eitaa logo
شهید سجاد زبرجدی
1.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
ارتباط با ادمین کانال شهید سجاد زبرجدی @Majnone_roghaye_315 کپی آزاد با یک صلوات به استثنای برشی از کتاب شهید زبرجدی کانال دیگرمون: https://eitaa.com/ShahidAbdali
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سجاد زبرجدی
منظوراز‏ رغائب به معنای آرزو نیست! بلکه شب رغبت‌ها است، یعنی از خدا بخواهید رغبت‌های یک سال شما ر
رغبت در مقابل زهد است یعنی دوست داشتن ها و کشش ها و تمایلات و ذائقه و خواسته های دل انسان به قول معروف: میل و علاقه گاهی ذائقه تغییر می‌کند، از فطرت منحرف می‌شود در اثر فرهنگ جامعه و محیط و اطرافیان و رفتارهای روزمره مثل اینکه کسی ذائقه اش تغییر میکنه به فست فود و غذاهای آماده یا چای و قهوه و کسی هم هست که نسبت به این ها زاهده یعنی میل و علاقه نداره یا کسی به فلان هنرپیشه یا فلان موسیقی یا مداح یا حتی خواب بین الطلوعین یا دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن یا رفاقت و دوستی با قشر خاصی یا ... علاقه و میل داره تو لیله الرغائب انسان کدام میل و علاقه اش شرعی و خدا پسنده خدا را شکر کنه و هرکدام خدا پسندانه نیست شرعی نیست از خدا توفیق تغییر رغبتش به اون کار را بخواد توفیق هدایت و اصلاح رغبت ها
شهید سجاد زبرجدی
رغبت در مقابل زهد است یعنی دوست داشتن ها و کشش ها و تمایلات و ذائقه و خواسته های دل انسان به قول معر
از جهتی لیله الرغائب شب محاسبه دل است انسان خالصانه دلش را برای خدا باز کنه و ببینه تو دلش چی میگذره ؟ که به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هر چه در اوست واگذاشتنی است لیله الرغائب شب محاسبه دل
دباغ کسی است که کارش جدا کردن پوست حیوانات از امحا و احشای اونهاست و مرتب در تماس با آلودگی های حیواناته؛ و بینی او هر روز پر می شه از بوی مدفوع و آلودگی های حیوانات؛ روزی گذر یک دباغی به بازار عطر فروش ها می افته، در بازار عطاران قدیم غالبا ترکیبات گلاب رو به صورت عطر می فروختن؛ دباغ وقتی وارد بازار عطاران می شه؛ناگهان بیهوش روی زمین می افته: آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونکه در بازار عطاران رسید چند ساعتی مرد دباغ، بیهوش در بازار عطارها افتاده بود، مردم دور او جمع شده بودند و برای به هوش آوردنش تلاش می کردند، و به رسم قدیم برای اینکه او را به هوش بیاورن، به صورتش گلاب می پاشیدن: آن یکی کف بر دل او می براند وز گلاب، آن دیگری بر وی فشاند در حالی که در واقع، علت از حال رفتن مرد دباغ شنیدن بوی خوش عطر و گلاب بود: او نمی دانست کاندر مرتعه از گلاب آمد ورا آن واقعه خلاصه مردم به دور مرد دباغ در تب و تاب بودن تا او رو درمان کنن، یکی گلاب به صورتش می زد، یکی نبضش رو می گرفت.... در این میان کسی برای خانواده مرد دباغ خبر برد که او در بازار عطاران از حال رفته: پس خبر بردند خویشان را شتاب که فلان افتاده است آنجا خراب کس نمی داند که چون مصروع گشت یا چه شد کو را فتاد از بام طشت؟ مرد دباغ، برادری داشت زیرک و دانا؛ بعد از شنیدن این خبر، مقداری مدفوع سگ پیدا کرد و به سرعت خود را به میان جمعیت رساند و به مردم گفت من می دونم مشکل برادرم چیه و درمانش رو هم می دونم: اندکی سرگین سگ در آستین خلق را بشکافت و آمد با حنین گفت من رنجش همی دانم ز چیست چون سبب دانی، دوا کردن جلی است برادر دباغ توضیح داد که مرد بیهوش، دباغ است و هر روز مشامش پر می شود از بوی نامطبوع لاشه و فضولات حیوانی. علت اینکه در بازار عطاران از حال رفته است همینه که مشامش عادت به استشمام بوی خوش نداره؛ وقتی بوی خوش گلاب و عطر به مشام او رسیده، حالش دگرگون شده و از هوش رفته: گفت با خود هستش اندر مغز و رگ توی بر تو، بوی آن سرگین سگ تا میان اندر حدث او تا به شب غرق دباغی است او روزی طلب و بعد مولانا توضیح می ده که