🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
🔵 کار در معدنِ #زغالسنگ
📌علی مدرسه را ترک کرد و راهی فرانسه شد باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را که این هفته به علت کوتاه بودن داستانها سه قصه را از شازده و سرگذشت علی برای شما آوردهایم..
▫️تابستان بود. علی با آب و هوای دیگری آشنا میشد. آب و هوایی شرجی و مهآلود. دو روز بعد به آدرسی که داشتند سریع رسیدند. عدهای از #مراکسیتبارها در یکی از معادن زغالسنگ کار میکردند. معادن دنبال کارگر جوان میگشتند. چاهای جدیدی برای بهرهبرداری بیشتر از معدن حفر شده بود.
▪️مسئول کارگران وقتی فرم استخدام را جلوِ علی گذاشت، فهمید که او بیسواد است. بعد معلوم شد حتی نمیتواند بخواند و بنویسد. او فقط چند ماه به مدرسه رفته بود. به دلیل بیسوادی ۱۵ درصد حقوق او را کمتر و پیشنهاد دادند شبها بعد از خروج از معدن، به کلاس درس برود. #علی از این پیشنهاد خوشحال شد. کار در معدن زغالسنگ! شنیدن کی بود مانند دیدن. دیدن کی بود مانند کار کردن در چاه جهنّم!...
🟤 معدن زغال: #دههی۱۹۵۰
▫️معادن زغالسنگ دُر گِز (Dorges) جایی بود که در سال ۱۹۰۶ در یک #انفجار، ۱۰۹۹ نفر کشته داده بود. علی حدود ۱۸ سال داشت که لامپ بر سر، وارد معدن شد. چون ناوارد بود، او را به چاه ۹/۹ یا "بایس" (bis) در عمق ۱۸۵ متری زمین فرستادند. راهروها پرآب و نیمهتاریک و هوا آلوده و سنگین بود.
▪️گرد و خاک زغالسنگ، ریهها را میسوزاند. از صحرا و نور خورشید خبری نبود. #علی حالا میباید زندگی به سبک موش کور را تجربه کند. روزهای اول سرگیجه میگرفت و چشمهایش سیاهی میرفت. زود خسته میشد. پاهایش کشش نداشت. دوستانش میگفتند به هوای اینجا و شرایط کار عادت خواهد کرد.
🟢 دعوا بر سر #نماز
▫️در عمق چاه علی نمیفهمید کی ظهر شده است و چه هنگام باید #نماز بخواند. در صحرا و روستا که بود همیشه نمازش را سر وقت میخواند. مردادماه بود. روزهای پادوکاله بلند بود. آفتاب حدود ساعت ۹/۳۰ شب غروب میکرد. علی با چند نفر دیگر در یک اتاق زندگی میکرد. مخارج مشترک بود.
▪️#علی در صحرا با نور خورشید زمان را میفهمید. او هرگز ساعت نداشت، ولی زمان را خوب درک میکرد. نمازهای پنجگانه را سر وقت میخواند. در کشتی هم همین کار را کرده بود. حالا در اعماق معدن نمیفهمید اذان ظهر کی هست. ساعت بیولوژیکی بدنش به هم ریخته بود. یک ماه بود که در معدن کار میکرد.
▫️کمکم حساب ظهر دستش آمد. یک روز سر ظهر در داخل تونلهای معدن با صدای بلند #اذان گفت. دلش گرفته بود. برای همهی شنهای صحرا، برای چادرها، برای پدربزرگ و مادربزرگ، برای بزها دلش گرفته بود. دلش برای الاغش گرفته بود. با آخرین توان بانگِ #اللهاکبر را سر داد.
◾️ کارگران مسلمان معدن (مراکشیها، الجزایریها و تونسیها) از این اقدام او استقبال و کار را ترک کردند تا #نماز بخوانند. قطع کار برای اقامهی نماز، سبب بروز درگیری بین کارگران و مدیران معدن شد. توقف کار حتی برای چند دقیقه هم مجاز نبود. کارگران مسلمان معدن اغلب بیسواد بودند، یعنی خواندن و نوشتن به زبان فرانسه را نمیدانستند. از این رو نمیتوانستند اخطارهای کتبی کارفرما را بخوانند.
▫️علی چوپان، تبدیل به علی مؤذن شد. او سردمدار و رهبر کارگران مسلمان معدن شد. آنها #حق_نماز میخواستند. روزنامههای محلی به چند دسته تقسیم شدند: مخالفان، موافقان و میانهروها. بحثها و درگیریها هر روز بیشتر میشد. پاییز از راه رسید. روزها کوتاه و هوا سرد میشد. در اواسط آبان علی دیگر اصلاً روز را نمیدید. صبح وقتی وارد معدن میشد که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. عصر وقتی از معدن بیرون میآمد خورشید غروب کرده بود.
▪️اهمیت مسئلهی #نماز برای علی بیشتر و بیشتر میشد. تا زمانی که روزها بلند بود، وقتی از معدن بیرون میآمد، هنوز روز بود. میتوانست نمازش را بخواند؛ اما وقتی روزها کوتاه و کوتاهتر میشد علی و دوستانش تمام روز را در معدن بودند. او وارد نوزده سالگی میشد. او اولین اعتصابِ #کارگرانمسلمانمعدن را برای داشتن حق نماز به راه انداخت.
▫️ سِندیکاهای کارگری در این باره مواضع متفاوتی گرفتند. آنها میگفتند پاسداری از ارزشهای اسلامی بر عهدهشان نیست. اتحادیههای کارگری کمونیست با نماز مخالف بودند. میگفتند نه تنها نماز جایی در ارزشهای ما ندارد، بلکه ضدّ ارزش است. اتحادیههای کارگری سوسیالیست میگفتند نماز یک کار انفرادی است. ما حافظ منافع کار جمعی و صنفی هستیم. پاسداری از ارزشهای دینی بر عهدهی ما نیست. سندیکاهای دست راستی میگفتند چهار تا عرب آمدهاید اینجا کار بکنید شلوغش نکنید. اینجا آفریقا نیست. درگیری #علی و دوستانش با کارفرمایان بالا گرفت
📚 شازده حمام، جلد۴
#دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin