فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بغض مردم تبریز در مراسم تشییع پیکر شهدای حادثه هلیکوپتر رئیس جمهور و همراهانشان
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_مردم
#رئیس_جمهور_مغتنم
بازگشت رئیسجمهور از آخرین سفر استانی💔
بالاخره رئیسجمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران بازگشت.
😭🥀
#رئیسی_عزیز #شهید_جمهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج مهدی رسولی:
🔺الهی دورت بگردم
برای درد مردم کجا رفته بودی
که پیدات نمیکردن...😭😭😭
#رئیسی_عزیز #خادم_الرضا
#شهید_جمهور
#پارت233
پروانه با حرص به ماشین برادرش نگاه میکرد
_ بهش حق نمیدی?
همانطور که جلوش خیره بودگفت
_ به کی?
_ به عروستون.
_چه حقی?
_ خودت رو بزار جاش فکر کن با نامزد برای اولین بار میخوای بری مسافرت. خواهرش با دوست خواهرش هم همراهتون بیان.
_ما چی کاربه اونا داریم هم ماشین جداست هم اونجا بابا قرار گذاشته خونمون هم جدا باشه.
_ اینو تو میگی که ما چه کار داریم به اونا. حس عروس ستون چیز دیگه ایه.
پروانه سکوت کرد و من هم ترجیح دادم تا بیشتر از این توی مسائل خصوصی شون دخالت نکنم.
آهنگ ملایمی توی ماشین پخش میشد
_ پروانه من بخوابم تو ناراحت می شی?
_ نه عزیزم بخواب راحت باش.
سرم رو به شیشه تکیه دادم چشم هام رو بستم خیلی زود خوابیدم
زیر یک درخت بزرگ نشسته بودم مامان مریم هم کنارم بود. به همون زبون لالی خودش اسمم رو صدا کرد.سر چرخوندم و نگاهش کردم
شیرین و زیبا بهم لبخند زد .
دستش رو روی سینه اش زد. مثل گذشته، همیشه وقتی می خواست بهم ابراز علاقه کنه این کار را می کرد. خودم رو سمتش کشوندم صورتش را عمیق بوسیدم. به چشم هاش خیره شدم چشم هاش پر از اشک شد .به دور اشاره کرد.
زنی با سرعت به سمت ما میدوید.
با تکون شدید ماشین چشم باز کردم
ترسیده به پروانه نگاه کردم.
_ شرمنده ببخشید دست انداز رو ندیدم.
دستم را روی چشم کشیدم
روی صندلی خودم رو جا به جا کردم.
_شش ساعت خوابیها!
متعجب گفتم:
_واقعا!
_پدر خوندت صد بار زنگ زده گفتم خوابی آخر عکست رو که خوابیده بودی براش فرستادم تا خیالش راحت شد.
_ دستت درد نکنه.
چشم هام رو مالیدم
_چرا اینقدر خوابیدم.
صدای گوشی پروانه بلند شد نگاه سرسری بهش انداخت برش داشت کنار گوشش گذاشت.
_ بله.
یکم گوشی رو از کنار گوشش فاصله داد.
_ خوب حالا...
_ ندیدمش.
دلخور گفت:
_ الان داره جلو اون سر من داد میزنی?
طلب کار گفت:
_ دیگه به من زنگ نزن سیاوش.
گوشی رو قطع کرد و با حرص روی داشبورد انداخت زیر لب گفت:
_ بیشعور نفهم.
نامحسوس نگاش کردم که چونش شروع به لرزیدن کرد ناباورانه اسمش را صدا کردم.
_پروانه!
با بغض گفت:
_ داد میزنه بی شعور.
_عیب نداره حالا.
با گریه گفت:
_انگار تا حالا نشده خودش دست انداز رو نبینه. یکی نیست بگه به تو چه ماشین بابامه.
حرصی اشک هاش رو پاک کرد ماشین را کنار زد گوشیش رو برداشت شروع به گرفتن شماره ای کرد.
ضربه ی ارومی به شیشه ماشین سمت راننده خورد هر دو به سیاوش نگاه کردیم پروانه نگاهش رو به حالت قهر برگردوند. گوشی رو کنار گوشش گذاشت درماشین باز شد سیاوش به آرومی گوشی رو از دسترس خواهرش گرفت و قطع کرد.
_چی گفتم مگه?
طلبکار چرخید سمتش.
_داد زدی.
خندید دست پروانه رو گرفت.
_ مگه بار اولمه. قهر نمی کردی هیچ وقت.
_ جلوی اون لوس سر من داد نزن.
اخم نمایشی کرد و گونه ی خواهرش رو با دو انگشت گرفت و کشید.
_ زنم من لوس نیست حسود.
