زینبی ها
#قسمت95 یوزارسیف جمعیت دور کودکان زخمی واسیب دیده جمع شده بودند وامدادگران خود را به سرعت به انها
#قسمت96
یوزارسیف
با کلی التماس وخواهش بالاخره من را هم با مجروحان سوار بر هلیکوپتر کردند,سمیه به دلیل اینکه ترکش به بازو پهلوش اصابت کرده بود وخونریزی شدید حالتی مثل اغما داشت واما به خاطراینکه عباس را دربغل گرفته بود ویک جورایی سپر بلای اوشده بود وترکشی به پای راست اواصابت کرده بود ووضعش,از,سمیه خیلی بهتر,بود واین بیهوشی عباس هم به گفته ی امدادگران به خاطر موج انفجار بوده چون فاصله ی انفجار تا محل بازی کودکان بسیار کم بوده...
داخل هلیکوپتر بین سمیه وعباس نشستم یکی از دستهام را روی سر سمیه قرار دادم وبا دست دیگرم,دست کوچک عباس را گرفته بودم وبا زبان بی زبانی با سمیه حرف میزدم,الان که چشماش بسته بود انگار تمام شیطنتهای شیرینش پر کشیده بود وبه جایش چهره ای, فرشته مانند ومظلوم پیدا کرده بود,باران چشمانم از دیدن اینهمه مظلومیت به باریدن گرفته بود ودرحالیکه بوسه ای از صورت رنگ پریده ی سمیه میگرفتم ,متوجه حرکت پلکهای عباس شدم...
ارام با دستم گونه اش را نوازش کردم وگفتم:عباس...بیداری عزیزم؟
ارام پلکهاش را گشود ونگاهش را از چهره ی من به سقف بالگرد گرفت وگفت:من من کجام؟؟خاله راحله کجاست؟وبعد انگار چیزی یادش امده باشد گفت:خاله ...خاله سمیه کجاست,اخه توزمین بازی بودیم ,من میخواستم مخفی گاهم را بهش نشون بدم که یه بمب فکر کنم کنارمون ترکید ومن دیگه چیزی نفهمیدم.
چشام را پاک کردم وگفتم:ادم بدا بمب زدن ,زخمی شدی ,نباید حرکت کنی ,الانم میریم دمشق تا دکترا خوب خوبت کنن,خاله سمیه هم همینجاست,الان خسته بوده خوابیده...
یکدفعه عباس با شوقی کودکانه گفت:دمشق؟؟همونجا که حرم حضرت زینب س هست؟؟
وبدون اینکه به من اجازه حرف زدن بدهد با ذوق گفت:من وبابا ومامانم باهم رفتیم زیارت ,اونجا بابام برام لباس سربازی حرم حضرت زینب س را خرید,وای خاله اینقد قشنگ بود ,مادرم میگفت شدی مثل حاج قاسم...خاله من حاج قاسم را خیلی دوست دارم,بابا قول داده بود اگه کنارش باشم یه روز من رامیبره تا حاج قاسم را ببینم,وبعد اخمی کرد وگفت:ولی الان بابا رفته سفر,معلوم نیست کی,بیاد وبخواد من را ببره پیش حاج قاسم...
دلم از حرفها وارزوهای شیرین عباس به درد امد,سرش را به اغوشم چسپاندم وگفتم:بابا که سفرش طولانی شده اما عمویوسف که هست,من که هستم,حالا اگه قول بدی با من بیای خونه مان,من وعمو یوسف میبریمت پیش خود خود حاج قاسم باشه؟؟
عباس که انگار داره خواب میبینه وباور نداشت گفت:راس راستی میگی؟؟من با عمو میام ,من عمویوسف را خیلی دوست دارم ویه نگاه زیرچشمی به منم کرد وادامه داد:شما را هم خیلی دوست دارم وارام تر زیر لب زمزمه کرد,اندازه مادرم دوستتون دارم....
ادامه دارد....
📚نویسنده؛ط_حسینی
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجلفرجهم
#شهید_مهدی_باکری
تاریخ ولادت
#01_30
شادی روحش پنج صلوات
26.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞#رسوایی "قسمت پنجم"
📽 #کیفیت_بالا
🚫اعتراف عجیب پسرها به دخترها😳🤭
⚠️این #کلیپ را حتما منتشر کنید!
🚫 +18
@zeinabiha2
کپی با ذکر صلوات ☺️
🔸خدایا کمکمون کن زمینه ظهور آقامون باشیم🤲
🌸 خدایاااعاقبت هممون به شهادت ختم کن 😍
🌺خدایاما رو عاشق خودت کن ما جز تو کسی نداریم مگه ما عزیز کرده تو نیستیم ☺️پس توی سختی هااا دستمون بگیر خدا جان🍃
شبتون امام حسنی❤️
#خادمین_زینبی ها
گاهی اوقات خدا روشکر کنیم ☺️ برای دعاا هایی که کردیم اما استجابت نشد👌
رفیق 😏
دوست ☺️
از اینجا اعلام میکنم هیچ کار خدا بدون حکمت نیست شاید الان نفهمی منظورم چیه به مرور نشونه هااا معلوم میشه حکمت چی بود. 🔈
در نتیجه غصه نخور چون خدای مهربون ناراحت میشه از غصه بنده هاش شاید بخندی به حرفم این بدون این دنیا همش امتحان و آزمایش هممون رفتنی هستیم 😉✋ میریم دنیای دیگه پیش خدا جون 😊 اصل کاری اون دنیاست پس آخرت خودتون نسوزنید. 🌹
خادمین حلال کنید🙏
#حرف_دلی_خادمین
•♥️🌱•
○° هر کسی نیست سِزاوارِ حَسَن دوست شدن
حَسَنـــی بودنِ مَن لُطفِ خودِ فاطمـه است🦋✨
" السلامعلیکیاحسنبنعلۍ "💐
#دعای_روز_هفتم_ماه_مبارک_رمضان
التماس دعا
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
@zeinabiha2
(www.DaneshjooIran.ir) 1.mp3
4.21M
تحدیر (تندخوانی)
جزء هفتم قرآن کریم
قاری معتز آقایی
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
@zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 خرید و فروش نور مهتاب!!!
