🍃خاطره ای زیبا و شنیدنی از سردار حاج سیّد حسین فیض اردکانی
▫️حاجی که محل سکونتش تهران بود هر از چند گاهی به موطن خود اردکان مراجعه می کرد و با دلِ آسمانی و مهربانش و سادگی و بی ادعایی قابل تقدیر و در خور توجه اش به خدمتِ مردم مشغول می شد، زیرا هیچگاه مقامات مادی و دنیوی برایش دست و پا گیر نبود و او را تافته ی جدابافته از مردم نمی کرد.
▫️حاجی یکبار که به اردکان آمده بود از من خواست که او را به جایی ببرم؛ که به او گفتم: "حاجی مشکلی ندارد، آدرس را بگو تا باهم به آنجا برویم." بنابراین من و حاجی با ماشین راهی یکی از شهرهای اطراف اردکان شدیم و به جایی رسیدیم که دیگر نمی شد با ماشین طی طریق کرد، بنابراین از ماشین پیاده شده و از کوچه و پس کوچه های قدیمی که نشانی از فقرِ اهالی داشت به درب خانه ای رسیدیم. که حاجی شروع کرد به در زدنِ آن خانه، که ناگهان صدای نحیف پیرمردی گوش های ما را نوازش داد که گفت: "در باز است بیایید تو"
▫️ من و #سردار_فیض وارد آن خانه شدیم و به داخل اتاق پیرمرد رفتیم که دیدن صحنه برای من بسیار دردناک بود، زیرا با پیرمردی علیل و مریض روبرو شدم که بوی تیزی ادرار از لباسهایش بلند بود و از نظر ظاهری در حالت آشفته ای قرار داشت و ناخن هایش به حدی بلند شده بود که کثافت در زیر آنها خودنمایی می کرد، حاجی به من گفت: "برو بِگَرد ببین در خانه ناخن گیر پیدا می شود" که من شروع به گشتنِ ناخن گیر کردم بعد از یافتن آن به آقا سید حسین دادم و ایشان شروع کردن به چیدن ناخن های پیرمرد.
▫️بعد از گرفتن ناخن های پیرمرد، او را به حمام بردیم، حمام که چه عرض کنم؛ امّا حاجی با همان امکانات موجود در خانه از سر عشق و دلسوزی شروع به شستن پیرمرد کرد و بعد از حمام لباس های تمیزی به تن او پوشاند و او را به اتاقش برد و از من خواست تا غذایی تهیه کنم و به پیرمرد بدهم و خود حاجی هم مشغول شستن لباسهای کثیف پیرمرد شد.
▫️و هنوز شب نشده بود که لباس های پیرمرد خشک شد، چون این لباسها وضعیت بهتری نسبت به لباسهایی که در تن پیرمرد بود، داشت؛ دوباره لباسهای او را عوض کرد و لباسهای شسته بر تن او نمود و بعد با کمک هم و با احترام خاصی به پیرمرد کمک کردیم تا سوار ماشین شود و با هم او را به #سرای_سالمندان_مجد بردیم که پیرمرد بینوا از این اقدام حاجی که او را از بلاتکلیفی و بی سر و سامانی در آورده بود،خوشحال شد و زمزمه ی پیرمرد در آن لحظات خطاب به سردار این بود، "که خدا عاقبت بخیرت کند، عمر با عزت به تو بدهد."
👈 که با این خاطره به یاد فرازی از وصیت نامه ی شهید حمید باکری افتادم که می فرمایند:
▫️ دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر اینصورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند؛
🔻دسته ای به مخالفت با گذشته ی خود بر می خیزند و از گذشته ی خود پشیمان می شوند؛
🔻دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادّی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند؛
✅ دسته ی سوّم به گذشته ی خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدّت مصائب و غصّه ها دق خواهند کرد.
🍃که بدون شک #سردار_فیض_اردکانی در تقسیم بندی شهید باکری با افتخار در دسته ی سوم جای گرفت. سردار روحت شاد و راهت پررهرو باد🌹
🔘 به نقل از دوستانِ سردار
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
📌نماد شاهکار و خلاقیت در طراحی و معماری شاید برای خیلی از شما شهروندان جای سوال باشد اِلمان گنبدی
✅ #چشمها را باید شست جور دیگر باید دید....
👈 این میدانِ ساخته شده نه تنها باری از ترافیک شهر اردکان را در آن قسمت کم نکرد بلکه حتی در خور شخصیت و نام شهید بزرگواری چون سردار #حاجسیدحسینفیضاردکانی نمیباشد...
👈این میدان تنها نمادی بود از رفع تکلیفهای بیپایه و اساس و بدون برنامهریزی شهرداری و شورای متخصص اردکان که با عنوان موقتی بودن طرحها و میادین، #بیتالمال مردم شریف اردکان را به جای اینکه امانتدار باشند با این طرحها به نابودی و اسراف میکشانند.
👈 با دیدن این میدان یاد مباحث آن استاد!!! از بناهای مشهور در آمریکا میافتم و تنها چشم را از روی این میدان میپوشانم تا آن مباحث در خاطرم زنده نشود!(ای کاش نظر آن استاد!!! که برای سخنرانی به اردکان آمده بود را نیز میخواستید!!!)
👈و به عنوان فردی که هر چند کوتاه اما پربار پای درددلهای بیت معظم شهید فیض بودم این میدان و این نماد هرگز در خور نام، شخصیت، مردانگیها و معرفتهای آزادهای چون #سردار_فیض_اردکانی نیست، خود را معطل نکنید.
فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم
بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin