👆👆👆
《پس از یکماه که در اینجا کار میکردم، یک روز چند مرد با همراهانم درگیر شدند و دونفر از آنها را به شدت زخمی کردند و سپس قصد تجاوز به من را داشتند. ما یک مسلسل در ماشین داشتیم و من بدون هیچ تردیدی به آنها شلیک کردم. یک نفر از آنها کشته شد و دونفر به سختی مجروح شدند و دو سه نفر هم فرار کردند. من دوستان زخمیام را داخل ماشین گذاشتم و تا شهر سائولوئیس که در صد کیلومتری محل حادثه بود ، بردم. حتی یکنفر از من نپرسید که این آدمها چرا زخمی شدهاند. بعد از چند روز همکارانم بهبود یافتند ، از یکی از آنها پرسیدم چرا آن مردان میخواستند به من تجاوز کنند؟ دوستانم گفتند مردان فراوانی هستند که در این منطقه کار میکنند و ماهها همسرانشان را نمیبینند. من متوجه شدم در این منطقهی دور افتاده که هزاران مرد مهاجر در راهسازی ، در مزارع قهوه ، در حملونقل زمینی و دریایی، در تهیهی محصولات دامی و جنگلی و دیگر مشاغل دور از خانواده خود فعال هستند، به تفریح نیاز دارند ، پیش خودم گفتم در اینجا یک کازینو و کاباره راه میاندازم و برای خودم #تجارت میکنم. بنابراین در اینجا مستقر شدم. دهها کیلومتر از ساحل را یا خریدم یا از دولت گرفتم. حالا دارم در بیست کیلومتری اینجا شهر و بندری کوچک میسازم.
⚜در این محل که هستیم ، زمین مال من است، ولی دولت محلی مجوز شهرکسازی نداده است. ما عملا به صورت غیرقانونی در این منطقه هستیم؛ بنابراین، هیچگونه خدماتی نداریم. ولی محل جدیدی که در حال ساخت آن هستیم ، مجوز دولت دارد. شهرک کاملی است و تمام تاسیسات عمومی در آن دیده شده است.
⚜ من از او پرسیدم :《 تمام سرمایهگذاری را خودتان انجام دادهاید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 زمین و طرح مال من است. ولی خیلی از تاسیسات و مغازهها و کافهها و کابارهها را پیشفروش کردهام. قصد دارم بعد از اتمام این پروژه ، با پولی که به دست میآورم به آمریکا بروم.》 دکتر پرسید:《 فکر میکنید در پایان پروژه چقدر سود ببرید؟》 سوزانا پاسخداد:《 حداقل صدمیلیون دلار!》
دکتر پاپلی گفت؛《 با این پروژه عظیمی که در دست دارید ، حتما تبلیغات گستردهای دارید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 تبلیغات داریم، ولی تبلیغاتی که با پول ما انجام شود تا تبلیغاتی که با #قلم امثال شما استادان دانشگاه باشد، متفاوت است.》 دکتر پاپلی گفت:《 دیدید که حدس من درست بود! وقتی گفتم شما زنی تحصیلکرده و مدیر هستید، مداهنه و تعارف بیخودی نمیکردم.》 سوزانا گفت:《 پروفسور، شما نباید فرانسوی باشید!》 دکتر پاپلی گفت:《 بله ، من #ایرانی هستم.》 دکتر پرسید:《 شما با تمام مشغلهای که دارید، امشب وقتتان را با ما گذراندید، چرا؟》 سوزانا گفت :《 من از #مصاحبت با گروه شما بسیار لذت بردم! در طول پانزده سالی که اینجا هستم، اولین بار است که یک گروه استاد دانشگاه و افراد تحصیلکرده به این منطقه آمدهاند. شما به قصد تفریح به اینجا نیامدهاید. من متوجه شدم که فقط به خودتان و تفریحاتتان فکر نمیکنید؛ بلکه به دیگران هم میاندیشید. اصولا هرکس به اینجا میآید، یا آمده است قمار بزند و پولی به چنگ بیاورد یا آمده است نیازهای جسمانیاش را ارضا کند و برود. همه به پولشان مینازند. آنها به ما زنها نه به چشم انسانهای دارای حقوق انسانی، بلکه بعنوان یک دستمال کاغذی نگاه میکنند. اگر ماموران من نباشند دعوا راه میاندازند و شکم هم را سر پول و زن پاره میکنند. ما هر روز اینجا دعوا داریم. کسانی به اینجا میآیند که تمام زندگیشان را بر سر زن و قمار میبازند.
سود من در نابودی آنهاست. نه من آنها را انسان میدانم و نه آنها ما را.
⚜در طول چند سال گذشته ، هیچ کس در اینجا از تواناییهای مدیریتی و یا زیبایی سالن پذیرایی من و یا هماهنگی لباس و آرایش من حرف نزده است. هرکس به اینجا آمده ، یا از من یک میز برای قمار خواسته و یا چند دختر برای تفریح. بعد از چندسال شما مرا به یاد #تمدن، کتاب ، شعر و #معرفتهایانسانی انداختهاید.
این پروفسور ایرانی با اشعاری که از شعرای ایران برایمان خواند و ترجمه کرد و دوست اهل شیلی او با اشعار بسیار زیبایی که شاعران آمریکایی لاتین خواند، دیدگاهم را نسبت به مال و ثروت عوض کردند. میخواستم حداقل صدمیلیون دلار پول داشتهباشم و بعد به آمریکا بروم. حالا فکر میکنم تا چند ماه دیگر حساب کتابهایم را بکنم و با هرچه برایم ماند ، راهی دنیای متمدن شوم و از این منجلابی که به خاطر پول برای خودم درست کردهام، بیرون بیایم. همین حالا هم حدود هشت میلیون دلار پول نقد دارم. با همین پول به راحتی میتوانم در آمریکا برای خودم زندگی #مستقلی درست کنم و کتاب بخوانم.》
⚜دکتر پاپلی با ظرافت هرچه بیشتر چند ساعت قبل داستان 《طمعکار》 نوشتهی #آنتوانچخوف را تعریف کردهبود. این داستان روی سوزانا اثر گذاشته بود.
👇👇👇