eitaa logo
ضرب المثل
30.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
30 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/BP7k.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔵 لهجه عراقی 👌 ◾️الفوح ◽️لعاب/ کف روی برنج 🔸 زاد الفوح علی الباگله 🧆 🔹لعاب هم به باقلا اضافه شد 📌گل بود به سبزه نیز آراسته شد🌸🌱 @zarboolmasall
۱ فروردین
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 📖 هذا ما کَنَزتُم لِانفسکم این است آنچه برای خود اندوختید 💌سوره مبارکه توبه/ آیه۳۵ 👇 🍲این‌ آشی‌است که‌ خودت برای‌ خودت پختی اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ❁‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @zarboolmasall
۷ فروردین
(میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کرد) : مورد استفاده و استناد عبارت مثلی بالا هنگامی است که مخاطب در انتخاب مطلوبش بی سلیقگی نشان دهد و آنچه را که کم فایده و بی مایه‌تر باشد بر سر اشیا مرجح شمارد. اما ریشۀ این عبارت: جرجیس نام پیغمبری است از اهل فلسطین که پس از حضرت عیسی بن مریم به پیغمبری مبعوث گردیده است. بعضی وی را از حواریون می‌دانند ولی میرخواند وی را از شاگردان حواریون نوشته است و برخی نیز گویند که وی خلیفه داود بوده است. جرجیس ثروت فراوان داشت که حسابدارها هم از ضبط حساب آن به عجز اعتراف می‌کرند. در سرزمین موصل به دست حاکم جباری به نام داذیانه گرفتار شد. چون بت و صنم داذیانه به نام افلون را سجده نکرد به انواع عقوبتها او را می‌کشتند اما به فرمان الهی زنده می‌شد تا آنکه عذابی در رسید و همۀ کافران را از میان برداشت. عطار می‌نویسد:"او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند." اما جرجیس را چرا ضرب المثل قرار داده‌اند از آن جهت است که در میان چند هزار پیامبر مرسل و غیرمرسل که برای هدایت و ارشاد افراد بشر مبعوث گردیده‌اند گویا تنها جرجیس پیغمبر صورتی مجدر و نازیبا داشت. جرجیس آبله رو بود و یک سالک بزرگ بر پیشانی- و به قولی بر روی بینی- داشت که به نازیبایی سیمایش می‌افزود. با توجه به این علائم و امارات، اگر کسی در میان خواسته‌های گوناگون خود به انتخاب نامطلوبی مادون سایر خواسته‌ها مبادرت ورزد به مثابۀ مومنی است که در میان یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به انتخاب جرجیس اقدام کند و او را به رسالت و رهبری برگزیند. راجع به این ضرب المثل روایت دیگری هم در بعضی کتب ادبی ایران وجود دارد که فی الجمله نقل می‌شود. روباهی خروسی را از دهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می‌رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:"صد اشرفی می‌دهم که مرا خلاص کنی." روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:"حال که از خوردن من چشم نمی‌پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی." روباه گفت:"ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟" خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس می‌کشید جواب داد:"اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می‌شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد." البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان گشاید تا کلمه‌ای بگوید او از دهانش بیرون افتد و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه قرار دهد. روباه که خود سرخیل مکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت: جرجیس، جرجیس و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید. خروس نیمه جان در حال نزع گفت:"لعنت بر تو، که در میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی." @zarboolmasall
۱۶ فروردین
چراغ هیچکس تا صبح نمی‌سوزه این ضرب‌المثل اشاره به این دارد که هیچ چیزی در دنیا دائمی نبوده و بالاخره روزی به پایان می‌رسد. این عبارت در مواردی به کار می‌رود که از طرف شخصی عملی ستمگرانه صورت بگیرد و یا حقی ضایع شود، حال چه مالی و چه زبانی و چه به شکل دیگری، و کسی که حقش پایمال شده نتواند حقش را گرفته و یا تلافی کند. هر گاه به هر دلیلی ناامیدی از کار دنیا و افراد دنیادار به کسی دست دهد از این عبارت برای امیدوار کردن وی استفاده می‌شود. در دوران قدیم خانه‌ها با چراغ‌هایی روشن می‌شد که سوخت این چراغ ها یا نفت بود یا چربی حاصل از حیوانات. چون این سوخت خیلی در دسترس بیشتر افراد نبود برای صرفه‌جویی هنگام خواب آن را خاموش می‌کردند. گاهی هم خانواده‌های فقیرتر به علت کمبود سوخت مجبور بودند زود چراغ را خاموش کنند و بخوابند. بعضی‌ها که وضع مالیشان بهتر بود و توانایی ذخیره سوخت داشتند، بیشتر بیدار می‌ماندند و حتی متمولانی بودند که چراغ را بعد از خوابیدن هم روشن می‌گذاشتند. اما این چراغ‌ها مخزن سوخت محدودی داشتند و بالاخره سوختشان به صبح نرسیده تمام می‌شد و خاموش می‌شدند و به صبح نمی‌رسیدند. با توجه به این مطلب، شاید این ضرب‌المثل از این تمثیل استفاده کرده تا بگوید خوشی‌ها و سرمایه‌های این دنیا و بدی کردن به دیگران پایدار نیست. به این عبارت در شعری از قصاب کاشانی هم اشاره شده: نیست همدردی که بردارد ز دل بار کسی در جهان یا رب نیافتد با کسی کار کسی هیچ بیداری نباشد خفته‌ایش اندر کمین چون‌که در خوابی بترس از چشم بیدار کسی کعبه رفتن دل به دست آوردن خلق است و بس سودمند است آنکه می‌گردد خریدار کسی هیچ‌کس جانا نمی‌سوزد چراغش تا به صبح پُر مخند ای صبح صادق بر شب تار کسی در جهان قصاب اگر خواهی بمانی در امان خویش را راضی مکن از بهر آزار کسی @zarboolmasall
۱۶ فروردین
📌ضرب المثل های زیبای ترکی کیرپیه ددیلر بالون نییع تیکان تیکاندی؟ 🦔🦔🦔 ددی آخی مخمل بالامدی 😆 Kirpiya dedilar niya balon tikan tikandi ? Dedi ....maxmal balamdi. 🔏ترجمه :به جوجه تیغی گفتند : چرا بچه ات خار خاریه ؟ گفت : واسه اینکه بچه مخملی منه !!! 🏖️کاربرد :کنایه از بیش از حد دوست داشتن کودک توسط مادر هر چند زشت و دردسرساز . تعلقات بد و کریه خود را علاقمند بودن ! چشم پوشی از اعمال و بد متعلقات و وابستگان خودی . توجیه صفات زشت و ظواهر امر خودی ها . از کار و عمل قبیح و یا کودک بد قیافه خود بیش از حد تعریف و تمجید کردن . 🎈واژه ها : کیرپی :جوجه تیغی .خارپشت . کیرپیه :به جوجه تیغی . ددیلر:گفتند . بالا :بچه بالون :بچه ات . نیع :چرا ؟ تیکان :خار . ددی :گفت . آخی:واسه اینکه . مخمل :مخمل. بالامدی :بچه ام هست . 🦊:مشابه .ضرب المثل : سوسکه به بچه اش میگه . قربون دست و پای بلورینت برم من ! @zarboolmasall
۱۶ فروردین
ضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . )) آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) 🔻یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند @zarboolmasall
۱۶ فروردین
(رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌كرد): مورد استفاده: در مورد افرادی به كار می‌رود كه ادعا می‌كنند از گذشته و آینده خبر دارند. داستان ضرب المثل : روزی روزگاری، رَمالی بود كه با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده لوح، روزگار می‌گذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت كه خیلی به فكر مال اندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده كرد، و به تاجر گفت: اگر بخواهی می‌توانم نقشه‌ی گنج بزرگی را به تو بدهم. تاجر گفت: در ازاء چه چیزی حاضری نقشه را به من بدهی؟ رمال گفت: اگر به من پنج كیسه‌ی پر از طلا بدهی من حاضرم نقشه‌ی گنجی بزرگ كه شامل صدها كیسه طلا است را به تو بدهم. تاجر خیلی خوشحال شد و سه روز مهلت خواست تا این مقدار پول را تهیه كند و به مرد رمال بدهد. فردای آن روز مرد تاجر به دكان یكی از تجار فهمیده و شریف شهر رفت تا پول جنس‌هایی كه به او فروخته بود را زودتر طلب كند و بتواند پول برای رمال فراهم كند. دوستش كه انتظار وصول طلب را پیش از موعد نداشت گفت اتفاقی افتاده كه به پول نیازمند شده‌ای، مرد تاجر از وعده‌ای كه مرد رمال به او داده بود صحبت كرد. تاجر فهمیده گفت: تو نباید حرف‌های او را باور كنی