پروانه که آروم شده بود صورتش را برگردوند به رو به رو خیره شد
_ گوشیم رو بده.
گرفت سمتش.
_ بفرما.
گوشی رو ازش گرفت که سیاوش دستش رو کشید.
_یک دقیقه بیا.
پروانه تسلیم خواست برادرش شد و از ماشین پیاده شد نفسم رو با صدای آه بیرون دادم کاش من هم برادر داشتم.
شیشه ی عقب کمی پایین بود صداشون رو شنیدم
سیاوش دلخور گفت:
_ازصبح که چشم باز کردی داری کم محلیش میکنی.
پروانه طلبکار در جوابش گفت:
_ندیدی سلام کردم درست جواب نداد.
_پروانه جان اون زن منه باید بهش احترام بزاری.
_احترام بزاره، احترام ببینه.
_من از تو انتظار دارم که همخونم هستی. تو کوتاه بیا به اونم میگم مهربون باشه.
_خب.
صدای سیاوش رنگ تهدید گرفت.
_پروانه دفعه ی بعد نمیگم ها
پروانه به حالت مسخره گفت:
_مثلا میخوای چی کار کنی?
_به امتحانش نمیارزه.
_حالا بزار من امتحان کنم.
_تو بیجا میکنی.
هر دو سکوت کردن در ماشین باز شد و پروانه برگشت.
پشت ماشین برادرش راه افتاد .
مسیر طولانی بود من بعد از شش ساعت خواب حسابی گرسنه بودم بالاخره برای رفتن به یکی از رستورانهای تو راهی پیاده شدیم.
تهمینه همچنان توی خودش بود وارد رستوران شدیم سیاوش میز و صندلی چهار نفره ای رو انتخاب کرد .
من و تهمینه نشستیم پروانه همراه برادرش به سرویس بهداشتی رفت.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از حضرت مادر
ختم دسته جمعی سوره ملک
💚برای شادی روح شهدای عزیزمون
💔برای سلامتی قلب حضرت آقا
🤍برای آرامش دل خانواده هاشون
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن شماره جزء رو برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ آتیشم زد😭...
_
وداع دختر شهید امنیت با پدرش
#پارت234
💕اوج نفرت💕
تهمینه خیلی سرد نگاهم میکرد لبخند زدم پشت چشمی نازک کرد نگاهش رو به پشت سرم داد.
_چقدر چهره شما برام آشناست.
نیم نگاهی بهم کرد و از روی میز دستمال کاغذی برداشت.
_ ولی شما برای من اصلا آشنا نیستید.
نفس سنگین کشیدم.
_ ببخشید که مسافرتتون به خاطر ما براتون شیرین نیست.
جوری نگاهم کرد که انگار اصلا انتظار نداشت این حرف رو از من بشنوه. ادامه دادم:
_ من یکم روزگار باهام خوب تا نکرده پروانه از حال دلم خبر داره به خاطر من این پیشنهاد رو داده. سعی می کنم طوری ازتون دور باشیم که خوشی هاتون به خاطر حضور ما خراب نشه.
لبخند کمرنگی زد.
_ نه عزیزم ناراحتی من به خاطر حضور شما نیست.
لبخندش رو با لبخند پاسخ دادم.
_پس چرا ناراحتید?
به پشت سرش نگاه کرد و گفت:
_ ناراحتی من به خاطر رفتار سیاوشه، همش طرف خواهرش رو میگیره.
با تعجب نگاهش کردم.
همون رفتاری که پروانه به خاطرش از برادرش دلخوره، تهمینه هم دلخوره.
سوالی پرسیدم:
_اگر فضولی نیست بهم میگی چی شده?
_ازصبح سیاوش کلی بامن اتمام حجت کرده که باید به خواهرم احترام بزاری. احساس میکنم این که عقدمون عقب افتا به صلاحمه. برای اینکه من بهتر بشناسمش. شاید به عقد هم نرسه این رابطه.
برای اینکه پروانه باعث شده تا این رابطه خراب بشه ناراحت شدم لبخندی زدم و گفتم:
_مطمئن باش اینطور نیست آقا سیاوش دوست داره که تعادل رو برقرار کنه همین حرف هایی را که به شما زده به پروانه هم زده.
متعحب گفت:
_چی?
_ اینکه به زن من احترام بزار. باهاش درست صحبت کن. اون زن منه و من دوستش دارم.
_واقعا!
_اره عزیزم من صداشون رو شنیدم.
تهمینه خوشحال از روی صندلی رو به روم بلند کنارم نشست
دستم رو گرفت.
_ تو خیلی خوبی نگار جون.
_ خواهش می کنم خوبی از خودته من فقط چیزی رو که شنیدم گفتم.
