eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
11،12،13😍 باتو 👇 👇 👇 👇 👇 👇
با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم. _عاطے جمع ڪن بریم دیگہ مخم نمے ڪشہ! سرش رو تڪون داد،از ڪتابخونہ اومدیم بیرون و راهے خونہ شدیم رسیدیم جلوے درشون،مادرم و خالہ فاطمہ رفتہ بودن ختم، قرار شد برم خونہ عاطفہ اینا،عاطفہ در رو باز ڪرد،وارد خونہ شدیم خواستم چادرم رو دربیارم ڪہ دیدم امین تو آشپزخونہ س، حواسش بہ ما نبود، سر گاز ایستادہ بود و آروم نوحہ میخوند! _ارباب خوبم ماہ عزاتو عشق ہ،ارباب خوبم پرچم سیاتو عشق ہ... چرا با این لحن و صدا مداح نمیشد؟! ناخودآگاہ با فڪر یہ روضہ دونفرہ با چاے و صداے امین لخند نشست روے لبم! عاطفہ رفت سمتش. _قبول باشہ برادر! امین برگشت سمت عاطفہ خواست چیزے بگہ ڪہ با دیدن من خشڪ شد سریع بہ خودش اومد از آشپزخونہ بیرون رفت! سرم رو انداختم پایین،بہ بازوهاش نگاہ نڪردم! عاطفہ بلند گفت:خب حالا دختر شانزدہ سالہ! نخوردیمت ڪہ یہ تے شرت تنتہ! روے گاز رو نگاہ ڪردم،املت مے پخت،گاز رو خاموش ڪردم عاطفہ نگاهے بہ گاز انداخت و گفت:حواسم نبود روزہ س! _چیز دیگہ اے نیست بخورہ؟ _چہ نگران داداش منے! با حرص ڪوبیدم تو بازوش، از تو یخچال یہ قابلمہ آورد،گذاشت رو گاز. _اینم آش رشتہ، نگرانیت برطرف شد هین هین؟ _بے مزہ! امین سر بہ زیر از اتاق بیرون اومد پیرهن آستین بلندے پوشیدہ بود،زیر لب سلام ڪرد و سریع رفت تو حیاط! عاطفہ مشغول چیدن سینے افطارش شد،چند دقیقہ بعد گفت:بیین عاطے جونت چہ ڪردہ! نگاهے بہ سینے انداختم با تعجب بہ آش رشتہ اے ڪہ روش با ڪشڪ نوشتہ بود یا محمد امین نگاہ ڪردم! _این چیہ؟! _از تو ڪہ آب گرمے نمیشہ خودم دست بہ ڪار شدم! سینے رو برداشت و رفت حیاط امین روے تخت نشستہ بود و قرآن میخوند، سینے رو گذاشت جلوش. _امین ببین هانیہ چقدر زحمت ڪشیدہ! با تعجب نگاهش ڪردم بے توجہ بہ حالت صورتم بهم زبون درازے ڪرد دوبارہ گفت: هانے باید یادم بدے چطور با ڪشڪ رو آش بنویسم! انگشت اشارہ ام رو بہ نشونہ تهدید ڪشیدم زیر گلوم یعنے مے ڪشمت! با شیطنت نگاهم ڪرد و رفت داخل،خواستم دنبالش برم ڪہ امین صدام ڪرد:هانیہ خانم! لبم رو بہ دندون گرفتم،برگشتم سمتش،سرش سمت من بود اما نگاهش بہ زمین،حتما با خودش میگفت چراغ سبز نشون میدہ! بمیرے عاطفہ! _ممنون لطف ڪردید! من من كنان گفتم: ڪارے نڪردم،قبول باشہ! دیگہ نایستادم و وارد خونہ شدم، از پشت پنجرہ نگاهش ڪردم،زل زدہ بود بہ ڪاسہ آش و لبخند عمیقے روے لبش بود! لبخندے ڪہ براے اولین بار ازش میدیدم و دیدم همراہ لبخندش لب هاش حرڪت ڪرد به:یا محمد امین!
