eitaa logo
زینبی ها
3.6هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
زینبی ها
عزیزان یه #پدر۷۰ساله‌که‌مریض‌هم هست بخاطر شرایط زندگیش و مخارج و بدهی وسایلشون فروخته که بتونه بدهیش
دوستان تا پنجشنبه وقت برای پرداخت بدهی دارن کمک کنید بتونیم مشکلشون حل کنیم
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزان یه هست بخاطر شرایط زندگیش و مخارج و بدهی وسایلشون فروخته که بتونه بدهیشون تسویه کنه ولی کم دارن هیچ کسی رو هم ندارن بهشون کمک کنن بهشون فشار آوردن اگر تاپنجشنبه تسویه نشه زندان می افته هر عزیزی میتونه از ده هزار تا هرچقد در توانتونه کمک یا صدقه بدید بتونیم بدهی براشون تسویه کنیم اگر۴۵۰تا۵۰۰نفر نفری ۵۰هزار واریز بزنن جمع میشه یاعلی بگید بتونیم این مشکل حل کنیم بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون با آقا امیرالمومنین(ع) و خانم حضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزان برای این خانواده فعلا ۲میلیون ۵۰۹هزار جمع شده کمک کنید بتونیم بدهیشون پرداخت کنیم شرایط خوبی ندارن
💕اوج نفرت💕 متوجه نگاه ثابت احمدرضا روی خودم شدم. جلو رفتم و کنارش ایستادم _چیزی شده به دربسته اتاقی که مرجان داخلش بود نیم نگاهی کرد و گفت _من باید الان چی کار کنم؟ نفسم رو با صدای آه بیرون دادم _هر کاری از دستت بر میاد. _ذهنم کمک نمیکنه. کم اوردم نگار تو بگو چی کار کنم. چشم هاش پر اشک شد و به سقف نگاه کرد. میترا متوجه رفتار احمدرضا شد. جلو اومد. _چی شده. احمدرضا آب بینیش رو بالا کشید به میترا نگاه کرد _ببخشید زن عمو من یکم حالم خوش نیست میرم پیش مرجان نگاه پر از سوالش رو به من داد و گفت _خواهش میکنم. برو راحت باش. با شنیدن این دو جمله ی کوتاه فوری به اتاق رفت و در رو بست. عمو ا3ا در جالی که سگک کمربندش رو محکم میکرد از اتاق بیرون اومد .نگاهی به من و میترا انداخت _احمدرضا کجاست؟ نفسم رو سنگینی بیرون دادم. _پیش مرجان نگاه پر از دلسوزی به در اتاق انداخت. رو به میترا گفت _چاییت حاضره _بله صدای در خونه بلند شد. مهمون های میترا اومدن کنارشون نشستم ولی تمام هوش و حواسم تو اتاقیه که این خواهر و برادر تنها هستن. تعارف های میترا برای نگه داشتنشون بی فایده بود. بالاخره بعد از یک ساعت خداحافظی کردن رفتن. انتظار برای باز شدن در اتاق بی فایده بود. با میترا سفره رو پهن کردیم. رو به من گفت _برو بیدارشون کن دیگه. _باشه پشت در اتاق ایستادم و چند ضربه به در زدم هیچ صدایی نشنیدم. آهسته در رو باز کردم و داخل رفتم. مرجان خوابیده بود و احمدرضا بالای سرش زانوی غم بغل گرفته بود. کنارش نشستم نفسش رو با صدای آه بیرون داد _داری خودت رو اذیت میکنی. پربغض و با صدای گرفته گفت _اشتباه کردم. رها کردن مرجان و سپردنش دست مامانم اشتباه تر از همه ی اشتباهاتم بود. _از این به بعد رو درستش کن لب هاش رو بهم فشار داد و نفسش رو سنگین بیرون داد _دیگه دیره. آیندش تباه شد. _تو مقصر نیستی سرشو رو به پایین تکون داد لب زد _هستم. اون روزی که اومدن خاستگاریش میتونستم بیرونشون کنم _رو چه حسابی. اون موقع که نمیدونستی چه نیتی دارن. _از نیت اونا با خبر نبودم ولی از نیت مامانم خبر داشتم. به مرجان نگاه کردم و نفسم رو با صدای آه بیرون دادم _مامان من فقط دنبال پوله. هر جا بیشتر پول باشه اون سمتی میره. خانواده ی شایان وضع مالی خوبی دارن. دستش رو پشت گردنش کشید و کلافه گفت _نباید میزاشتم بره خونشون بمونه. _شایان شوهر مرجانِ؟ سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و نفسش رو سنگین بیرون داد _اینکه نشستی اینجا بهش نگاه میکنی مدام آه میکشی کاری رو درست نمیکنه. باید ازش شکایت کنید _که چی بشه _لا اقل جای اسم پدر تو شناسنامه ی بچه خالی نمیمونه تیز نگاهم کرد _یعنی چی؟ _مگه نمیگی یه صیغه ی محرمیت بوده بعد هم زده زیرش الان مدرکی از اون صیغه دارید؟ خیره و ناباورانه نگاهم میکرد _ بایدثابت کنید که بچه بچه ی اوناست. دیگه مرجان هم که حق و حقوقی که نداره. به مرجان خیره شد و تند تند وحرصی نفسش رو بیرون داد. _بلند شو بریم نهار. مرجانم بیدار نکن بزار استراحت کنه فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕اوج نفرت💕 _اشتها ندارم من تو برو. _میترا جون کلی زحمت کشیده ناراحت میشه. علیرضا هم بعد از ظهر میاد دیگه نمیتونیم با هم جایی بریم. بلند شو دیگه درمونده و عصبی نگاهم کرد _بیا مرجان رو هم میبریم. بیچاره دلش پوسید. عمیق نگاهش کرد دستش روروی زانوش گذاشت و ایستاد _سرم خیلی درد میکنه نگار یه مسکن بهم بده. ایستادن و سمت در رفتم _نهار بخور خوب نشدی بهت میدم. از اتاق بیرون رفتیم میترا پایین سفره نشسته بود و به در چشم دوخته بود با دیدن ما لبخند زد و عمو اقا رو صدا کرد. نهار رو در سکوت خوردیم. شروع به جمع کردن سفره کردم که احمدرضا با صدایی گرفته ای گفت _عمو من باید با شما صحبت کنم _در رابطه با چی؟ نفس سنگینی کشید و سر به زیر گفت _مرجان نیم نگاهی به احمدرضا انداختم عکس العمل عمو اقا اصلا خوب نیست وقتی بفهمه که بهش دروغ گفتن و ازدواج مرجان با یه صیغه ی محرمیت بوده. _خب بگو احمدرضا نگاهی به عمو انداخت و لب زد _اگه میشه تنهایی بگم. عموآقا بلافاصله ایستاد _بریم اتاق ما هر دو وارد اتاق شدن میترا گفت _تو میدونی چی میخواد بگه نگاه از در بسته ی اتاق برداشتم. _مرجان عقد شوهرش نبوده صیغه بوده چشم های میترا از تعجب گرد شدن _رو چه حسابی مادرش اجازه داده _احمدرضا اون روز ها باهاشون قهر بوده شکوه هم به حساب خودش که میخواسته به پسرش ثابت کنه بدون اونم میتونه این کار رو کرده _الان اینو به اردشیر بگه که خونه میشه جهنم _چاره ای نیست باید بگه. بچه اوایل اردیبهشت بدنیا میاد باید تکلیف اسم پدرش مشخص بشه _طفلک احمدرضا از سر نادونی مادرش یه روز خوش نداره صدای فریاد عمو اقا باعث شد تا هر دو به در نگاه کنیم. _وای از شما واااای میترا فوری ایستاد و با عجله سمت اتاق رفت بدون در زدن در رو باز کرد و رو به عمو آقا گفت _اردشیر جان یکم اروم تر مرجان خوابِ، اینطوری میترسه سرم رو خم کردم و داخل اناق رو نگاه کردم عمو اقا هر دو دستش رو لای موهاش فرو کرده بود و به احمدرضا که سرش بیشتر از اون پایین نمیرفت خیره بود. صدای گریه ی بچه بلند شد و باعث شد تا میترا از در فاصله بگیره و سمت مبلی