_ان شاالله نا مهربونی روزگار برات مهربون شه.
با اومدن همسفرهامون هر دو ساکت شدیم ایستادم و گفتم:
_ببخشید من میخوام کنار پنجره بشینم. اینجا یکم دلم میگیره.
پروانه نگاه چپ چپی به تهمینه انداخت و گفت:
_هرجا که تو بگی میشنیم.
دست پروانه رو گرفتم و از اون دو زوج جوون فاصله گرفتیم به فاصله دو صندلی کنار پنجره نشستیم.
پروانه اروم گفت:
_ اون گفت بیایم اینجا?
_ نه پروانه تو چرا درکش نمی کنی? اون یه دختر جوون که دوست داره با نامزدش تنها باشه.
_ یعنی چی. من نباید پیش برادرم بشینم.
_ پروانه واقعا متاسفم اصلا فکر نمیکردم که همچین آدمی باشی فقط خودت رو ببینی.تو اگه بخوای با آقای ناصری بیای بیرون خواهرش بچسبه بهتون ولتون نکنه ناراحت نمیشی
نگاهش رو به برادرش که پشتش به من بود داد. ریز ریز می خندیدن
واقعا خوشحال بودم از اینکه خنده به لبهای تهمینه نشسته بود
پروانه نگاه ازشون برداشت و زیر لب گفت
حالا مونده تا بشناسیش.
سکوت کرد
بعد از نهار سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهدای انگشتر حاج قاسم
توسط دخترش برای تدفین
همراه با پیکر شهید امیرعبداللهیان
آجرک الله یا صاحب الزمان 💔🏴
⭕نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن امشب⤵️ قربة الی الله.
🌷 #شهید_سیدابراهیم_رئیسی
↔️ سیدحاجی
🌷#شهیدحسین_امیرعبداللهیان
↔️ محمد.
🌷#شهیدسید_محمدعلی_آل_هاشم
↔️ سید محمد تقی
🌷 #شهید_سیدطاهر_مصطفوی
↔️ سید احمد.
🌷#شهید_محسن_دریانوش
↔️ مختار
🌷#شهید_بهروز_قدیمی
↔️ اسحاق
🌷 #شهید_سید_مهدی_موسوی
↔️ سید محمد علی
زمان دفن فردا ۴ خرداد
🌷 #شهیدمالک_رحمتی
↔️ اسکندر
زمان دفن فردا ۴ خرداد
روش خواندن نماز لیله الدفن:
در رکعت اول سوره حمد و سپس آیه الکرسى است و خواندن «از لا اله الا هو تا و هو العلی العظیم» کافی است. (بدون سوره توحید) و در رکعت دوم سوره حمد و سپس ۱۰ مرتبه سوره قدر «انا انزلناه» خوانده مى شود و وقتى نماز تمام شد، چنین گفته مى شود: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان» و به جاى کلمه فلان، نام میت را مى برد.
🇮🇷هدیه صلوات به روح جمیع شهدای اسلام به نیت فرج مولا صاحب الزمان قربة الی الله.
♥️لطفا برای همه بفرستید
زینبی ها
آجرک الله یا صاحب الزمان 💔🏴 ⭕نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن امشب⤵️ قربة الی الله.
عزیزان نماز لیله الدفن فراموش نشه
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمزیارتعاشورا
#صلوات
هدیه به
#شهدایخدمت
#شهدایامنیت
برای سلامتی و آرامش قلب حضرت آقا
برای آرامش دل خانواده هاشون
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن شماره جزء رو برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
#پارت235
💕اوج نفرت💕
مسیر طولانی و خسته کننده بود. به پیشنهاد سیاوش هر چند ساعت یک بار پیاده می شدیم تا استراحت کنن و بتونن مابقی مسیر رو رانندگی کنن . در نهایت بعد از ۲۰ ساعت به مقصد رسیدیم.
ساعت ده صبح رو نشون میداد گوشی رو برداشتم و به عمو آقا که در طول مسیر بیشتر از صد بار زنگ زده بود خبر رسیدنمون رو دادم.
پروانه اصرار داشت قبل از رفتن به ویلایی که سیاوش در نظر گرفته بود به دریا بریم.
تهمینه و سیاوش با فاصله زیادی از ما لب دریا ایستاده بودند. پروانه هم که انگار حرف هایی که تو رستوران بهش زده بودم کمی روش اثر کرده بود دیگه اصراری برای نزدیک بودن به برادرش رو نداشت.
نیم ساعتی بود که فارق از همه ی مشکلات، دست تو دست پروانه به دریا خیره بودیم و عظمت خدا رو نگاه می کردیم که سیاوش خواهرش رو صدا کرد.