و دارایی خود را به باد بدهی. اگر گنج به این بزرگی وجود داشت و او از مكان آن مطلع بود خودش می‌رفت و آن را پیدا می‌كرد. چرا باید نقشه چنین گنجی را در مقابل پنج كیسه‌ی طلا به تو بدهد. ولی تاجر ساده لوح كه فقط به گنج و طلا فكر می‌كرد، صحبت‌های دوستش را نپذیرفت گفت: بالاخره من طلبم را تا فردا می‌خواهم، من نمی‌توانم این فرصت ثروتمند شدن را از دست بدهم. تاجر كه نمی‌توانست در آن فرصت كم طلب او را مهیا كند، به فكر فرو رفت و بعد از كلی فكر كردن راه حلی به ذهنش رسید. غروب به خانه‌ی تاجر ساده لوح رفت و برای فردا نهار او و دوست رمالش را دعوت كرد. و گفت: اگر لازم شد من طلب شما را همان جا پرداخت خواهم كرد. مرد رمال وقتی خبردار شد كه فردا نهار خانه تاجر دیگری دعوت شده است، بی‌نهایت خوشحال شد و گفت حتماً او را هم می‌توانم متقاعد كنم كه در ازاء چند كیسه‌ی طلا مانند دوستش یك نقشه گنج دیگر از من بخرد. فردای آن روز مرد تاجر نهار مفصلی تدارك دید و سفره‌ی مجللی ترتیب داد. همه چیز برای خوراك آن سه نفر حاضر بود كه غذای اصلی را خدمتكار خانه آورد. طبق دستور یك بشقاب پلو با ران مرغ تزیین شده بود برای مرد رمال آورده شد. مرد صاحب خانه تعارف كرد كه بفرمایید و غذای خود را میل كنید. رمال كه فكر می‌كرد اشتباهی شده و باید اعتراض كند كه چرا پلوی او گوشت ندارد كمی صبر كرد. اما وقتی دید صاحب خانه و دوست تاجرش مشغول خوردن و صحبت كردن شده‌اند، گفت: فكر می‌كنم خدمتكار اشتباهی كرده و گوشت غذای مرا نیاورده و با دست به پلو اشاره كرد. مرد صاحب خانه كه منتظر این لحظه بود، خدمتكار را صدا كرد و با لبخند گفت: گوشت غذای آقا را نشانش بده و خدمتكار گوشت را از زیر پلوها خارج كرد و نشان رمال داد. تاجر با مسخرگی گفت: رفیق تو گوشت زیر پلو را نمی‌بینی، پس چطوری نقشه‌ی گنج به این دوست ساده لوح من می‌فروشی؟ رمال كه توقع این همه زرنگی و ذكاوت را نداشت از جایش بلند شد و با عصبانیت خانه‌ی تاجر را ترك كرد. تاجر فهمیده رو به دوستش كه مات و متحیر آنها را نگاه می‌كرد كرد گفت: باز هم می‌خواهی طلبت را از من پیش از موعد وصول كنی و به دست رمال بدهی تا نقشه‌ی گنج را به تو بدهد؟ @zarboolmasall
۱۷ فروردین
«هر را از بر تشخیص ندادن » : درمیان چوپانان صدای “هِر” برای طلبیدن گوسفندان و “بِر” برای جلو راندن‌شان استفاده می‌شد ، و اگر چوپانی آن را نمی‌دانست یعنی از اصول پرت بود! به همین دلیل می‌گفتند هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهد. یعنی وقتی اولین اصول چوپانی را بلد نیستی چگونه می‌خواهی به هدایت گوسفندان بپردازی این ضرب المثل در توصیف کسانی به کار می‌رود که از درک ساده‌ترین چیزها هم عاجز هستند و بیشتر از مقام تحقیر به کار می‌رود. @zarboolmasall
۱۷ فروردین
(گر ملک این است و همین روزگار): گر ملک اینست و همین روزگار زین ده ویران دهمت صدهزار روزی انوشیروان پادشاه ساسانی همراه با وزیرش بزرگمهر حکیم، از کنار روستایی می‌گذشتند. خانه‌های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند. صدای آواز دو جغد به گوش شاه و وزیرش رسید. انوشیروان از بزرگمهر پرسید : «به نظر تو این دو جغد باهم چه می‌گویند؟ » بزرگمهر که همیشه می‌خواست شاه را متوجه وظیفه و مسئولیت‌هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد :《پادشاها، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می‌کند.》 شاه خندید و گفت : 《چه جالب! مگرجغدها هم شیربها و مهریه می‌گیرند و دخترشان را شوهر می‌دهند؟》 بزرگمهر پاسخ داد :《بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می‌زنند.》 شاه با کنجکاوی پرسید : " خوب چه می‌گویند؟ " بزرگمهر گفت : " جغدی که دختر دارد به آن یکی می‌گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی. " شاه خندید و گفت : " چرا روستای خراب و ویران؟ " بزرگمهر گفت : " چون جغدها به خرابه‌ها علاقه دارند. هرجا خرابه‌ای باشد جغد در آن زندگی می‌کند و آنجا را به عنوان خانه‌اش انتخاب می‌کند. " شاه گفت : " جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟ " بزرگمهر گفت : " آری قبول کرد. او به جغد اولی گفت که اگر پادشاه به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می‌کند به کارش ادامه دهد. کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می‌شوند و ساکنان آن‌ها آواره می‌شوند. آن وقت ویرانه‌های زیادی برجا می‌ماند و من تمام آن خانه‌های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه‌ی دخترت به تو می‌دهم ، می‌گوید : گر ملک اینست و همین روزگار زین ده ویران دهمت صدهزار حرف‌های بزرگمهر انوشیروان را به فکر فروبرد. متوجه شد که به خاطر بی توجهی او به مردم کشورش این روستا ویران و تبدیل به مسکن جغدها شده است. از این که به فکر مردم و رفاه و آسایش آنان نبوده است از خودش خجالت کشید و تصمیم گرفت از آن پس با عدالت پادشاهی کند. 🌹 @zarboolmasall
۱۷ فروردین
(گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله‌ی ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است): کسی که نسبت به درخواست‌ها و نصایح دیگران بی‌توجه و بی‌اعتناس و یا عمداً نمی‌خواهد آن‌ها را بشنود و بپذیرد، بنابراین با زور و داد و فریاد هم نمی‌توان به او فهماند. @zarboolmasall
۱۸ فروردین
(کوه به کوه نمی‌رسه، آدم به آدم می‌رسه): دنیا با تمام بزرگی‌اش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی بالاخره در راه هم قرار می‌گیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد. @zarboolmasall
۱۸ فروردین
«بازبان خوش، مار را از سوراخ بیرون می‌آورد!» در زمان‌های قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالی‌اش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش می‌کردند. بر اثر مرور زمان و فعل و انفعلات شیمایی و فعالیت‌های بیولوژیکی و زاد و ولد حیوانات، تعداد جینگیلوندان بیش از حد نیاز شده و لانه و غار و آغل و طویله در جینگیل کمیاب شده بود. همه خانه‌ها پر شده و جایی برای اسکان متولدان جدید نمانده بود. کار به جایی رسیده بود که حیوانات توی هم می‌لولیدند و شب‌ها نصف اهالی جینگیل کف‌خواب و بغل‌خواب بودند و نصف دیگر سر شاخه‌ها برای یک وجب جا تا صبح چینگ و چینگ می‌کردند. کم‌کم اوضاع بحرانی شد و کار به گیس‌کشی و نسل‌کشی کشید. حیوانات به ناچار دست به دامن قانون جنگل شدند که مدت‌ها مسکوت مانده بود. هرکس زورش بیشتر بود، لانه بهتر را برمی‌داشت. اگر صاحبلانه معترض می‌شد، فردا استخوان‌های لیس‌زده و پَر و پشم ریخته‌اش را پشت لانه سابقش جارو می‌کردند. موش‌ها سوراخ مارمولک‌ها را به زور تسخیر می‌کردند. روباه‌ها خودشان را در لانه موش‌ها جا می‌کردند. گرگ‌ها شب به شب روباه‌ها را بی‌خانمان می‌کردند و شیر‌ها هم که از اول خانه مخصوص خودشان را داشتند. این وسط خرس‌ها بدون سرپناه مانده بودند، به خاطر آی‌کیوی پایین و البته شاخص توده بدنی بالایشان. مدتی به همین منوال گذشت تا عرصه به حیوانات تنگ شد. تنگ که بود، کلا بسته شد. برای همین گروهی از مورچه‌ها تصمیم گرفتند رو به انبوه‌سازی بیاورند. دست به کار شدند و هر تنه درخت و زمین بایر و سوراخ و سنبه‌ای که گیر می‌آوردند را سر و سامان می‌دادند و با آب دهانشان لانه‌ای می‌ساختند و به متقاضیان واگذار می‌کردند. با توجه به پشتکار و روش‌شان که فقط به تف مخصوص نیاز بود و بس، کارشان خوب گرفت و آن‌قدر خانه ساختند که از آن قدر بیشتر و روی دستشان باد کرد. این طوری شد که گروه دیگری از حیوانات آستین بالا زدند و راه افتادند برای این لانه‌ها مشتری پیدا کنند. کار این‌ها نیز حسابی گرفت، حتی بیشتر از کار آن‌ها. دلیل موفقیت‌شان هم زبان خوش‌شان بود. جوری برای پرکردن هر پسغوله‌ای در جینگیل زبان می‌زدند که حتی مار با آن زبان نیش‌دارش را از سوراخش بیرون می‌کشیدند و خرس‌های بی‌سرپناه را در لانه مار‌ها جا می‌دادند. این‌گونه بود که ضرب‌المثل «زبان خوش لانه یابان و لانه قالبکنندگان…، مار را از سوراخش بیرون می‌کشد و به جایش خرس را فرو می‌کند» ساخته و خلاصه شد. @zarboolmasall
۱۸ فروردین