❌کرونای انگلیسی در قزوین
🔹معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی قزوین: در ۲۴ ساعت گذشته، یک فرد ۴۸ ساله اهل آبیک بر اثر ابتلا به بیماری کرونا درگذشت، بررسیها نشان داد که وی به نوع کرونای انگلیسی مبتلا بوده است.
🔹سایر اعضای خانواده این فرد نیز از لحاظ ابتلا به ویروس جدید کرونا بررسی شدند که تست آنها مثبت ولی بدون علائم بود و در حال حاضر در قرنطینه کامل قرار دارند.
@zarrhbin
📌توصیههای مهم به والدین برای یادگیری بهتر فرزندان در #فضایمجازی
@zarrhbin
📌مسافران شمال برگشت خوردند
رئیس پلیس راه مازندران:
🔹طی روزهای گذشته شاهد افزایش حجم تردد در محورهای شمالی بودیم بهطوریکه طی سه روز گذشته بیش از ۸ هزار خودرو برگشت داده شده و ۲ هزار خودرو نیز جریمه شدند.
@zarrhbin
❌ اعلام نتایج آزمون استخدامی وزارت بهداشت کمتر از یک ماه دیگر/بکارگیری داوطلبان قبول شده از بهار ۱۴۰۰
تقوی نژاد، معاون توسعه مدیریت، منابع و برنامه ریزی وزارت بهداشت:
🔺از هر ۵ نفر، یک نفر در صورت کسب حداقل نمره آزمون استخدامی وزارت بهداشت، می تواند استخدام شود.
🔻در کمتر از یک ماه، نتیجه آزمون استخدامی وزارت بهداشت اعلام می شود.
🔺افرادی که در این آزمون انتخاب می شوند، بدون طی مرحله گزینش در مرحله اول به صورت نیروهای ۸۹ روز به کار گرفته می شوند و ظرف این مدت، تکلیف آنها از نظر گزینش مشخص می شود.
🔻اولین روزهای سال ۱۴۰۰، بخشی از این نیروها را در مراکز بهداشتی و درمانی استخدام خواهیم کرد.
@zarrhbin
◾️بدیهای من به خاطر بدی كردن نيست. به خاطر احساس شديد خوبیهای بیحاصل است.
میخواهم به اعماق زمين برسم. عشق من آنجاست، در آنجايي كه دانهها سبز میشوند و ريشهها بههم میرسند و آفرينش، در ميان پوسيدگی خود را ادامه میدهد.
گويی بدن من يك شكل موقتی و زودگذر آن است. میخواهم به اصلش برسم. میخواهم قلبم را مثل يك ميوهی رسيده به همهی شاخههای درختان آويزان كنم.
📸 صحنه مرگ #فروغ_فرخزاد در مجموعه عکس به روايت يك شاهد عينى کاری از آزاده اخلاقى
▪️امروز ۲۴ بهمن سالمرگ فروغ فرخزاد است . او در لحظه مرگ فقط ۳۲ سال داشت.
▪️روحش شاد
@zarrhbin
📺پخش از شبکه یزد📺
🇮🇷یادواره بزرگ سرداران و شهدای شهرستان اردکان🇮🇷
🗓امروز جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹
⏰ساعت ۱۲:۴۲
#اردکان_شهر_مقاومت
#کنگره_شهدای_یزد
#یادواره_شهدای_اردکان
🌷بزرگداشت سرداران و شهدای شهرستان اردکان🌷
📌 #پاپلییزدی_در_برزیل
💠یوهان آردو والسیوا
دانشگاه ریودوژانیرو برزیل
⚜گابریلا شروع به دویدن کرد. ماهم پشتسرش میدویدیم. بزنبزن بود و دودسته با چوب و قمه و اسحلهی گرم به جان هم افتاده بودند. دو نفر ماشین گابریلا را سپر قرار داده بودند و از پشت آن تیراندازی میکردند.
در همین موقع ، سی چهل نفر زن و مرد با چوب و چماق آمدند و دو طرف دعوا را از هم جدا کردند. عدهای از دو طرف لتوپار بودند و از سر و هیکلشان خون جاری بود. سرانجام مرد زخمی را که 《کلمبو》نام داشت و هنوز به هوش بود ، آوردند تا سوار ماشین کنند. دکتر به من گفت به مرد مجروح بگو ما رفتیم برایش کمک آوردیم . حالا گابریلا دوست ما با ماشینش او را پیش دکتر خواهد برد.