بسیاری از رنج های ما ناشی از آن است که چیزی خلاف عادت همیشگی ما در زندگی مان پیدا می شه، هر کدوم از ما احتمالا به چیزهایی عادت داریم که فاصله گرفتن از آنها برای ما سخته و درد و رنج به همراه داره: پس چنین گفتست جالینوس مه آنچه عادت داشت بیمار،آنش ده کز خلاف عادت است آن رنج او پس دعوای رنجش از معتاد جو مرد دباغ آنقدر با بوی نامطبوع در تماس بوده و به آن عادت کرده بود که بوی خوش و مطبوع گلاب رو نمی تونست دیگه تحمل کنه، بنابراین برادر دباغ برای معالجه او به میان جمعیت رفت و مردم را عقب راند تا نبینند چه می کند و بعد سرگین سگ را که با خود آورده بود جلوی بینی برادرش گرفت و او مدتی پس از استشمام بوی نامطبوع آن، به هوش آمد:  سر به گوشش برد همچون رازگو پس نهاد آن چیز بر بینی او ساعتی شد مرد، جنبیدن گرفت خلق گفتند این فسونی بد شگفت! و بعد ذهن شهودی مولانا از این حکایت پل می زنه برای توضیح اینکه مهمه که ما به چه چیزی عادت می کنیم و با چه چیزهایی مانوس می شیم، ذائقه و سلیقه ما تحت تاثیر مسائلی که مرتب و روزمره با اونها در ارتباطیم شکل می گیره، چشم ما عادت می کنه به دیدن صحنه هایی که مرتب می بینیم، گوش ما عادت می کنه به صدا و مطلبی که مرتب می شنویم، ذهن ما خو می گیره به چیزهایی که ما مرتب به درون ذهن می فرستیم! به همین دلیل لازمه که ما استانداردی در همه زمینه ها برای چشم ،گوش و ذهنمون درنظر بگیریم و با چیزهای زیر اون استاندارد مانوس نشیم! با این نگاه هر فیلمی ارزش دیدن نداره، هر کتابی ارزش خوندن نداره، هر موسیقی ارزش شنیدن نداره و... و آنچه ما می خونیم، می شنویم و نگاه می کنیم و از همه مهم تر کسانی که با اونها همنشینی مستمر داریم خیلی تاثیر دارن در شکل گیری سلیقه و ذائقه ما؛ هر چه سطح مسایلی که ما به طور روزمره با اونها در ارتباطیم بالاتر باشه سلیقه ما متعالی تر می شه و مشام روح ما عادت می کنه به استشمام عطر ؛ اما ما غافلیم از اینکه در طول هر روز چقدر روحمون رو در معرض بوهای نامطبوع قرار می دیم و به این ترتیب، حتی ممکنه بدون اینکه متوجه باشیم یواش یواش ذائقه ما تغییر کنه و ناخودآگاه از هرچیز مبتذل و سطح پایینی لذت ببره!
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد 🥀 https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
این قاب عکس رو ببینید تا قصه ش رو تعریف کنم براتون @zebarjadi59
عادت داشت بچه ها را غافلگیر کند. تولدشان که می شد، می گذاشت آخر شب. کادو می گرفت و می رفت در خانه رفقا و حسابی غافلگیرشان می کرد.  شب تولد محسن که شد، همین کار را کرد. ساعت یازده شب رفت در خانه شان. محسن تازه رسیده بود خانه. آن روز تا دیر وقت سرکار کولر گازی بود. مادرش تولد گرفته بود برایش. داشت کیک تولدش را می برید که سجاد زنگ زد -کجایی؟ -تازه رسیدم خونه  -بیا دم در. من پایینم  محسن با یک تکه از کیک رفت جلوی در. وقتی در را باز کرد، سجاد و امیرحسین را دید، کادو به دست. اصلا باورش نمی شد، روز تولدش یاد سجاد مانده باشد.  ادامه دارد.... برشی از کتاب https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
17.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره عجیب حجت الاسلام عالی درباره مقام معنوی شهید بُرنسی و رابطه ایشان با حضرت زهرا (سلام الله علیها) https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
شهید سجاد زبرجدی
عادت داشت بچه ها را غافلگیر کند. تولدشان که می شد، می گذاشت آخر شب. کادو می گرفت و می رفت در خانه رف
- این چیه؟ -کادوی تولدت. تولدت مبارک!   -از کجا می دونستی تولد منه؟ -حالا دیگه....   سجاد می‌دانست محسن ارادت زیادی به حضرت زهرا(س) دارد، برای همین یک تابلوی کوچولوی رومیزی حضرت زهرا(س) به ش هدیه داده بود. خیلی هم خوش سلیقه کادو پیچش کرده بود. ... https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc