eitaa logo
زینبی ها
4.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 ناخواسته دوباره نفرت تمام قلبم رو گرفت فردا باید طوری حرف بزنم که انتقام تمام این سال ها رو از شکوه بگیرم کاری هم بکنم که احمدرضا دیگه فکر من رو از سرش بیرون کنه و بره. صدای در اتاقم بلند شد و بلافاصله علیرضا گفت _ بیداری? نشستم و دستی به لباسم کشیدم _بیدارم بیا تو در رو باز کرد و اومد داخل به ستون در تکیه داد _بی خوابی زده به سرم گفتم بیداری با هم چای بخوریم. ایستادم و سمتش رفتم _چایی گذاشتی? _ دیگه تو بزار خندم گرفت _پس نگو با هم چای بخوریم بگو حالا که بیداری بلند شد برام چایی بزار دستش رو پشت کمرم گذاشت کمی به جلو هول داد _ برو کم حرف بزن سرعت اضافه شده به قدم هام برای فشار دست علیرضا روی کمرم رو کم کردم و به آشپزخونه رفتم با صدای کنترل شده بلندی گفتم _حالا که بیداری بگو به چی فکر می کنی که با چشم باز خوابیده بودی کتری رو برداشتم تا داخلش آب بریزم. _ به خواستگارهای تو با حرفی که زد یک لحظه شوکه شدم و کتری از دستم افتاد باعث شد تا شیرش کنده بشه امکان نداره از حرف پروانه با اطلاع باشه چون اونها هنوز توی فکر جدایی هستند این فکر فقط مطمئنم که تو ذهن پروانه جرقه زده. درمونده به آبی که کف آشپزخونه ریخته بود نگاه کردم علیرضا ایستاد و آشپزخانه اومد. شرمنده لب زدم: _ ببخشید شکست. ابرو هاش رو بالا داد _انقدر هولی! متعجب گفتم _برای چی? _ برای شوهر کردن با تشر گفتم _ نخیر دستش رو به نشونه تسلیم بالا برد _ باشه چرا میزنی شوخی کردم. عصبی از کنارش رد شدم در اتاق رو محکم به هم کوبیدم. روی صندلی نشستم و تند تند نفس کشیدم سرم رو روی میز گذاشتم آروم باش چرا انقدر به هم ریختم یعنی به غیر از پروانه این پیشنهاد رو کی به علیرضا داده چرا تو این چهار سال این اتفاق نیفتاده شاید افتاده و عمو اقا به من نمی گفته. چشم هام رو بستم و ناخواسته به چهار پیش سفر کردم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