آنمرد تشکر کرد و دست دکتر را فشار داد.گابریلا به سرعت پشت فرمان ماشین نشست. یکی از دوستان آن مرد میخواست خودش پشت فرمان ماشین بنشیند؛ اما مرد مریض اشارهای کرد و دوستش اجازه داد گابریلا پشت فرمان بنشیند. یک نفر دیگر از دوستان آن مرد ، زخمی عمیق در ران پایش ایجاد شده بود. او را هم سوار ماشین دیگری کردند. چند نفر دیگر از دوستان آنها نیز سوار شدند.
⚜گابریلا رو کرد به آن خانم رئیس و گفت :" دوستانم را به تو سپردهام!" سپس حرکت کرد. یک ماشین دیگر هم از دوستان مرد زخمی آنها را همراهی میکردند.
زنها بر اوضاع مسلط شده بودند و دار و دستهی مردی که کلمبو را زخمی کرده بود ، از منطقه فراری دادند. دکتر پاپلی به من گفت :" با دوستان کلمبو طوری صحبت کنید که آنها بو نبرند ما میخواستیم #فرار کنیم . طوری جلوه دهید که فکر کنند ما آمدهبودیم تا به آنها خبر بدهیم کلمبو زخمی شده است."
⚜در هرصورت ما شدیم دوستانِکلمبو. ولی مهم آن بود که همه متوجه شدند ما تحت حمایت خانم رئیس هستیم.
حدود ساعت ۳.۵ بعدظهر بود . هوا بسیار گرم و دَم کرده بود و هر لحظه بدتر و خفقانآورتر میشد . خانم رئیس که نام مستعارش 《سوزانا》بود ، ما را در #کلبهای جا داد که دارای بادبزن پارچهای بود. در منطقه #برق نبود. اصولا به نظر میرسید این منطقه یک شهرک غیرقانونی است ، چون حتی نام آن بر روی نقشه هم نبود.
⚜مردی آمد و خبر داد که سوزانا گفته است شما به چیزی نیاز دارید یا نه ؟ دکتر پاپلی گفت :" از خانم سوزانا تشکر کن و بگو اگر ممکن است پیش ما بیاید..." البته جمله را من باید #ترجمه میکردم و من بدون توجه آن را ترجمه کردم. بلافاصله از دکتر پرسیدم :" شما با این زن چکار دارید؟" 《اوجدا》 و 《ماریو》هم همین را پرسیدند. پرفسور پاپلی #نظریهای داشت. او همیشه میگفت:" ما نباید به افراد بگوییم دوستِ شما هستیم . باید کاری کنیم که مستقیما دوست خود افراد تلقی شویم." او تقریبا در این مسافرت همین #نظریه را پیاده میکرد. او به من گفت :" وقتی سوزانا آمد بگو این سهنفر استاد دانشگاه هستند و هم #خبرنگار! بقیهاش با من!" و بلافاصله اضافه کرد :" این حرف دروغ هم نیست، چون خود من که مجلهی تحقیقات جغرافیائی را چاپ میکنم و ماریو و اوجدا هم که قرارشده است گزارش سفرشان را به شرکت گردشگری بدهند."
⚜ چند دقیقه بعد سوزانا آمد و پرسید که با او چه کاری داریم. دکتر پاپلی صحبت میکرد و من ترجمه میکردم. دکتر گفت:" سوزاناخانم، ما از شما تشکر میکنیم و #شجاعت شما را در جلوگیری از دعوای بیشتر و آرامش منطقه میستاییم. شما آنقدر اینجا را سریع آرام کردید که یک لشکر پلیس هم نمیتوانست به این سرعت اینکار را انجام دهد. " دکتر پاپلی ادامه داد: "ما هم استاد دانشگاه هستیم و هم خبرنگار" پروفسور به سوزانا گفت مایل است با او #مصاحبه و مطالب را همراه عکسش چاپ کند. دکتر گفت :" من عکس شما را در روی مجلهام چاپ میکنم و خواهم نوشت که این زن فوقالعاده زیبا، شجاع و مدیری تواناست که بر صدها مرد فرمان میراند!"
