هدایت شده از روح نَـــ🍃ـــواز!
میثم تمار میگوید:
در شبی تاریک دنبال امیرالمومنین(ع)رفتم.
پس او را یافتم درحالی که تا کمر به درون چاهی خم شده بود!
وَ با چاه سخن میگفت وَ چاه نیز با ایشان سخن میگفت؛
پس حضور مرا حس کرد و فرمود: چه کسی هستی؟!
عرض کردم: میثم
سپس حضرت فرمود: "در سینه راز هایی دارم که هرگاه سینه ام از آن ها به تنگ می آید..
با دست بر زمین میکوبم وَ راز دلم را برای زمین بازگو میکنم؛ پس هرگاه زمین گیاهی برویاند آن گیاه رازِ دلِ من است..."