🔸 استاد عالی
@zeinabiha2
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔹تلنگری زیبا برای همه ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆∞🦋∞☆
✅ با خدا رفیق شو
🎞 گریه حضرت شعیب به چه علت بود ؟
نه به خاطر ترس ازجهنم ونه به خاطر طمع بهشت ، بله فقط به خاطر دوست داشتن خداوند بود
@zeinabiha2
نریمانی - هوای این روزای من هوای سنگره 1.mp3
6.7M
هوای این رزایه من هوای سنگره
یه حسی روهمو تا زینبیه میبره
🎤: کربلایی سید رضا نریمانی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنـــبــــــ....🌹🍃
@zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_روز
🌙 رابطه دعاهای ماه رمضان با امام زمان عج ❗️
❤️ چشم انداز ظهور و جامعه امام زمانی عج در دعاهای ماه رمضان❤️
🎤 حجه الاسلام عالی
زینبی ها
#قسمت96 یوزارسیف با کلی التماس وخواهش بالاخره من را هم با مجروحان سوار بر هلیکوپتر کردند,سمیه به
#قسمت97
یوزارسیف
به بیمارستان رسیدیم,زخم عباس چون سطحی بود پانسمانش را بررسی کردند ودوباره پانسمان جدیدی کردند وداخل بخش بستری شد ,اما سمیه را مستقیم به اتاق عمل بردند,از حالات دکترها وسرعت عملشان میتوانستم بفهمم که وضع سمیه خیلی روبه راه نیست,دلم گرفته بود وبرای شفای سمیه ختم صلوات برداشتم ,اخه این درد برایم زیادی بزرگ بود خدایا برتو پناه ,پشت در اتاق عمل یک جا بند نبودم,مدام از این طرف به ان طرف میرفتم وهر چند دقیقه ای یکبار شماره یوسف را میگرفتم که متاسفانه در دسترس نبود,درون دلم انگار شعله ای اتش روشن بود واین طوفانهای پشت سر هم این اتش را شعله ورتر میساختند,نبود علیرضا ویوسف وبی خبری از احوالات انها یک طرف,وضع وخیم سمیه از طرف دیگر روح وروانم را بهم ریخته بود,در همین احوالات بودم که گوشیم زنگ زد وشماره مامان افتاد,نمیدانستم چه کنم ,اگر جواب بدهم مطمینا نمیتونم طاقت بیارم ومادرم از,ان طرف دنیا نگرانمان میشد واگر جواب هم نمیدادم,بازهم نگران میشد,اما بااینحال جواب ندادم,اخه اینجوری نگرانیشون کمتر بود,گوشی را گذاشتم توکیفم وبه طرف پرستاری که از اتاق عمل خارج شد رفتم وبا زبان,الکنی که بسیار کم از عربی میفهمیدم حال سمیه را جویا شدم وپرستار باایما واشاره گفت که عمل طول میکشه ودعا کنید...
نمیدانستم چه کنم ودراین مملکت غریب به کجا پناه ببرم,ناگاه ذهنم پرکشید به قرنها پیش ویاد غربت ومظلومیت واسارت بانویم زینب س در دیار غربت درهمین شام بلا افتادم ,اگر بانواسیر بود من اینک اینجا ازاد ازادم,اگر به او بی حرمتی میشد,اینجا مارا عزیز داشتند,اگر ان زمان نمک به زخم اسیران کربلا میپاشیدند,الان اینجا زخم ما را التیام میبخشیدند اشک سروصورتم را پر کرده بود ,غم من کجا وغم بانو کجا...
انگار پاهایم به اراده ی خودم ند ودلم به سویی که دوست داشت مرا هدایت میکرد,بی اختیار از بیمارستان بیرون امدم وپرسان پرسان ,راه حرم عمه جانم زینب س را در پیش گرفتم...
ادامه دارد
📚نویسنده؛ط_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده فاتح «نبل و الزهرا» از میان ما پر کشید💔
سردار محمدعلی حقبین، یکی از فرماندهان موثر در فتح منطقه نبل و الزهرای سوریه، ساعاتی پیش بر اثر بیماری کرونا درگذشت😔
💔روحش شاد ، راهش پر رهر باد...🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞#رسوایی "قسمت ششم"
📽 #کیفیت_پایین
🚫اعتراف عجیب پسرها به دخترها😳🤭
⚠️این #کلیپ را حتما منتشر کنید!
🚫 +18
@zeinabiha2
کپی با ذکر صلوات ☺️ 🔈
کپی با لینک. کانال زینبی هااا ⚠️
زینبی ها
🔞#رسوایی "قسمت ششم" 📽 #کیفیت_پایین 🚫اعتراف عجیب پسرها به دخترها😳🤭 ⚠️این #کلیپ را حتما منتشر کنید!
3صلوات به نیت سلامتی وفرج امام زمان (عج) برگردن شماست 🌹 🍃