⚜او از سوزانا پرسید :" اجازه میدهید ابتدا یک عکس از شما بگیرم؟" سوزانا از جایش بلند شد و گفت :" من کمی کار دارم. میروم و برمیگردم. " وقتی از کلبه خارج شد، دکتر پاپلی گفت :" او رفت تا لباس بهتری بپوشد و آرایش کند و بیاید."
⚜هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدیم یک مردِسیاه بسیار قوی با یک سینی پر از غذا و چند بطری لیموناد و کوکاکولا وارد شد. معلوم بود نوشابهها خنک است .《اوجدا》 پرسید :" مگر اینجا یخچال هست؟" مرد پاسخ داد :" بله! یخچال نفتی زیاد است."
سپس مردسیاهپوست به زبان #فرانسه پرسید:" خانم گفتهاست چیز دیگری میخواهید ؟"
دکتر پرسید:" شما زبان فرانسه را خوب حرف میزنید !" مرد گفت:" من اهل گویان فرانسه هستم و در اینجا کار میکنم." او افزود که سوزانا هم زبان فرانسه میداند چون مادرش اهل گویان است و پدرش برزیلی است. دکتر از آن مرد پرسید :" سوزانا اینجا بر چند زن ریاست دارد؟" مرد گفت:" اینجا همهچیز مال سوزاناست.
👇👇👇
👆👆👆
➖حدود دویست کلبه وجود دارد و در هر کلبهای حداقل یک زن زندگی میکند. به علاوه ما ۴۲ نفر مرد هستیم که از او حقوق میگیریم."چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد:" علاوه بر اینجا، سوزانا در چند نقطهی دیگر ساحل ، تا شهر بلم، هم ساختمانهایی دارد."
⚜ دکتر پاپلی پرسید:" اینجا که به غیر از شماها کسی نیست." مرد گفت :" اینجا کازینو (قمارخانه) و محل خوشگذرانی است. افراد از سر شب به اینجا میآیند . اگر اینجا بمانید ، شب چند هزار نفری برای قمار و سایر خوشگذرانیها به این منطقه میآیند." دکتر گفت :" ما چند ساعت در اینجا میمانیم تا دوستمان بیاید. خوشحالیم دوست خوبی مثل شما پیدا کردیم که به زبان فرانسه هم حرف میزند . بیا یک عکس با همدیگر بگیریم. "
مرد سیاهپوست ژست گرفت و کنار دکتر و دیگر دوستانمان ایستاد و من از آنها عکس گرفتم. دکتر از آن مرد گویانی نامش را پرسید .
مرد گفت اسمش جامائیک است. دکتر پاپلی درباره ریشهی اسم او و زیبایی آن صحبت کرد و گفت او باید اصالتا اهل جامائیک باشد. آن مرد تایید کرد. دکتر یک پنجدلاری به آن مرد داد ، اما آن مرد پول نگرفت و گفت:" شما مهمان و دوست سوزانا هستید و من اجازه ندارم از دوستان سوزانا پول بگیرم." و تشکر کرد.
⚜جامائیک به دکتر گفت :" در شرایطی که کلمبو زخمی شده بود و ممکن بود دوستانش به شما حمله کنند ، به او کمک کردید. به علاوه ، شما و دوستانتان رفتید و کمک آوردید. حالا دوستان کلمبو میخواهند به افتخار شما جشنی برپا کنند!" لحظهای بعد ، سوزانا که لباس بسیار زیبایی پوشیده بود و موهایش را به صورت بسیار زیبایی آراسته بود، همراه با سهنفر از دختران بسیار زیبایش وارد کلبه شد. او ما را به ساختمان خودش که حدود صدمتر با آنجا فاصله داشت دعوت کرد.
⚜همگی به ساختمان سوزانا رفتیم . ساختمان بزرگی بود. از بیرون وضعیت چندان مناسبی نداشت ، ولی داخل آن بسیار عالی تزئین شده بود. وسایلش همه نو و لوکس بود. ساختمان از چند اتاق و یک سالن پذیرایی بزرگ تشکیل شده بود. در سالن مبلمان بسیار مجللی قرار داست .《 اوجدا》 گفت:" عجب استراحتگاه لوکس و قشنگی دارید!" سوزانا پاسخ داد:" بالاخره پولداری است!"
⚜دکتر پاپلی گفت :"هم پولداری است ، هم سلیقه و مدیریت و آشنایی و جهاندیدگی!" این تعریفها جلو چند نفر از دوستان سوزانا انجام شد ( من متوجه شدم که آن مرد سیاهپوستِ گویانی دارد مطالب را برای دوستان سوزانا ترجمه میکند)
این حرفها سبب خوشحالی شدید سوزانا شد . از این رو به مردانش دستور داد از ما پذیرایی کنند. معلوم بود که منظورش پذیرایی مفصل است . در کمتر از نیمساعت گفتگو و گرفتن چند عکس ، سوزانا چنان با ما دوست شده بود که فکر میکردی دهها سال است ما را میشناسد.
او زنی چهل ساله ، بسیار زیبا ،باهوش و شجاع بود وگرنه نمیتوانست در این گوشهی فراموششدهی خاک برزیل و در بین این مردان خشن کار کند. آن هم کاری مثل کازینوداری و ادارهی خراب خانهای با آن مقیاس.
⚜با وجود این ، سوزانا از وضعیت خود ناراضی بود و قصد داشت در آمریکا یا فرانسه مستقر شود. سوزانا دستور داد ژنراتور برق را که فقط شبها کار میکرد ، روشن کنند تا تهویه مطبوع اتاقش به کار بیفتد.
بالاخره ما شدیم دوست رئیس آن منطقه.
نظریهی پروفسور پاپلی عملی شد . او معتقد بود همیشه باید مستقیم به مرکز قدرت وصل بود، نه به پیرامون آن. حالا قدرت اصلی منطقه نه تنها ما را دوست ، بلکه حامی خود میدانست. به همین دلیل سوزانا جلوِ دوستانش ما را مهم جلوه میداد. به علاوه ، او دربارهی شجاعت ما در درگیری ظهر آن روز، داستانسرایی میکرد. داستان هایی که معلومبود قرار است بلافاصله در بیرون پخش شود. سوزانا دستور پذیرایی را کاملتر کرد . با هر دستور او چند مرد جدید وارد اتاق میشدند؛ به طوری که تعداد پذیراییکنندگان به بیش از پانزدهنفر رسید.
⚜سوزانا فکر میکرد دکتر پاپلی فرانسوی است. دکتر هم بیشتر صحبتهایش دربارهی پاریس و دوستان فرانسویاش بود. وقتی دکتر دید این همه آدم همه دست به سینه ایستادهاند ،به سوزانا گفت :" میخواهم برایتان قصهای را تعریف کنم." بعد به آن مرد گویانی گفت سخنانش را به زبان پرتغالی برای بقیه ترجمه کند. پروفسور قصهای بسیار زیبا از داستان هزار و یک شب ایرانی گفت؛ ولی قصه را طوری بیان کرد که گویی داستان دوباره سوزاناست.
در پایان همه مفصل کف زدند . نزدیک غروب بود و هنوز از گابریلا خبری نبود . دکتر پاپلی از سوزانا اجازه خواست بیرون قدم بزنیم تا گابریلا بیاید وسپس راه بیفتیم.
سوزانا گفت:" امشب دوستان زیادی به اینجا میآیند. امشب را مهمان من باشید و برایمان قصه بگویید.دوستان ما از قصههای شما خوششان میآید.
#ادامهدارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
"زندگی زیباست"
دلخوریهایش زودگذر
آنچه باقی می ماند
کار نیکی است که شاید
"گره ای از کار کسی"
گشوده باشد...
اشکی از چشمی
برگرفته باشد
"دل غمگینی" را تسلی
داده باشد
جز این "هیچ چیز"
نمی ماند..
عصر آخرین آدینه ☕️🍂
بهمن ماهتون بخیر و خوشی🌼
@zarrhbin
4_5845785346981235501.mp3
7.31M
خوشوقت عاشقی که دمی یار یار اوست
خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست..🍃🌸
جمعتون اروم😊
🍃
@zarrhbin
#یاابا_صـالح_ادرکنی🌸
همیشہ تو را ڪنار خود ڪم دارم
چشمان تر از بارش شبنم دارم
برگرد بیا ڪه تا نفس تازه ڪنم
هر روز بہ تو نیاز مُبرم دارم
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zarrhbin