eitaa logo
زینبی ها
3.7هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💟بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 سلام به شما دوستان عزیز🙃 قراره تواین کانال: فعالیت_بشه☺️ 🙃 😅 ❤️ 😍 ❤️ 🌹 😍 (ع)🍃 توی این کانال قرار بگیره😉 امیدوارم خوشتون بیادوهمکاری کنین😊 •❥❥@Sangare_Eshghe ❥●•
🔻حضرت زهرا سلام الله علیها 🔅 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترڪش خورده بود به سرش ، با اصرار بردیمش اورژانس می‌گفت: « ڪسی نفهمہ زخمی‌ شدم. همینجا مداوام ڪنید » دڪتر اومد گفت: «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ». بستریش ڪردند از بس خونریزی داشت بی هوش شد یه مدت گذشت یڪدفعه از جا پرید . گفت: « پاشو بریم خط » قسمش دادم گفتم: « آخه تو ڪه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟ گفت: « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی «وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل» «فرمودند: «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟» عرض ڪردم: « سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم » حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند: « بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به ڪارهات برس » به خاطر همین است ڪه هر جا ڪه می‌روید حاج احمد ڪاظمی‌حسینیه فاطمه ‌الزهرا (س) ساختہ است … « سردار عشق و شهید عرفہ » 🌹 🦋 @zeinabiha2 🦋
💟بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 سلام به شما دوستان عزیز🙃 🤩 ...🤩😍 🙃 😅 ❤️ 😍 ❤️ 🌹 😍 (ع)🍃 توی این کانال قرار میگیره😉 امیدوارم خوشتون بیادو حتما تو کانال ما حضورداشته باشییین😊 این لینک کانال ماست👇👇👇 •❥❥@Sangare_Eshghe ❥●• این دعوتنامه ای از شهداست... 🍃منتظر حضور سبزتون هستیم
شنیدے میگـن رفیق شهید شهیـدت میڪنه؟!🕊 حاج حسـین یڪتا: [بچه ها بگـردید یه پیـدا کنید؛ یه دوست پـیدا ڪنید ڪہ وسـط میدون میـنِ گـناه؛ دستمـونو بگیـره. ] بیـا اینجا و رفیق شهیدتو پیـدا ڪن↓ شما دعـوت شـہیدبابڪ هستیــد • ••🌱 بیـــــا اینجا ببین چہ خبـره‼️ پر از مطـالب که ڪمڪ میکنه برای :) • 📚 🖇 💌 🎞 🖼 .دلنوشته ⚡️ • [خـلاصہ اینجـا همه چیـز شہداییه🥀] مخصوص شما اهل دلا ♡...:) امتحانش ضـرر نداره🌿 https://eitaa.com/joinchat/2495938607Cef71c38c1d ڪپے بنـر ممنـوع⛔️
‹💛🌻› ‌ یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️» . میگفتیم: «حاجی! نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟!یاماموریت‌هستیم‌ومشغولیم؟!»🤦🏻‍♂° . میگفت: «نہ‌..بیکارنباش! زبونت‌بہ‌ذکرخدابچرخہ‌پسر...🍃° همینطورکہ‌نشستےهرکارےکہ‌میکنے ذکرهم‌بگو..:)»📿° . وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغدادزدنش‌تۅ ماشینش‌کتاب‌دعاۅقرآنش‌بود ..💔 . 🌱 @zeinabiha2
🌷 🔴زود جوش می‌آورد. آن صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم می‌گفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمی‌شوم!» 🌷دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظره‌ای صبور شده بود، آن‌قدر که من سر به سر او می‌گذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمی‌زد. دلم می‌خواست فریاد بزند تا آن نشانه‌ای که می‌گفت را هنوز هم نداشته باشد. ⚡به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید می‌شود.» حاج آقا گفت، «به دلت بد راه نده، او رفقای خود را دیده که شهید می‌شوند، عرفانی شده است. بعدا خوب می‌شود.» ☁مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت. به ابوالفضل گفت، «چگونه این‌قدر صبور شده‌ای؟ چرا به مهدی چیزی نمی‌گویی؟» ابوالفضل گفت، «بگذار بچه خوشحال باشد و این روز‌های آخر از پدرش خاطره بدی در ذهن نداشته باشد.» 🔸راوی: همسر شهید 📚 کتاب یک تیر و چهارده نشان @zeinabiha2