مثل فنر بالا و پایین می پریدم، شهریار با تاسف نگاهم کرد و سری تکون داد! رو به مادرم گفت: مامان بیا دخترتو جمع کن حالا انگار دکترا گرفته! مادرم با جانب داری گفت:چیکار داری دخترمو؟! بایدم خوش حال باشه، معدل بیست اونم امسال چیز کمی نیست! برای شهریار زبون درازی کردم و دوبارہ نگاهی به کارنامه ام انداختم، میخواستم هرطور شدہ امین بفهمه امتحان هام رو عالی دادم! صدای زنگ در اومد شهریار به سمت آیفون رفت. _هانیه بدو قُلت اومد! با خوشحالی به سمت حیاط رفتم،عاطفه اومد، قیافه اش گرفته بود با تعجب رفتم سمتش! _عاطی چی شدہ؟! با لحن آرومی گفت:یکم امتحانا رو خراب کردم می ترسم خرداد بیافتم! عاطفه کسی نبود که بخاطرہ امتحان اینطور ناراحت بشه،حتما چیز شدہ بود! با نگرانی گفتم:اتفاقی افتادہ؟ سرش رو به نشونه منفی تکون داد! شهریار وارد حیاط شد همونطور که به عاطفه سلام کرد شالم رو داد دستم،حیاط دید داشت! سریع شالم رو سر کردم، نمیدونم چرا دلشورہ داشتم! نکنه برای امین اتفاق افتادہ بود؟ با تردید گفتم:برای امین اتفاقی افتادہ؟ _نه بابا از من و تو سالم ترہ! هانیه اومدم بگم فردا نمیام مدرسه به معلما بگو! نگرانی و کنجکاویم بیشتر شد،با عصبانیت گفتم: خب بگو چی شدہ؟جون به لبم کردی! همونطور که به سمت در می رفت گفت:گفتم که چیزی نیست حالا بعدا حرف میزنیم! در رو باز کرد،دیدم امین پشت د ر نفس راحتی کشیدم! امین سرش رو انداخت پایین و گفت: کجا رفتی؟بدو مامان کارت دارہ! امین سلام نکرد! مثل همیشه نبود! با تعجب نگاہ شون کردم شاید مسئله خصوصی بود ولی مگه من و عاطفه خصوصی داشتیم؟! عاطفه با بی حوصلگی گفت:تازہ اومدم انگار از صبح اینجام! تعجبم بیشتر شد کم موندہ بود عاطفه داد بکشه! امین با اخم نگاهش کرد، عاطفه برگشت سمتم. _خداحافظ هین هین! هین هین گفتن هاش با انرژی نبود اصلا هین هین گفتن هاش مثل همیشه نبود، یک دنیا حس بد اومد سراغم! با زبون لبم رو تر کردم. _خداحافظ! امین خواست در رو ببندہ که با عجله گفتم:راستی سلام! تحمل بی توجهیش رو نداشتم، کمی دو دل بود دوبارہ نیت کرد در رو ببندہ، با پررویی و حس اعتماد به نفس که انگار مطمئن بودم جوابم رو میدہ گفتم:جواب سلام .... نگذاشت ادامه بدم با لحنی سرد که از سرمای کلماتش تمام وجودم یخ بست گفت:علی سلام،جواب سلام واجبه اما سلام کردن واجب نیست! صدای وحشتناک بسته شدن در تو گوشم پیچید، باورم نمی شد این امین بود اینطور رفتار کرد! ذهنم از سوال های بی جواب درموندہ بود این امین، امینی نبود که با عشق گفت هانیه!__
کتاب رو گذاشتم تو کیفم، نمی تونستم درس بخونم،تو شوک رفتار دیروز امین و عاطفه بودم! نمیخواستم فکر و خیال کنم،مشغول سالاد درست کردن شدم،مادرم وارد خونه شد همونطور که چادرش رو آویزون می کرد گفت:هانیه بلا، چرا به من نگفتی؟ با تعجب نگاهش کردم. _چیو نگفتم مامان؟ رو به روم ایستاد _قضیه امین! بدنم بی حس شد، به زور آب دهنم رو قورت دادم، زل زدم به چشم هاش. _چه قضیه ای؟! _یعنی تو خبر نداشتی؟ _نمیفهمم چی میگی مامان! _قضیه خواستگاری دیگه! نفسم بند اومد،خواستگاری چه صیغه ای بود؟! به زور گفتم:چه خواستگاری ای؟! _امشب خواستگاری امین ہ! خواستگاری؟امین؟کلمات برام قابل هضم نبود، برای قلب بی تابم غریبه بودن،قلبی که به عشق امین می طپید، با صدای امین جون میگرفت، مگه دوستم نداشت؟مگه نگفت هانیه؟ هانیه ای که چاشنیش یک دنیا عشق بود؟غیر ممکن بود! _هانیه دستتو چیکار کردی؟! انقدر وجودم بی حس شدہ بود که نفهمیدم دستم رو بریدم! اما این دستم نبود که بریدہ شد این رشته عشق من به امین بود که پارہ شدہ بود، باید مطمئن میشدم، با سردرگمی و قدم های لرزون رفتم سمت ظرف شویی تا آب سرد بگیرم به قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب! _ام... چیزہ... حالا خاله فاطمه کی رو در نظر گرفته؟ _فاطمه خودشم تعجب کردہ بود، امین خودش دخترہ رو معرفی کردہ از هم دانشگاهیاشه! قلبم افتاد،شکست،خورد شد! لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشک هام سرازیر نشه،داشتم خفه میشدم! حضور مادرم رو کنارم احساس کردم. _هانیه خوبی؟