#پارت217
💕اوج نفرت💕
باورم نمی شد بعد از چهار سال رامین رو اینجا ببینم.
هر دو به هم خیره بودیم اون هم از دیدن من تعجب کرده بود توی نگاه من هر لحظه ترس بیشتر می شد و اون نگاهش ناباوری و نفرت.
فروشنده بدون توجه به نگاه ها و حضور من کلافه گفت:
_ چی شده آقا میخوای یا نه?
یک لحظه برگشت جوابش رو بده که از فرصت استفاده کردم با شتاب بیرون اومدم.
صدای تپش قلبم و دست های لرزونم به استرسم اضافه می کرد.
باید برگردم پیش عمو اقا کمی به سمت انتهای پاساژ دویدم که با فکری که به ذهنم رسید ترسیدم.
اگر بفهمه من با عمو اقام به تهران خبر میده باید کاری کنم تا دنبالم از پاساژ بیرون بیاد.
به راهروی کوچیکی که به سمت بیرون راه داشت و بوتیکی روبروش بود نگاه کردم سرم رو سمت رامین چرخوندم ایستاده بود و خیره نگاهم میکرد.
یک قدم به سمتم برداشت که فرار رو بر قرار ترجیح دادم با تمام توان به بیرون از پاساژ دویدن از انعکاس شیشه آخرین مغازه دیدمش که به سمتم میدوید .
چی از من می خواد نمیدونم .
گریم گرفت اما از شدت سرعت برای دویدن کم نکردم.
رامین بیخیالم نمیشد اما سرعتی که من در فرار داشتم رو نداشت مطمعن بود که میتونه بگیرم.
وارد پاساژ دیگه ای شدم که خوشبختانه شلوغ بود نفس نفس زنون به اطراف نگاه کردم وارد اولین بوتیک شدم فروشنده که خانم جوانی بود ایستاد و با خوشرویی گفت:
_سلام در خدمتم.
نگاهش که به چهره ی بهم ریخته و نفس های تندم افتاد پشت سرم رو نگاه کرد گفت:
_ چیزی شده?
به سختی حرف زدم.
_ تورو...تورو خدا کمکم کن.
به پشت سرم نگاه کردم با گریه گفتم:
_یکی دنبالمه، توروخدا بذارید اینجا پنهان بشم.
مردد به انتهای مغازه روبروی در ورودی که چند اتاق پرو چوبی بود اشاره کرد.
_برو اونجا.
رفتم داخل اتاق پرو و در رو بستم گوشه اتاق رو به روی زمین کز کردم و تند تند صلوات فرستادم.
از کنار دستگیره در که سوراخ کوچکی بود بیرون رو نگاه کردم
خبری از حضورش نبود. سر جام نشستم، خودم رو جلو و عقب دادم و زیر لب خدا را صدا کردم و ازش کمک خواستم.
صدای مشتری مردی باعث شد تا یک لحظه قلبم از حرکت بایسته دستم را محکم روی دهنم گذاشتم تا صدای نفس کشیدنم هم نیاد،
کمی با دقت به صداش گوش کردم.
نه صدای رامین نبود.
دستم رو برداشتم و نفس راحتی کشیدم و به حال خودم اشک ریختم.
مثلا اومدم مسافرت تا مشکلاتم رو فراموش کنم و بتونم باهاش کنار بیام. چرا بعد از چهار سال باید توی روزهایی که بویی از آرامش به مشامم خورده سر و کله اش پیدا بشه.
از لرزش کیفم متوجه ویبره گوشیم شدم.
گوشی رو از داخل کیفم بیرون آوردم. شماره عمو آقا ست. احتمالا دارن دنبال می گردن اگر الان جوابش رو بدم حتما ازم میخواد که برگردم و اگر رامین متوجه بشه من با عمو اقام اصلا شرایط خوبی برام رقم نمیخوره.
گوشی رو ساکت کردم و توی کیفم گذاشتم نگاهی به تراول های مچاله شده توی دستم انداختم و پول ها رو داخل کیفم گذاشتم همون جا نشستم.
که در اتاق باز شد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
🌼 *سلام امام زمانـم..
دِلبـیتـوبِـهجـٰانآمَـد
وَقـتاَسـتكبـٰازآیـی...💔
#امام_زمان* ✨
#پارت217
💕اوج نفرت💕
فروشنده جوان با چشمهای نگران نگاهم کرد.
_ تا کی میخوای اینجا بشینی?
_ میشه ببینی یه اقایی که کت چرم مشکی تنشه بیرون هست یا نه.
_ همون که تو گوشش یه هندزفری قرمز بود.
_بله.
_یه لحظه کوتاه اومد مغازهها رو نگاه کرد و بعد رفت بیرون.
_مطمعنی?
_بله دیدم که رفت.
ایستادم مانتوم رو که به خاطر روی زمین نشستن خاکی شده بود با دست تکون دادم از اتاق پرو بیرون رفتم.
رو به روی فروشنده ایستادم.
_ خیلی ممنون.
_ میشه بگی کی بود.
بغض تو گلوم گیر کرد و با صدای گرفته گفتم:
_ نمی دونم.
طوری که حرفم رو باور نکرده نگاهم کرد بعد از تشکر
با احتیاط از مغازه خارج شدم اطراف رو به خوبی نگاه کردم
خبری از رامین نبود. صورتم رو طوری با شال پوشوندن که شناخته نشم
سمت خیابون رفتم اولین تاکسی که دیدم دست بلند کردم ایستاد. کارت هتل رو بهش دادم و سوار ماشین شدم. به هتل برگشتم
کارت رو که به جای کلید بود از رزروشن هتل گرفتم و وارد اتاقمون شدم.
مدام صحنههایی که رامین عاشقانه باهام حرف میزد از نظرم می گذشت و به خاطر می آوردم
صحنه آخری که تو تهران دیدمش ازارم میداد. طوری جلوی احمدرضا خودش رو روی من انداخت که فکر کنه من بهش اجازه دادم تا وارد اتاق بشه.
خدایا من هیچ وقت نمیتونم ازش بگذرم هیچ وقت نمیتونم ببخشمش شده تا آخر عمرم می خوام یه روز تنبیه شدنش رو نشونم بدی.
اشک امونم رو بریده بود داخل دستشویی رفتم. چند مشت آب به صورتم پاشیدم. اما فایده ای نداشت.
انقدر گریه کردم انقدر ناراحتیهای خودم غرق بودم که فراموش کردم به عمواقا زنگ بزنم و بهشون اطلاع بدم که هتلم .
با عجله گوشی تلفن همراه از کیفم در آوردم و شمارش رو گرفتم با اولین بوق صدای فریادش توی گوشی پیچید.
_کجایی?
_سلام هتلم.
_ تو غلط کردی بلند شدی رفتی گفتی می خوام روسری بخرم الان میگی هتلم. نگار دستم بهت برسه یه کاری می کنم مرغ های اسمون به حالت گریه کنن. من الان برمیگردم هتل میدونم با تو چه رفتاری بکنم که از کارت پشیمون بشی.
تماس رو قطع کرد. گوشی رو رها کردم و چشم به در دوختم تا عمواقا بیاد حسابی ترسیده بودم
یعنی فرصت توضیح بهم میده یا نه.
کاش همزمان با میترا با هم بیان.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🚨به ۱۰۰۰ نفررر دمنوش لاغری دادن 😱
خیلی از اضافه وزن خسته شده بودم، حتی راه رفتن دیگه برام خستهکننده شده بود 😢
شهادت حضرت فاطمه بود که رفتم بیرون دم یه ایستگاه صلواتی، کلی خانومایی بودن که اضافه وزن داشتن ‼️
منم کنجکاو شدم و رفتم ببینم چی نذری میدن که دیدم دمنوش لاغری میدادن ازشون پرسیدم راه لاغری سریع چیه؟؟🤔
این لینک کانالو بهم داد گفت یه دوره رایگان لاغری گذاشتیم بدون رژیم بدون ورزش بدون هزینه میتونی خودتو لاغر کنی 😳
https://eitaa.com/joinchat/339870120C345bdc3a28
راست میگفت خداشاهده فقط ۱۰ روزه که میگذره من ۴ کیلو کم کردم باورم نمیشه، لینک کانالشو برای شماهم میزارم از دست ندید😍☝️🏻☝️🏻
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
102.7K
.
بدون ورزش و بدون رژیم
بدون هزینه و بدون زحمت ‼️
رایگاااااانهِ رایگاااان 🥳
۸کییییلو کاهش وزن 😱
۶سااانت کاهش سایز 😍
این کانال معجزهی لاغریه بخدا،همین
الان عضو شوو توام از تکنیک هاش
استفاده کن 😎👇
https://eitaa.com/joinchat/339870120C345bdc3a28
.
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴 ۴ ماه تا #اربعین! | ویزای معنوی اربعین رو از امام زمان(عج) بگیر!
🏮زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) نیمهکاره است؛ مسیر زوار تا مرز طولانیه و ساخت این زائرسرا خیلی اهمیت داره و بقیهی ایام سال برای فعالیت های فرهنگی از اون استفاده میشه! اگه دوست داری از همین الان زائر اربعین باشی بسم الله ...
با هر مبلغی نام خودتون و امواتتون رو در بین خادمین #ابدی اربعین ثبت کنید. شماره کارت و شبای #رسمی و قانونی به نام مسجد حضرت قائم(عج) 👇
●
6037991899988582●
040170000000206596699008اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
🏮 سلام؛ امشب شب جمعه است!
بیاید به نیت فرج امام زمان(عج) و شادی روح امواتمون با امام زمان(عج) شریک بشیم!
حتی اگه یک روز بخاطر کمبود منابع مالی
ادامهی ســاخت مـــــتوقف بـــشه ممکنه به
اربعین امـــــسال نرسه و شرمندهی زائر آقا
و خود آقا بشیم ...😓💔
گزارش ساخت و ساز و پیشرفت
زائــــرسرا رو میتونید توی کــانال
زیر ببینید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
هدایت شده از حضرت مادر
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😌🧡😍
دختر واسه خدا یک جور دیگه عزیزه
#میلاد_حضرت_معصومه (سلام الله علیها) #روز_دختر
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
دختر عموم قرعه کشی #ایران_خودرو نوشت
دفعه اول به اسمش در اومد🚙
دفعه بعدی نظر سنجی تلویزیونی #ثبت_نام کرد 50 میلیون وجه نقد برند شد😒💵💵
آخرین بار همین پریروز #شوهرش براش آیفون 13 پرومکس گرفت📱📱
بعدش دور همی دخترونه گرفتیم تو جمع ازش پرسیدیم مگه چکار میکنی اینقدر #شانست خوبه و زندگیت تغییر کرده 😎
که گفت یه کانال پیدا کردم زندگیم رو کامل 360 درجه تغییر داده 😏📣
دریافت کد قرعه کشی
دریافت کد جذب ثروت
دریافت کد شانس بیشتر
دریافت کد عشق و احترام اطرافیان