همسر شهید : حاج سعید دست حضرت آقا را بوسید و در گوش ایشان چیزی گفتند که من متوجه آن نشدم. پرسیدم مگر چه چیزی از حضرت آقا خواستند، شهید طاهری به آقا گفته بود دعا کنید شهید بشوم. @Zeinabiha2
♦️ میگفت:خیلی به امام زمان ارادت داشت. ازین ارادتای خشک و خالی که فقط بشینی بگی «آقاجان کی میای دورت بگردم» نه! دنبال آمادگی بود دنبال آماده سازی بود دنبال آگاهی بود. 🔅 میگفت: همون اولای دوره آموزشی با چند تا از بچه ها دوره های مهدویت راه انداخته بود در مورد علایم آخرالزمان و آیات و روایات در مورد امام زمان و از اینجور مسایل صحبت میکردن،البته جلساتشون زیاد طول نکشید چون یکی از فرماندهاشون فهمیده بود و بهشون گفته بود که تعطیلش کنن. محمودرضا هم راحت پذیرفته بود. خودش میگفت تو اینجور جلسات اگه استاد نداشته باشی احتمال به انحراف کشیده شدن و مراد و مرید بازیای الکی زیاده.(تجربه اش رو هم داشت.) اما همش دنبال مطالعه درباره حضرت و شرایط ظهور و آمادگی برای ظهور بود. این رو از نامه ی معروفی که برای خانومش تو ماههای آخر نوشته بود میشد کامل دید. 💠 میگفت: خلاصه اینکه انتظار محمود، یه انتظار واقعی بود. نمیخوام الکی محمود رو گندش کنم یا حالا که شهید شده مقدس بازی در بیارم،نه. محمود واقعا دغدغه امام زمانش رو داشت. واقعا داشت سعی میکرد آماده باشه. واقعا فرمایشات حضرت آقا و اطاعت از دستوراتشون رو در راستای ظهور و تمرینی برای ظهور میدید ... @zeinabiha2
محرم یک مربی تخریب همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود، تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند. حتی آن شب خواستگاری گفت احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم. انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد. موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت: «هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.» بحث دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (علیها السلام) را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا می‌گفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟ کجا رفته و چرا رفته است؟ و آرمان اصلی پدرش در زندگی چه بوده؟ 🍃۱۴ دی ماه سال ۹۰ راهی سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید. به خاطر شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم، هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا برمی‌گشت. مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید که با دو هفته مأموریت، محرم را برای همیشه از دست می دهم. 🌷هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را راضی می کرد و راهی میشد. و ماموریت آخرش با صحبت هایی که کردندمن راضی از رفتنش بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت (علیه السلام) می دانست. طی دوهفته‌ای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی صحبت می کردیم. یک روز قبل از شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید دو روزی می شد که هیچ خبری از او نداشتم. @zeinabiha2
