♦️خاطره عجیب هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده معروف داستان های کودک، از مرحوم دعایی مدیر مسئول روزنامه اطلاعات
وی بیان اینکه سیدمحمود دعایی آدم متواضع و فروتنی بود میگوید : بارها به ایشان گفتم تواضع و فروتنی را کلی شرمنده کردهای .
این نویسنده پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان در پی درگذشت حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی در گفتوگو با ایسنا، درباره یار کرمانی خود در تهران اظهار کرد : چه میتوانم دربارهاش بگویم ؟! ایشان آنقدر در مقابل آدمهای کوچک و بزرگ متواضع و فروتن بودند که یکبار به او گفتم «پیش آمده از این تواضع و فروتنی خسته شوید و یا این مسئله برایتان دردسر و توهینی شود؟» گفت «بعضیها گفتهاند اما من برای این حرفها اهمیتی قائل نیستم، از اینکه به بندگان خدا دارای هر نوع تفکر و عقیدهای، احترام بگذارم خوشحال میشوم.» بارها شنیدهام که گفتهاند دعایی تنها مدیری در سرتاسر ایران است که هر وقت بخواهید میتوانید یکراست بروید اتاقش و با او صحبت کنید، بیآنکه نگهبان و دربان و محافظی داشته باشد. او همه را دوست داشت و به من کمی بیشتر لطف میکرد، بغل میکرد و بوسههای طولانی روی صورت و پیشانی داشت.
مرادی کرمانی با گریه افزود : یک روز به او گفتم آقای دعایی همه هنرمندان ایران با نماز شما به طرف جهانی دیگر میروند ، شما چه محبتی نسبت به هنرمندان دارید، شما هنرمند دوست هستید ؟ هرکسی را نگاه کنید ، خواهید دید دعایی برایش نماز خوانده است. او مرد بسیار مهربان و صمیمی و آدم درد کشیدهای بود.
او سپس با بغض خاطرهای از دعایی تعریف کرد : ساختمانی قدیمی در کرمان هست که الان به کتابخانه ملی کرمان تبدیل شده است . زمان افتتاحیه عدهای از کرمانیهایی را که در تهران بودیم ، دعوت کرده بودند و هرکسی در آنجا صحبت میکرد و خاطرات خودش را میگفت .
این محل در گذشته کارخانه نخریسی بود که انگلیسیها در زمان جنگ جهانی دوم تأسیس کرده بودند. آقای دعایی پشت میکروفن که رفت بجای اینکه حرف بزند ، سرش را روی تریبون گذاشت و شروع به گریه کرد . همه ماتشان برد که چرا اینکار را میکند. بعد از گریه گفت ، مادرم همینجا فوت شد ، اینجایی که الان کتابخانه شده است ؛ *مادر من خدمتکار اینجا بود، جارو میکشید و سرفه میکرد. من بچه یتیمی بودم و میآمدم* پشت دیوار(دیوار آجری بود) لقمه نانی، گاه گوشت کوبیده بود و گاه پنیر به من میداد که ناهار بخورم و مدرسه بروم . مادرم میپرسید سیر شدی؟ با اینکه هیچوقت سیر نشده بودم ، میگفتم سیر شدم چون میدانستم لقمهای ندارد و اگر بگویم سیر نشدهام خجالت میکشد. میگفتم خودت هم لقمهای بخور . او این حرفها را با گریه میزد و همه متأثر شدند. همیشه برای او گریه میکردم. صحنه عجیبی بود و تا مغز استخوانم را سوزاند.
این نویسنده ادامه داد : «شما که غریبه نیستید» هر وقت میخواستم از فقر و بیکسی و تنهایی حرف بزنم، میگفتم زشت است و شخصیتم از بین میرود اما یادم میآمد که دعایی آمد و در جمع چنین حرفی زد و گفت مادر من جاروکش اینجا بود. نویسندهام و بدون قصه نمیتوانم حرف بزنم. این قصه خود ابعاد شخصیتی این آدم را نشان میدهد. من کاری به دیدگاههای سیاسی و مسائل دیگری که داشت ، ندارم. از دیدگاه نویسنده به این شخصیت نگاه میکنم، این ماجرا آنقدر روی من تأثیر گذاشت که تا مدتها حالم بد بود. وقتی میخواستم موقعیتهای زندگیام و تحقیری را که شده بودم ، بنویسم یاد او میافتادم، میگفتم او این حرفها را زد و تحقیر نشد، او با صداقتی که داشت این حرفها را زد.
مرادی کرمانی با تأکید بر اینکه زندهیاد دعایی ابعاد بسیار بسیار زیادی داشت، خاطرنشان کرد: گاه فکر میکردم اگر مشکلی داشته باشم ، به چه کسی بگویم. با خودم میگفتم دعایی تنها کسی است که میشود با او درد دل کرد . اگر گرفتاری پیدا میکردید، این آدم میتوانست راحت حرف بزند، لااقل به حرف آدم گوش میکرد. چیزی که ایشان داشت فضای باز ذهنی و افق دید گسترده بود، خیلی به زندگی آدمها و عقایدشان کار نداشت. همه را با دید انسانی میدید و میگفت آنها هم بنده خدا هستند، کاش همه همینطور بودند؛ کسانی که مدعی کشیدن گوشه گلیمی از آب گلآلود امروزه برای مردم هستند. وقتی خبر رفتنش را شنیدم ، خیلی اذیت شدم .
#دعایی
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
ذره بین 🇮🇷@zarrehbin🇮🇷