هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
من #پناهم یه دختر هفده ساله. تو سالای آخر جنگ وقتی هنوز بدنیا نیومده بودم پدر و مادرم بینشون اختلاف افتاد و از هم جدا شدند. مادرم با یه جواب آزمایش جعلی منو از پدرم مخفی کرد و همراه پسرعموش از ایران رفت.
تا چندین سال فکر میکردم کامران پدرمه و برام عجیب بود، که چرا اینقدر از من بدش میاد و از آزار دادنم لذت میبره!
تا اینکه یه شب که باهاش تو خونه تنها موندم، قبل از اینکه جلوی چشمای ترسیدم اوردز کنه با بیرحمی واقعیتها رو برام فاش کرد...
https://eitaa.com/joinchat/3648127820Cebc683f87f
حالا من برگشتم ایران. #ناشناس برگشتم. دچار اختلال اضطراب شدم ولی برگشتم.
پدرم حالا یه پزشک متخصص سرشناس گوارش تو تهرانه. دکترمحمدمحبی و با #برادرزادهش #مهراد تنها زندگی میکنه. یه جوونغیرتینظامی، که روی عموی جانبازش ماه میبینه...!
قراره منم بعنوان یه مهمون آشنای دور چندماه کنارشون زندگی کنم، یه آشنای دور که اومده، تا #انتقام سالهایی که حسرت کشیده رو ازشون بگیره...
https://eitaa.com/joinchat/3648127820Cebc683f87f
#عاشقانهیمذهبی♥️🌱
.