بره که روش خوابونده بودش ترجیح دادم به شاهد شرمندگی احمدرضا نباشم به اشپزخونه رفتم و خودم رو سرگرم شستن ظرف ها کردم. یک ساعتی بود که صدا از هیچ کس بلند نمیشد تو اشپزخونه کنار یخچال روی زمین نشسته بودم و به مرجان و مشکلات زندگیش فکر می کردم که صدای تلفن همراهم بلند شد. سکوت مطلق خونه باعث شد تا کمی استرس بگیرم فکری ایستادم و گوشیم رو از روی اپن برداشتم با دیدن شماره پروانه بین این ناراحتی عمیق لبخند روی لب هام نشست. انگشتم رو روی صفحه کشیدم و کنار گوشم گذاشتم _سلام عزیزم خوشحال و سر حال گفت _سلام بی معرفت. سال نوت مبارک. _سال نو تو هم مبارک. پروانه به خدا انقدر درگیرم. _میدونم عزیزم شوخی کردم خوبی _تو خوبی رفتی خونه ی خودت _بعد سیزده بدر میریم . نگار من رو ویلچر این ور اون ور میرم عروسی استاد منو یادت نره _عروسیش هفتم عیده حتما حتما براتون کارت میارم. با خنده گفت _خودت که ممنوعه خونه ی ما بیای بده عموت بیاره نفسم رو آه مانند بیرون دادم. با صدای احمدرضا کمی جا خوردم و برگشتم سمتش _با کی حرف میزنی؟ چی باید بگم نکنه بگم پروانه ناراحتی کنه. صدای الو الو نگار پروانه هم مدام می اومد. _عزیزم من باهات تماس میگیرم _شوهرته؟ _اره . فعلا خداحافظ تماس رو قطع کردم و تو چشم هاش خیره شدم _پروانه بود. _چرا انقدر استرس گرفتی خب دوستت بوده! _ترسیدم تو ناراحت شی _چرا ناراحت. سرش رو پایین انداخت _من گفتم خونشون نرو نفس راحتی کشیدم. _عمو اقا چی گفت سرش رو پایین انداخت _هیچی ولش کن . برو مرجان رو بیدار کن نهار نخورده الان ضعف میکنه. چشمی گفتم و سمت اتاق رفتم. در رو باز کردم مرجان گوشه ی اتاق نشسته بود و با اخم های توهم و چهره ی در هم تند تند انگشتش رو روی صفحه ی تلفن همراهش تکون میدادو با حرص نفس میکشید. _سلام بیداری از شنیدم صدام حسابی ترسید و گوشی از دستش افتاد. فوری گوش رو بر عکس روی زمین گذاشت و نگاهم کرد فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
با روزی ۱ ساعت کار کردن با گوشی میتونی ماهی ۴۰ میلیون دربیاری💰 قیمت ورود به این کانال ۱۰ میلیون تومنه اما به مناسبت شب یلدا کاملا رایگانش کردن🎁❤️ اگه جز ۵۰۰ نفر اولی باشی که روی لینک پایین کلیک کنی میتونی کاملا رایگان عضو کانال VIP بشی اموزش ببینی و درآمد زیاد بدست بیاری💰💰💰👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
بهت تضمین میدم اگه فقط ۱ ماه به حرف این کانال گوش کنی سرمایت ۳ تا ۵ برابر میشه❤️ من چند سال بود که ترید میکردم اما هرکاری کردم آخر به سود نرسیدم...تا اینکه ۳ ماه پیش یکی از دوستام منو با کانال مستر تریدر آشنا کرد و تونستم خیلی راحت ماهی ۱۰۰ درصد ازش سود بگیرم اگه توام از ضرر خسته شدی پیشنهاد میکنم همین الان برو تو این کانال و درآمد دلاری واقعی رو تجربه کن ⚠️ظرفیت کانال: فقط ۶۵۰ نفر⚠️👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از  حضرت مادر
❤️ بیا... که تشنه دیدار روی ماه توایم حسرت نبودنت هنوز در دل‌های ماست. این زخم‌ها تا نباشی خوب نمی‌شود. منتظرت می‌مانیم تا روزی که بیایی و این بغض کهنسال آرام بگیرد ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
هدایت شده از  حضرت مادر
‏جارو هست، برف هست، مشهد هست... اما دیگر او نیست 😭😭
💕اوج نفرت💕 ناخواسته نگاهم روی گوشیش افتاد. _احمدرضا میگه بیا نهار بخور پا کج کردم از اتاق بیرون برم که با صدای نگرانش برگشتم _دوستم بود نگار لبخند کمرنگی زدم _ببخشید من نباید در نزده میومدم داخل. منتظر جوابش نشدم و از اتاق بیرون رفتم. تا بعد از ظهر همه ناراحت بودن و مرجان وقتی متوجه شد عمو آقا همه چیز رو فهمیده دیگه از اتاق بیرون نیومد. فضای خونه انقدر پر تشنج بود که دلم میخواست زودتر ازش خارج بشم. خوشبختانه با تماس علیرضا خداحافطی کردم و پایین رفتم. وارد خونه شدم _علیرضا _اتاقم بیا اینجا پشت در اتاقش ایستادم و سرفه ای کردم. _بیا تو تنهام در رو باز کردم با دیدنش انگار خستگی و ناراحتی که از صبح داشتم از بین رفت لبخند پهنی روی صورتم نشست عکس العمل علیرضا برام پر آرامش بود. _معلومه حسابی بهت خوش گدشته ها نفس سنگینی کشیدم و روی صندلی نشستم _اره. خیلی برگه هایی که دستش بود رو داخل کشو گذاشت و از بالای چشم نگاهم کرد _این خیلی یعنی چی؟ صدا دار خندیدم _یعنی یه روز عالی. _خب تعریف کن _مرجان شیرازه متعجب نگاهم کرد. _صبح اومدم پایین دیدم پشت در وایسادن . اول ناراحت شدم ولی بعد که پای حرف هاش نشستم دلم خیلی براش سوخت صندلی رو بر عکس جلوی گذشت و نشست روش _خب مامان آرزو چی گفت که دل شما سوخت لبخند دندون نمایی زدم _چرا مامان ارزو؟ _گفتم که اخلاقت شبیه مامانِ. زود همه رو میبخشه _بحث مرجان بحث بخشش نبود رفع سو تفاهم بود. کامل براش تعریف کردم .چهرش در هم شد _طفلک چقدر اذیت شده. _اره باز خدا رو شکر تونست حرفش رو بزنه. _زنگ بزن به میترا خانم بگو بریم بالا هم من احمدرضا رو ببینم هم خواهرش رو فوری گفتم _نه من نمیام خودت برو ابروهاش بالا رفت _چه تب عشقی داری تو! _بالا اعصاب خوردیه از صبح یه لبخند هم نزدم. اولش که مرجان اخرشم عمو اقا. راستی ناهید کو _موند خونه ی باباش. دیگه کاری نداریم تا یه روز مونده به عروسی _راستی کارت عروسیتون رو من ندیدم. _فردا آماده میشه. میخوای کسی رو دعوت کنی _خانواده ی پروانه _باشه بهت میدم. _بابت عیدی هم که بهم دادی ممنون توقع نداشتم. _خواهش میکنم عزیزم. ایستاد _تو نمیای بالا نیا من یه دقیقه برم زشته مثلا دامادمونه _باشه برو فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهیدی که مزار شهیدش را تبدیل به موکب شبانه روزی کرده بهشت زهرا سلام الله تهران قطعه ۲۳۱ ردیف ۷۹ مزار شهید مصطفی علیدادی🕊🌹 شادی روحش صلوات 🌷
کسب درامد تضمینی ماهی ۵۰ تا ۸۰ میلیون فقط با روزی ۳ ساعت کار و یک گوشی ساده💯 مناسب افردا کارمند،خانه دار دانشجو بدون نیاز به مدرک تحصیلی، و بدون محدودیت جنسیتی و سنی✅ https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e به ۱۰۰ نفر اولی که وارد بشن رایگان اموزش میدن یک لحظه روی لینک بالا بزن و عضو شو پشیمون نمیشی👆
من یه کارگر ساده بودم با درامد ماهی ۷ تومان که همش میرفت برای اجاره خونه قسط و بدهی دیگه به سیم آخر زدم دنبال یه کار پر درآمد بودم که جلو زن و بچه هام شرمنده نباشم تا با کانال زیر آشنا شدم و زندگیم عوض شد بهم کمک کردن الان ماهیانه حداقل ۴۰ میلیون درآمد دارم این کانال همون جایی هست که دنبالش میگردی یه نگاه بهش بنداز همونطور که زندگی من رو عوض کرد میدونم به توهم کمک میکنه همین الان وارد کانالش شو پشیمون نمیشی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی یعنی: یه کسی توی زندگیت هست که تو رو به سمت خدا هُل میده، نه به سمت پرتگاه... 🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از  حضرت مادر
همینقدر مهربون و ملیح وقتی حسینیه به احترام خانوم ها صورتی🌸 میشه😍
💕اوج نفرت💕 رفتنش رو با نگاه دنبال کردم. به اتاقم برگشتم لباس هام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم. چطور یه مادر میتونه زندگی بچه هاش رو به نابودی بکشونه. چطور تونسته اجازه بده تو زمان محرمیت موقت دخترش بره خونه ی همسرش. مگه پول چقدر اهمیت داره. چشم هام گرم شدن روی تخت جابجا شدم تا کنی استراحت کنم که صدای باز شدن در خونه به گوشم خورد. _بشین علیرضا کیو داره تعارف میکنه. _چایی میخوری صدای احمدرضا باعث شد تا چشم هام رو باز کنم _نه خیلی ممنون صداشون رو به سختی میشنیدم پشت در اتاق رفتم و گوشم رو به در چسبوندم. _خب میخوای چی کار کنی؟ _به خدا توش موندم. اصلا نمیدونم چطوری بهش بگم _احمدرضا من تو این مورد نمیتونم دخالت کنم. فکر هم نکنم نگار قبول کنه. _من راضیش میکنم. ته دلم خالی شد چی قراره به من بگه _پس همین الان بگو. صبر کن الان صداش میکنم صدای در اتاقم بلند شد فوری سمت تخت رفتم روس نشستم _نگار بیداری؟ _بیدارم در اتاق رو باز کرد و با لبخند نگاهم کرد _بیا بیرون کارت دارم. ایستادم و جلو رفتم خودم رو از حضور احمدرضا بی اطلاع نشون دادم و با دیدنش لبخند زدم. _سلام. اینجایی لبخند بی جونی زد. روبروش نشستم علیرضا هم روی مبل تک نفره نشست و گفت _احمدرضا قراره امروز یکی از تصمیماتش رو بهت بگه. دلم شور افتاد ولی خودم رو عادی نشون دادم. _چه تصمیمی نگاه پر از استرس احمدرضا روی من افتاد. _فقط قبلش بدون که این تنها راهیه که دارم وگرنه عنوان نمیکردم. سر تا پا گوش شدم تا حرفش رو بشنوم و کمی هم تپش قلب گرفتم _راستش من نمیتونم مادرم رو به خاطر شرایطش ترک کنم به علیرضا و عمو اقا هم گفتم. من و تو باید زندگیمون رو تو خونه ی تهران در کنار مادرم شروع کنیم. با تعجب نگاهش کردم و چشم هام گرد شدن. _این امکان نداره. _نگار شرایط من رو هم درک کن تن صدام رو بالا بردم _من اصلا درک ندارم. تو چطور انتظار داری من با قاتل پدر و مادرم با کسی که یک عمر باعث اوارگیم شده و هفده سال تحقیرم کرده زیر یک سقف زندگی کنم. _نگار اینطور که میگی نیست... _هست. بس کن احمدرضا. دست از این تعصب بیجات بردار . شکوه چشم دیدن من رو نداره. میخکای ببریم باهاش زیر یه سقف که چه بلایی سرم بیاره. جدایی از کرده هاش در حقم، من ازش میترسم کسی که تونسته یه نوزاد رو بکشه یه زن و از بارداری محروم کنه دستور قتل سه نفر رو بده ترسناکه. _نگار تو باید بشینی شرایط رو کامل برات توضیح بدم. اینطوری... ایستادن و اجازه ندادم حرفش رو تموم کنه _من نمیام. هر کار دوست داری بکن سمت اتاقم پا تند کردم وارد شدن و در رو بهم کوبیدم. و تند تند نفس کشیدم. صدلی در موندش رو شنیدم _من چی کار کنم. _گفتم که راضی نمیشه _اجازه هست برم اتاقش باهاش حرف بزنم _چرا نیست. ولی فکر نکنم الان بخواد باهات حرف بزنه. _در حضور عمو اقا گوش میکنه. برم با عمو بیام؟ _برو _عمو یکم ازم دلخوره میشه تو هم باهام بیای بالا _باشه حرفی نیست ولی اینو بدون که من پشت تصمیم نگارم هر چی که باشه _مطمعن باش راضیش میکنم. چند لحظه ی بعد صدای بسته شدن در خونه اومد. اگر عمو اقا بیاد پایین مجبورم بشینم به حرف هاش گوش کنم. با شناختی که ازشون دارم مجبورم میکنن تا قبول کنم. سمت مانتوم رفتم فوری پوشیدمش. روسریم رو روس سرم انداختم چادرم رو برداشتم و هول هولی گوشی رو داخل کیفم انداختم و با شتاب در خونه رو باز کردم . پله ها رو دو تا یکی کردم و از ساختمون بیرون رفتم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
+ ببخشید آقای دکتر... منشی مخصوص دکتر، اجازه نداد حرفم را تمام کنم و سریع گفت: تا یکسال آینده وقت خالی نداریم، و آقای دکتر دارند میرند خارج و تا چند ماه نیستن. درهمین هنگام آقای دکتر از اتاقش بیرون آمد و بیمارانی که پشت در منتظر نشسته بودند، به طرفش هجوم بردند و پرستار درحالی که ظاهرش را مرتب می کرد، تنه ای به من زد و با ناز و عشوه به طرف دکتر رفت. از برخوردش نزدیک بود روی زمین بیفتم که آقای دکتر دستم را گرفت و گفت: خوبی؟ رو به منشی‌اش فریاد زد: همین امروز اخراجی... هنوز حرفش تمام نشده بود که سرم گیج رفت و با سر فرود آمدم در... https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af
دختره بارداره، رفته بیمارستان معاینه پزشکی هیشکی نمیدونه از آشناهای آقای دکتره... 😂👇 https://eitaa.com/joinchat/3375759688Cddb5e445af ادامه ی رمان مهیج و پرماجرای " یک‌عاشقانه‌بی‌صدا " رو فقط در این کانال بخونید 👆👆 👆
خرج و دخلم کفافِ یه شب بیرون بردن زن بچه و دو پُرس غذا خریدن واسشون رو نمیداد!💔 چه برسه پول جمع کردن واسه خونه خریدن! صابخونه ام که دل درد گرفته بود پاشو پاشو...😔 خیلی اعصابم شخمی بود تااینکه یروز یکی از دوستامو تو مترو دیدم و تا مشکلمو فهمید اینجارو بهم معرفی کرد که کسب و کار یاد میداد! الحمدالله به سه ماه نرسید که تو نازی آباد خونه خریدم و درآمدمم عالیشده دست خاک میزنی طلاشه داداش اینم لینکش👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
🔴سلام من محمد هستم اگر تو هم از زندگی کارمندی و بیکاری خسته شدی حتما اینارو بخون👇 من تا همین 5 ماه پیش کارگری میکردم و واقعا از این وضع بی پولی خسته شده بودم و میخواستم یک تغییر اساسی به زندگیم بدم تا با کانال آقای ترید آشنا شدم و کاری رو بهم معرفی کردند که هر فردی چه دانشجو و چه کارمند میتونست کار کنه و پول خیلی خوبی میتونست در بیاره و من از وقتی که با این کانال آشنا شدم دیگه هیچوقت برای دیگران کار نکردم و تونستم تو این مدتی که با آقای تریدر آشنا شدم یک ماشین بخرم پس اگر تو هم میخوای اینطوری پولدار بشی حتما عضو کانالش شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e