#پارت317
💕اوج نفرت💕
ماشین رو توی کوچه با خونه های قدیمی نگه داشت و پیاده شد
گنگ به کوچه نگاه کردم پیاده شدم
_اینجا چرا اومدی?
در ماشین رو با فشار دکمه ی دزدگیر دستش قفل کرد سمت در ابی رنگی که ماشین جلوش پارک بود رفت.
_علیرضا.
بدون اینکه نگاهم کنه از کنارم رد شد کلیدی رو از جیبش بیرون اورد و در رو باز کرد
دنبالش رفتم با دیدن فضای حیاط متوجه شدم که اینجا خونه ی خودشه.
وسط حیاط ایستاد. ازم دلخور بود
_ناراحتی?
تیز چرخید سمتم یکم تن صداش رو بالا برد.
_من طرف دار اونام?
یکم ترسیدم.
_نه...من...
یک قدم جلو اومد.
_میدونی اون روزی که احمدرضا بی خبر در زد اومد تو، دلم میخواست چی کار کنم. دوست داشتم محکم بزنم تو صورتش بابت اون تهمتی که بهت زده. پرتش کنم از خونه بیرون بگم کسی که دست رو خواهر من بلند کرده جاش کنارش نیست. ولی وقتی دیدم نگاهت با دیدنش لرزید گفتم خواست دل نگار مهم تر از خواست دل خودمه. به خودم نهیب زدم نگار حودش بخشیده تو چی کاره ای. گفتم دل خواهرم باهاشه باید تمام تلاشم رو بکنم به خواست دلش برسه. کوتاه اومدم و برخلاف میلم اجازه دادم بهت نگاه کنه.
حرف های ضد و نقیضت رو گذاشتم به پای نفرتی که تو دلت بدجور خونه کرده. گفتم نگار با خودش کنار میاد نباید بزارم پل های پشت سرش رو خراب کنه . یه جا بزارم برای احمدرضا که تو قلب خواهرم جا داره. دیشب چند لحظه تنهاتون گذاشتم وقتی برگشتم دیدم بدون درنظر گرفتن مکان عمومی که توش بودیم سرت رو گذاشتی تو سینش غش غش میخندی. من با تو چی کار کنم? قسم حضرت عباست رو قبول کنم یا دم خروس رو! حالا اینجور بی انصافانه تو چشم های من نگاه میکنی میگی دنبال شاهد باشم برای زنی که هفده سال عمر مادر رو خواهرم رو تباه کرده.
شرمنده سرم رو پایین انداختم و لبم رو به دندون گرفتم.
_ببخشید.
_انتظار ندارم ازت نسنجیده حرف بزنی.
حرفی برای گفتن نداشتم.
_برو داخل برم چمدون ها رو از ماشین بیارم.
از کنارم رد شد که دستش رو گرفتم
_ببخشید. خیلی حالم بود نفهمیدم چی گفتم.
عمیق به چشمهام نگاه کرد
_حالت برام قابل درکه. میرم نون بگیرم صبحانه بخوریم. چایی بزار.
_چشم
دستش رو رها کردم و از خونه بیرون رفت.
وارد خونه شدم اینجا هم مثل خونه ی شیراز سنتی بود. با تفاوت یک دست مبل راحتی گوشه ی پذیرایی اینجاست. گوشیم رو از کیفم بیرون اوردم پروانه هنوز ادرس رو برام پیامک نکرده بود. نفس سنگینی کشیدم وارد اشپزخونه شدم گوشی رو کنار سینک گذاشتم کتری رو از روی گاز برداشتم و زیر شیر اب گذاشتم شیر رو باز کردم فشار هوای داخل لوله ها باعث شد تا اب با فشار زیادی بیرون بیاد و به اطراف بپاشه. صورتم رو که به خاطر فشار اب خیس شده بود با استین مانتوم خشک کردم.
کتری رو پر اب کردم روی گاز گذاشتم.
متوجه گوشیم که خیس اب شده بود شدم. فوری برداشتم و با پهلوی مانتوم پاکش کردم.
شدت خیسیش زیاد بودچند ضربه بهش زدم و صفحش رو روشن کردم. خوشبختانه روشن شد
روی مبل نشستم به حرف های وقیحانه ی شکوه فکر کردم
"من پشیمونم اما نه از چیزی که تو فکرش رو میکنی. اون شب بالای پله ها باید طوری ارزو رو هل میدادم که تو توی شکمش میمردی. ولی نتونستم . برای همین به مریم دارو دادم که اگه نتونستم تو رو بکشم جابجات کنم. دوست داشتم نسل خانواده ی پروا رو از ارسلان قطع کنم. وقتی فهمیدم ارزو بعد از زایمان رحمش رو از دست داده تو پوست خودم نمیگنجیدم. همون موقع باید میکشتمت که الان برای من قد علم نکنی"
واقعا رفتار های نصرت پروا باعث این همه نفرت تو شکوه شده و انقدر بی رحمش کرده که با وجود چند سال هنوز اروم نشده و احساس پشیمونی نکرده
چقدر ازش متنفرم. روزی که دستبندش بزنن و ببرنش هم میخوام ببینم انقدر طلب کاره.
به هیچ کس به جز خودم حق نمیدم چون هیچ کس به جز خودم حق نداره
یاد ادرس خونه ی عفت خانم افتام گوشی رو برداشتم
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