📍پایم را پس بده 🌟قبل از اینکه عملیات فتح المبین شروع شود برادران اطلاعات تیپ ۷ ولیعصر در منطقه بودند و بشدت مشغول کار بودند و با وجود اینکه نزدیک دزفول بودند ولی هیچ فرصتی بدست نمی آمد تا به خانواده ها سرکشی شود تا اینکه عملیات شروع شد و پشت سرهم پیروزی به دنبال داشت و دشمن مرتب مجبور به عقب نشینی می شد مرحله اول عملیات به پایان رسید و بعد از آن در مرحله دوم سایت های راداری آزاد شد و سپس حرکت به سمت فکه آغاز شد و تا ارتفاعات برقازه ادامه پیدا کرد . 💠از شواهد امر بر می آمد که باید همانجا پدافند کنیم و برادران اطلاعات کار بخصوصی ندارند و لذا چند روزی که گذشت شوق سرکشی به خانواده ها در فکر برادران جا گرفت و شروع به اجازه گرفتن از مسئول اطلاعات تیپ ۷ ولیعصر یعنی حاج احمد سوداگر نمودند اما از آنجایی که ممکن بود برای پدافند نیاز به برادران اطلاعات باشد حاج احمد اجازه مرخصی نمی داد . 🔆 تا اینکه شهید علی کمیلی فر که طبع شوخی داشت پای مصنوعی حاج احمد را برداشت حاج احمد گفت پایم را بده علی گفت تا مرخصی به ما ندهی پایت را نمی دهم حاج احمد هر کاری کرد که علی پایش را بدهد به او نداد تا بالاخره مجبور شد با مرخصی رفتن برادران موافقت بکند ما هم همه خوشحال از اجازه مرخصی به شهر رفتیم. 📚گلستان خاطرات شهدا،خاطرات شهید احمد سوداگر. @zeinabiha2
رضا ایزدیار در ۸ سال دفاع مقدس ۳۰ ماه حضور مستمر و فعال داشت و فرمانده پدافند هوایی لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) بود در جریان جنگ سوریه و محاصره حرم حضرت زینب و کشتار وحشیانه داعش، با اصرار زیاد به طور داوطلبانه به این کشور اعزام شد. از آنجایی که یکی از گروهان‌های لشکر فاطمیون فرمانده نداشته، رضا ایزدیار به عنوان فرمانده یکی از گروهان‌های لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد و ۳۵ روز پس از اعزام، در ۲۵ بهمن ماه ۱۳۹۴ در حومه شهر حلب در سن ۴۷ سالگی بر اثر اصابت تیر به پهلویش به شهادت رسید. داعش که قصد مبادله ی پیکر شهید با ۱۰ تن از اسرای خود را داشت، با مخالفت همسر شهید مواجه شد. سرانجام پیکر او که از طریق DNA شناسایی شد، یکسال بعد به آغوش میهن بازگشت و در ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ در گلزار شهدای جوادآباد به خاک سپرده شد. @zeinabiha2
حاج «مهدی» اربعین رفته بود کربلا و برگشته بود با رفقا شب رفتیم خونشون و صحبت کردیم بغل دستی حاج «مهدی» به من گفت:فلانی فردا «مهدی» میخواد بره لشگر برای اعزام به سوریه تست بده منم به حاج «مهدی» گفتم که حاجی،منم فردا میشه باهات بیام که گفت:باشه بریم. صبح که نماز خوندم ساعت 6نیم بهش پیامک زدم حاجی بیداری بریم؟ که پاسخ داد: بله بیدارم به امید خدا میام میریم ساعت 7:20 دقیقه شد که حاج «مهدی» اومد جلو درخونه و سوار ماشین شدم و حرکت بسمت لشگر. بعد تو ماشین که نشسته بودیم حاجی رو به آسمان کرد گفت: یا‌زینب(س) من و فلانی داریم میایم به سمت شما خودت مارو بپذیر و قبولمون کن و بعد تا خود لشگر حاجی شروع کرد به دعا خوندن. رسیدیم گفتن که تست دو میدانی هست،بعد من به حاجی گفتم: حاجی پوتینای من خیلی سنگینه برا دویدن. حاجی گفت: پوتینای من سبکه بیا بگیر اصرار کرد ولی گفتم نه خودت باهاشون بدو. بعد رفتیم برای تست، دودیم و تمام شد و من داشتم برمیگشتم دیدم حاج «مهدی» تازه وسط های