eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 چشم هام رو باز کردم. فوری به علیرضا نگاه کردم تا مطمئن بشم اتفاقات دیروز خواب نبوده و هنوز هست. با دیدنش لبخند روی لب هام ظاهر شد روسریم رو که از دیشب تمام مدت روی سرم بود برداشتم و دستی بین موهام کشیدم . به چهرش نگاه کردم. چقدر دوستش دارم. الان اون حس رو که به سمتش کشش داشتم درک می کنم. کاش برای همیشه کنارم بمونه. روسری رو روی سر انداختم برای اینکه بیدار نشه آروم از اتاق بیرون رفتم. عموآقا روی مبل دراز کشیده بود و چشم هاش رو بسته بود. میترا با صدای ارومی صدام کرد _نگار سر چرخوندم لبخند زدم سمت آشپزخونه رفتم. _سلام،صبح بخیر _سلام عزیزم. دیشب تا صبح بیدار بودید چطور تونستی انقدر زود بیدار بشی? روی صندلی نشستم. _نمیدونم. شاید از ذوقه. _ ماشالله چه خوشتیپم هست. لبخند دندون نمایی روی لب هام ظاهر شد. _ خیلی. _ بیدارش نمی کنی? _ نه روم نمیشه. به عمو اقا نگاه کردم. _چرا اینجا خوابیده. _ دیشب تا صبح سر گشته بود. هی می اومد بیرون بر میگشت تواتاق سرم رو پایین انداختم و گفتم: _می دونی چرا ناراحته. _بهم گفت که بهت گفته. _ به من حق نمیدید? _ چرا عزیزم، خواسته اردشیر خاسته بیجاییه. نکنه حضور علیرضا تو خونه باعث معذب بودن میترا بشه. _ شما ناراحت نمیشید علیرضا بمونه اینجا. صندلی رو عقب کشید و نشست. _ چرا ناراحت باشم? _اخه مجبورید حجاب داشته باشید. _ نه من ناراحت نیستم. با بلند شدن صدای در اتاق ایستادم لبخند زدم. _ بیدار شده. منتظر جواب میترا نشدم سمت اتاقم رفتم در زدم با شنیدن جمله کوتاه بیا تو وارد شدم روبروی آینه ایستاده بود دستش لای موهاش می‌کشید. _ سلام. از تو اینه نگاهم کرد. _سلام صبح بخیر. چرا بیدارم نکردی? _منم تازه بیدار شدم. برگشت و نگاه پر از محبتش رو بهم داد _خوب خوابیدی? _بله. شما خوب خوابیدید? یک قدم جلو آمد. _ تو چرا اینقدر با من رسمی حرف میزنی? لبخند زورکی زدم گونم رو کشید. _ سرویس کجاست? _بیرون اتاق. _حاضر شو بریم بیرون. _صبحانه نخوریم. _ میریم بیرون می خوریم .الان سرویس رو نشونم بده کاری رو می‌خواست انجام دادم لباس مناسبی پوشیدم. یه مقدار پول داخل کیفم گذاشتم و برخلاف میل و مخالفت هایی که عمو اقا با چشم و ابرو بهم نشون میداد از خونه بیرون رفتیم . در ماشین رو برام باز کرد و نمایشی کمی خم شد _بفرمایید ابجی خانم. واقعا از این همه انرژی مثبت به وجد اومدم. روی صندلی نشستم ماشین رو دور زد و نشست آینه رو تنظیم کرد و راه افتاد. _خوب کجا بریم ? _هرجا شما بگید. نگاهش رو به روبرو داد.چند لحظه ای به سکوت گذشت که گفت: _این اخلاقتم شبیه مامانه. سوالی نگاش کردم.ادامه داد: _مامانم همیشه ساکت بود. لبخند بی جون پر از غصه ای زدم _من اصلا اروم نیستم. _بله میدونم. اروم نیستی نگاری. از برداشت شوخی مانندش برای اسمم خندم گرفت. فوری سرش رو چرخوند سمتم _بالاخره خندت رو هم دیدم. یکم خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم. از کنارش بودن لذت میبرم و ارامش دارم. زیر لب گفتم _ خدایا شکرت. ماشین رو پارک کرد _پیاده شو. کاری رو که میخواست انجام دادم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 کپی حرام است
💕اوج نفرت💕 مسیری که میرفت مسیر خونه نبود _خونه نمیرید? دنده رو جا به کرد _نه میریم خونه ی من. ابروهام رو بالا دادم و متعجب گفتم: _مگه شما اینجا خونه دارید? نیم نگاهی کرد و خیلی جدی گفت: _نه من شب ها توی پارک میخوابیدم. فوری گفتم: _نه، منظورم این نبود. ببخشید. _با صدای بلند خندید. _شوخی کردم . نمیدونم چرا دوست دارم اذیتت کنم. ناراحت میشی? لبخند زدم. _نه. راحت باشید. سرش رو تکون داد _راحتم. نگار من چی کار کنم به تو خوش بگذره? سرم رو پایین انداختم. _من همین که کنارتوتم بهم خوش میگذره. نیم نگاهی انداخت. _نگار تو منو یاد یک تک مصرع میندازی. نمیدونم شایدم ضرب المثله. سوالی نگاش کردم: _کم گوی و گزیده گوی چون دُر. لبخند دندون نمایی روی لب هام ظاهر شد. کلمه به کلمه ی حرف هاش رو طوری میزنه انگار ساعت ها روشون فکر کرده. _کار بلدی? میدونی چیا بگی که وسط قلبم جا بشی. نفس سنگینی کشید و ادامه داد: _هر چند که حرف نزده هم جا داری. خوشحال و سرخوش به روبرو خیره شدم. چقدر خوبه که هست. _نگار یه سوال بپرسم راستش رو میگی? سر چرخوندم و نگاهم رو به نیمرخ جذاب و دوست داشتنیش دادم. _بله. _تو کسی رو دوست داری? _فقط شما رو. _اونو که میدونم.به غیر من? _خب پروانه هم دوستمه. عمواقا و میترا هم هستن. _نه منظورم ... متوجه منظورش شدم و حرفش رو قطع کردم. _نه. _قرار شد راستش رو بگی. دلخور نگاهم رو به پاهام دادم _دنبال چی میگردین? _نتیجه ی دلخواهم. سکوت کردم که ادامه داد. _احمدرضا رو دوست داری? تیز چرخیدم سمتش که دستش رو به نشونه ی سکوت اورد بالا _فقط راستشو بگو. کلافه نگاهش کردم و نفسم رو سنگین بیرون دادم و به جاده نگاه کردم و لب زدم: _شاید _پس دوسش داری? دلخور و طلب کار گفتم: _اما این دوست داشتن دلیلی برای بر برگشتنم نیست. ملتمس نگاهش کردم _میتونم روی حمایتتون حساب کنم? نیم نگاه پر از حرفی بهم انداخت و سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد. ناخواسته به روز هایی رفتم که پر بود از ظلم، ظلمی که هیچ جوره قابل بخشش نیست. اگر تمام دنیا جمع بشن بگن که ببخش نمیبخشم نگاهی به علی رضا که حسابی تو فکر بود کردم دلم لرزید تمام دنیای من الان علیرضاست نمیدونم اگر ازم بخواد میتونم بهش نه بگم یا نه. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