رسول در ۱۵/اسفند/۱۳۴۷ در محله حکمآباد شهر تبریز به دنیا آمد. وى در خانوادهاى منور و مزین به نور اسلام و ایمان رشد کرد و پرورش یافت. او چون دیگر همسالانش در هفت سالگى قدم در راه کسب علم و دانش گذارد. امّا به علت نیاز خانوادهاش نصف روز را به نقاشى اتومبیل مشغول بود و نصف دیگر روز را به درس خواندن سپرى مىکرد.
او عاشق اسلام و انقلاب بود. هنوز هم پایگاه مقاومت «مسجد بزرگ حکمآباد» و پایگاه مقاومت «مالک اشتر» نوجوان باوقار و بىباکى را که شب و روزش به خدمت مىگذشت و سیماى مهربانش یادآور برادر شهیدش «صمد» بود را فراموش نکرده است. رسول چهارده سال بیشتر نداشت که شوق پرواز و هجرت در دلش آشیانهساخت.
او به راه رفته برادر مىاندیشید، به سلاح او، به سرزمین عروج. زمانى که در شهر بود اندوهى بىحصار میان چشمهاى آسمانىاش سوسو مىزد.
۲۲/خرداد/۱۳۶۶ از راه رسیده بود. آفتاب تازه خود را به بام آسمان رسانده و ستارگان خاکى را با اشتیاق به نظاره نشسته بود و رسول تازه از راز و نیاز فارغ شده بود و هنوز چشمانش از نم اشک مرطوب بود و آتش آه سینهاش از حسرت فراق خاموش نشده بود.
چشمانش رنگ دیگرى داشت، نگاهش بوى یاس مىداد نمىدانم شاید در خلسه آن آرامش آسمانى، آخرین دقایق انتظار را به شمارش ایستاده بود که تیر مستقیمى به بهانه عروج او، فضا را شکافت و بر سینه مهربان او بوسه زد.
رسول تاب ماندن نداشت، برادرش صمد او را به میهمانى شقایقها فرا خوانده و این زخم چون عطر بارانى نباریده، شوق سیراب شدن و طراوت را در جانش شعلهور ساخته بود. که آرام نالید: «خدایا! تاب ماندن ندارم، خدایا مرا از قفس جان برهان…»
منطقه شلمچه بود گروهان یکم، گردان حبیب بن مظاهر(س) لشکر ۳۱ عاشورا و رسول بىتاب رفتن، که در مسیر انتقال به پشت خط مقدم، اصابت خمپارهاى به ماشین حامل مجروح، جان آسمانى رسول را از قفس تن وارهانید و در جوار حسینیان آسود.
به روایت همسنگران شهید
منبع راسخون
📚موضوع مرتبط:
#شهید_رسول_جاهدالوار
#شهید_دفاع_مقدس
#معرفی
#زندگینامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#03_22