رنگ به رو نداری! چیزی نگفتم با حرف بعدیش انگار یک سطل آب سرد ریختن رو سرم! _فکرکردم دلبستگی دورہ نوجوونیت تموم شدہ! از مادر کی نزدیک تر؟! ساکت رفتم سمت اتاقم، میدونستم مادرم صبر می کنه تا حالم بهتر بشه بعد بیاد آرومم کنه! تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگی حیاطشون رو نگاہ کردم و دیدمش با... با کت و شلوار.... چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلکه شکی بود بین عشق و چیزی که نمیتونستم بفهمم! این صحنه رو دیدہ بودم تو خوابم،سرکلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگاری مون باشه،من با خجالت از پشت پنجرہ برم کنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندی از جنس عشق و خجالت و خوشحالی بزنه،بیان خونه مون همونطور ڪہ سر به زی ر دسته گل رو بدہ دستم بعد.... دیگه نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفه میشدم احساس می کردم تو وجودم آتیش روشن کردن،به پهنای تمام عاشقانه هام گریه کردم گریه ای از عمق وجود دخترانه ام در حالی که دستم روی قلبم بود و با هق هق ناله کردم:آخ قلبم__
در هرقسمت سه صلوات 💐 به نیت سلامتی وفرج امام زمان (عج) بر گردان شماست 🌹 ادمین رمان 👉. @hamta4713
🌺🍃 امام علی علیه السلام فرمودند: 🔴نعمت فراوانی نديدم، مگر اين كه در كنارش حقی ضايع شده باشد!!! 📚شمس الدين، محمد مهدی، دراسات فی نهج البلاغه، ص 40 ✨یا علی✨ 🦋 @zeinabiha2 🦋
. 🌱[اَللّهُمَّ مَوْلاىَ كَمْ مِنْ قَبيحٍ سَتَرْتَه وَ كَمْ مِنْ فادِحٍ مِنَ الْبَلاءِ اَقَلْتَهُ ]📍 . •< پروردگارا! اے سرور من چہ بسيار زشٺے مرا پوشاندے و چہ بسيار بلاهاے سنگين و بزرگے ڪہ از من برگرداندے>•💡 .
✨ بانـو! زیبــاترین پنجــره ی دنیا،                         قــاب چــادر توست!  ⇤وقتی چـادرت را کمی روی صورتت می کشی و با غـرورتمــام از انبـــوه نـــگاه نـامحرمان عبور میکنی آنگاه تو میمانی و ←❤نورُ علے نور❤→ و چه زیباست انعکاس ⇦حیـــــا⇨از پشتِ این سنگـرِ سادهٔ سیاه سنگین ... ⬅️محجبه واقعی؛ حجــابش را در شبکــه های اجتمـــاعی محکـم می گیرد! وحجــاب "گفتــــارش"را محکــم تر! 🦋 @zeinabiha2 🦋
✨همیشه دلتنگی ام😔 را در دریای آغوش تو ریختم ، عجیب این دریا معجزه می کند ! تمام غم را می بلعد و باز آرام آرام است دریای لاجوردی من ، خدای من❤️ . . .✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•﷽• : • یڪے از مسائل مهــم ایــــن است ڪه ِرسمِ رفتن و ڪردن براے ازدواج دخترها، متأسّفانه ڪمرنگ شـده؛ ایـن چیز لازمے است...! @zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸✌️ 😊 🦋 @zeinabiha2 🦋
شیخ صدوق،از حضرت علی ( علی) ، ازپیامبراکرم (ص)نقل میکندکه: سه بارفرمودند: خدایاجانشینان مراموردرحمت خود قرارده .پرسیدندکه: یارسول الله،جانشینان شماچه کسانی هستند؟درپاسخ فرمودند: کسانی که بعدازمن می آیند،حدیث مراروایت میکنند وسنت مرابه مردم می رسانند. ┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
دارند دنیا را ضد عفونی میکنند... شاید که مهمان ویژه ای در راه است... 🦋 @zeinabiha2 🦋
»قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء...» وقتی که دلت تنگ می شود، به نگاه کن 🍃 +ما نگاه های تو را، به طرف آسمان می‌بینیم... (: بقره ۱۴۴ . . همین که مرا می بینی همین که حواست هست همین مرا آرام می کند، ... 🦋@zeinabiha2🦋
•°🔗♥️°• استورے‌🌙 . • 🦋@zeinabiha2🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ أِلْتِمـــٰاسِ دُعــٰــا ❤️
دختری آمد از قبیله ی عشق نذر راهش سبد سبد احساس عالمی غرق شور لبخندش کاشف الکرب حضرت عباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ فقط گوشه چشمــی از نگاه خدا براے خوشبختی همہ انسانها ڪافیست ایـن نگاه را برایتان آرزو میڪنم …😊
📝 ⚠️ ⚜شخصی از خدا دو چیز خواست⁉️ ......اما چیز دیگری گرفت‼️ اندکی صبرباید داشت......⚜ @zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌹