علي ساجدي:
يك روز همراه اقوام به بيرون شهر رفته بوديم. در آن جا كوهى بود و بچهها مىخواستند از آن بالا بروند و افراد فاميل مخالفت مىكردند؛ اما پدرم گفت:« بگذاريد بچهها آزاد باشند.» در همين موقع من به بلندى كوه رسيدم و نزديك بود پرت بشوم كه پدر با صداى بلند فرياد مىزد كه بيا پايين و نگران شده بود. ديگران هم به شوخى مىگفتند كه بگذار، بچهها آزاد باشند و مىخنديدند.
#شهید_هاشم_ساجدی
تاریخ شهادت
#08_05
شادی روحش پنج صلوات
🌱| @ZEINABIHA2