های راه هست. گفتم: حاجی تموم شد که شما تازه اینجایی گفت:محمد بیا خرما و چایی برات آوردم من زمان جنگ اینارو دویدم و تموم شده اینا برای شماست،این تست ها. بعد چایی و خرما رو که خوردیم حاجی دوید و رفت جزو آخرین نفرها اسمش و نوشت. اونجا بود که وقتی حاجی شهید شد یاد حرف رهبری افتادم که فرموده بودن: ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند. بعد که برگشتیم داشتم ازماشین پیاده میشدم گفت:فلانی کسی نفهمه ما رفتیم برای تست و فلان و خبر دار بشه داریم میریم سوریه. گفتم: حاجی خیالت راحت راحت یا‌علی و رفت آره حاجی خیلی فرمانده خاکی بود. @zeinabiha2
°•🌱 🕊 ✨در مرام من نیست! 🍃شهید جنتی فرمانده لشکر زینبیون بود. دو نفر از دوستانش برای بُردنِ طرح آزادسازی منطقه‌ای، نزد محمد در اتاقش رفتند؛ گویا هوا هم بسیار گرم بود. وقتی با کولرِ خاموشِ اتاق وی مواجه می‌شوند، می‌پرسند حاجی چرا کولر گازی‌ات را روشن نمی‌کنی؟ محمد هم می‌گوید: بچه‌ها نزدیک خط زیر آفتاب می‌جنگند! در مرام من نیست زیر کولر بمانم و بچه‌هایم در گرما باشند. @zeinabiha2
🌸خواهر شهید کریمیان : محمدامین تنها دو سال از من بزرگتر بود و این باعث شد ما با هم بسیار صمیمی باشیم و این صمیمیت به حدی بود که این اواخر هم با هم در قم درس می‌خواندیم. محمدامین اهل مادیات نبود با آنکه تفاوت سنی بین ما کم بود اما او همیشه مرا راهنمایی و کمک می‌کرد و من و او مثل دو دوست صمیمی بودیم. محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار می‌دانست قرار است شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به مزار شهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد. 🌺بعد از اینکه خبر شهادت را شنیدم غم عجیبی قلبم را فرا گرفت با خود گفتم حالا دیگر بدون محمدامین چه‌کار کنم اما وقتی به‌یاد می‌آوردم که چگونه با چهره‌ای دلنشین و مهربان با التماس از ما می‌خواست که دعا کنیم تا شهید شود دیگر سکوت کردم و خوشحال شدم از اینکه برادرم به آرزویش رسید، هر چند دوری و بدون محمدامین زندگی کردن بسیار دشوار است اما با خاطراتش زندگی خواهیم کرد و ادامه‌دهنده راه او خواهیم بود. @zeinabiha2
سید محمد موسوی ناجی احساس تکلیت: مادر روحانی شهید مدافع حرم گفت، من به او می گفتم پسرم همین جا درس می خوانی و همینجا بمان و به اسلام خدمت کن اما او مصمم می گفت افراد بزرگ سال هستند اینجا به تبلیغ دین بپردازند اما وظیفه منی که نعمت جوانی دارم این است که بری دفاع از اسلام وارد میدان بشوم. علاقه به اهل بیت(سلام الله): محمد علاقه بسیاری به مجالس امام حسین(ع) داشت او سه مجلس فاطمیون،زینبیون،حضرت ابوالفضل را راه اندازی کرده بود که در هرکدام فعالیت های مختلفی انجام می داد . خصوصیات اخلاقی شهید: محمد با اینکه پسر مذهبی بود اما در عین حال پسر خنده روی هم بود، از سن 12سالگی در پایگاه های بسیج فعالیت می کرد او بزرگ شده در مکتب هیئت های مذهبی بود،در زمینه مداحی و آموزش قرآن هم بسیار فعال بود. @zeinabiha2
همسر شهید می‌گوید: سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد.. دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی‌شود! متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟ گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی‌اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست..✨ هدیه به شهیدحسین دولتی صلوات @zeinabiha2