پروانه دستش رو از دستم بیرون کشید و پیش برادرش رفت.
صدای بحثشون رو می شنیدم
_سیاوش من هیچی نمیگم ولی خودت ببین.
_ حالا عیب نداره که.
_ عیب نداره که! پس من به بابام میگم.
_ تو نگو، هر چی بخوای من بهت میدم.
دلم طاقت نیاورد و کمی بهشون نزدیک شدم با دیدنم هر دو سکوت کردند.
_چیزی شده?
سیاوش مضطرب گفت:
_ نه چیز خاصی نیست.
پروانه گفت:
_بفرما نگار خانوم. تو میگی من حسودم.
به تهمینه اشاره کرد.
_ خانم گفتن ویلا شون باید با ما فاصله داشته باشه.
سیاوش طلبکار گفت:
_ نمیگه فاصله داشته باشه
میگه بریم ویلای عموم، تا اینجا بیست دقیقه راهه.
پروانه طلبکار تر گفت:
_ بله، از قضا ما هم نباید بریم. ویلای عموش. باید تنها بمونیم تو شهر غریب.
_ پروانه جان من که از اول گفتم دوستم اینجا متل داره، خونه اجاره میده، با اون هماهنگ کردم تنها نمی مونی به دوستم اعتماد دارم.
پروانه به حالت مسخره گفت:
_به دوستشون اعتماد دارند ولی من نباید زنگ بزنم به بابام.
سیاوش عصبی گفت:
_ باشه عیبی نداره ما هم میمونیم پیش شما.
بعد هم با همون عصبانیت پیش تهمینه برگشت.
_بیچاره آقا سیاوش بین ما گیر کرده. مسافرتشون خراب شد.
_اگه الان پدر خوندت بفهنه ما رو ول کرده رفته یه جای دیگه ناراحت نمیشه?
نگاهم روی سیاوش و تهمینه بود که تقریباً با هم دعوا می کردند. صداشون رو نمیشنیدم ولی از عکس العمل هاشون نسبت به هم معلوم بود. اروم گفتم:
_ ناراحت که میشه، ولی از کجا میخواد بفهمه. دلم برای برادرت میسوزه.
نگاه درمونده ای بهشون کرد و گفت:
_ من بیشتر به خاطر تو میگم.
_من ناراحت نمیشم.
پروانه باشه ای گفت به خاطر فاصله تقریبا زیادمون با صدای بلند اسم برادرش رو صدا کرد.
سیاوش کلافه و عصبی سمتون سر چرخوند پرواته با اشاره دست بهش گفت که نزدیک ما بیاد.
سیاوش برگشت چیزی به تهمینه گفت و به سمت پروانه قدم برداشت طلبکار گفت:
_ بله.
_باشه عیب نداره ما میریم ویلا دوستت. شمام هر جا دوست دارید برید.
تمام چهره سیاوش یکباره لبخند شد.
_واقعا ممنونم جبران می کنم.
_ولی خیلی بی عرضه ای.
سیاوش دلخور به خواهرش نگاه کرد . پروانه بی اهمیت به نگاه برادرش به کنایه ادامه داد:
_ حالا تا اونجا میبریمون یا ادرس میدی.
سیاوش شرمنده به شن های زیر پامون نگاه کرد.
_میبرمتون.
به سمت ماشین که توی پارکینگ با فاصله ی زیادی از دریا پارک شده بود رفتیم. پروانه شصتی دزد گیر ماشین رو فشار داد. در ماشین با صدای تک بوقی باز شد هر دو نشستیم.
_ کاش دلم می اومد به بابام بگم حالش رو بگیره.
_عیب نداره حالا پیش اومده دیگه.
_ آخه تو نبودی ببینی تو خونمون سر اینکه من دفعه اول تنها اومدم پیشت موندم چیکار کرد .اومد دنبالم. آبروریزی که برای تو راه انداخت. توی راه چه داد و بیدادی سرم کردو رفتیم خونه ادعای غیرت داشت میکشتش. بابام جلوش وایستاد .حالا خیلی راحت می گه شما برید یه ویلای دیگه میخواد من رو تنها بزاره.
نمیدونم چی باید بهش بگم . تهمینه باید برای این کارش دلیلی داشته باشه. حق و پروانه است که ناراحت باشه. حالا که مسئولیتمون رو قبول کرده نباید تنهامون بزاره. شاید پیشنهاد همراهی ما باهاشون از اول کار اشتباهی بوده
ماشینش که دقیقا روبروی ما پارک بود حرکت کرد و ما هم به دنبالش.
بعد از ده دقیقه پارک کرد و از ماشین پیاده شد به ما هم اشاره کرد و پیاده شدیم و دنبالش راه افتادیم تهمینه از ماشین پیاده نشد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