. ) کاش بالی داشتم تا آرزوی قدم زدن را به دل زمین میگذاشتم.. یان با همان لبخند کنج لبش به سمتم آمد ( بلیطا رو بده من.. منو مادر ردیفش میکنیم تا تو بیای..) دوست نداشتم با عثمان تنها بمانم اما چاره ایی نبود. بی حرف نگاهش کردم. چشمانش چه رنگی بود؟؟ هیچ وقت نفهمیدم.. زبان به روی لبهایش کشید ( تصمیمتو گرفتی؟؟ میخوای بری؟) با مکث، سری به نشانه ی تایید تکان دادم. لبهایش را جمع کرد (پس اینکه بگم نرو، بی فایدست، درسته؟) و من فقط نگاهش کردم.. او در مورد من چه فکر میکرد؟ به چه چیزی دلبسته بود؟ دلم به حالش میسوخت.. دستی به چانه اش کشید (پس فقط میتونم بگم، سفر خوبی داشته باشی..) سری تکان دادم وعزم رفتن کردم که صدایم زد ( سارا..) ایستادم. در مقابلم قرار گرفت.. صورت به صورت ( هیچ وقت به خاطر علاقه ایی که بهت داشتم، کمکت نکردم.. ) استوار نگاهش کردم (‌میدونم..) لبخند زد با لحنی پر مِن مِن ( سا..سارا.. من.. من واقعا دوستت دارم.. اگه مطمئن شم که توام…) حرفش را بریدم سرد و بی روح (تو فقط یه دوست خوبی.. نه بیشتر..)  خشکش زد.. چشمانش شیشه ایی شد.. لبخنده کنارِ‌لبش طعمِ تلخی به کامم نشاند. سری تکان داد، پر از بغض ( نگران نباش.. جایی که میری، خاکش رسمِ جوونه زدن یادت میده.. من.. منم همیشه دوست.. دوستت میمونم.. هر وقت احتیاج به کمک داشتی روم حساب کن..) جوانه زدن ؟؟ آن هم در خاکی که برای زنده به گوری به سمتش میرفتم؟؟ دلم به حالِ‌ عثمان سوخت. کاش هیچ وقت دل نمیبست، آن هم به دختری که از دل فقط اسمش را به ارث برده بود.. خیره به چشمانش سری تکان دادم و به یان پیوستم. او هم آمد و ماند، تا آخرین  لحظه.. و  لبخندی که در صورتش به اشکی سرکش و بغضی خفه کننده تبدیل شد.. کاش من هم معنی دوست داشتنم را میفهمیدم.. اما دریغ.. هواپیما پرید و من تپشهای ترس را در گوشم شنیدم.. بدون عثمان… بدون یان… ادامه دارد.. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
هدایت شده از مجمع جهانی بانوان چادری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اتاق فکر آمریکا مشغول بحث حجاب و عفاف در ایران برای براندازی حکومت ایران باید زنان را نشانه بگیریم بعضی خانومها هم جنود شیطان بزرگ شدن خودشون خبر ندارن😔 @chadoria 💕
⁉️ این خانم دکتر را می شناسید؟ دکتر،جراح،با حجاب چادر،خواهر شهید،متدین و ولایی،رئیس جراحان چند بیمارستان در تهران... 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حداقلی ترین کاری که برای احیای عید غدیر میتونیم بکنیم اینه که این کلیپ را با تمام توان انتشار بدیم تا بدست همه برسه Www.ghadir123.ir @Panahian_ir
زن و خانواده
📹حداقلی ترین کاری که برای احیای عید غدیر میتونیم بکنیم اینه که این کلیپ را با تمام توان انتشار بدیم
👆👆👆 📹حداقلی ترین کاری که برای احیای عید غدیر میتونیم بکنیم اینه که این کلیپ را با تمام توان انتشار بدیم تا بدست همه برسه Www.ghadir123.ir @Panahian_ir 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
بسم الله الرحمن الرحیم "کانون خادمیاری بانوان رضوی" بحول و قوه الهی برگزار میکند و با احترام از شما دعوت می نماید : دومین نشست ازسلسله نشستهای فرهنگی اجتماعی"برهان " بانوان رهروی انقلاب اسلامی با حضور اندیشمند محترم سرکار خانم دکتر علم الهدی ✅ موضوع اصلی : تبیین سبک زندگی و نقش زنان در ترویج و تعمیق آن؛ ✅ ریز موضوع مرتبط با دهه ولایت: ولایت پذیری زنان در سبک زندگی رضوی (ویژه مدیران تشکلها و موسسات مردمی، اساتید محترم حوزه و دانشگاه ، فرهنگیان ، پزشکان ، طلاب ودانشجویان ، و بانوان فرهیخته و فعال درعرصه های علمی ، فرهنگی و اجتماعی) ✅🌺بهمراه تقدیر از زنان مؤمن انقلابی ، برگزاری مسابقه ، نمایشگاه محصولات فرهنگی کتاب ، ... 🌺 زمان برگزاری : سه شنبه ۶ شهریور رأس ساعت ۱۷ تا ۱۹ زمان حضور : ۱۶:۴۵ مکان : دور برگردان طبرسی ، بنیاد پژوهشهای استان قدس ، تالار علامه طبرسی حضور بموقعتان مزید امتنان است ! "کانون های خادمیاری بانوان رضوی"
hejab4.mp3
1.36M
❓ آیا می توان گفت با استناد به این جمله که "انسان از هر چه منع شود نسبت به آن حریص تر می شود" حجاب نباید قانونی باشد؟ 📣استاد حسن رحیم پور ازغدی ✍✍✍✍✍✍✍ @rahimpoor_azghadi
#ایمان #توکل 🌷 @zanvakhanevade
#تصویر_پروفایل پیامبراکرم فرمودند: یاعلی! تو حجت خداوند، طریق الهی و صراط‌مستقیم هستی! | بحارالانوار، جلد۳۶، صفحه۴ [با قراردادن این تصویر در #پروفایل خود، مبلّغ غدیر باشیم!] 🆔🌼 @zanvakhanevade 🌿