eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻گردنبندهای بابرکت از دو روز پیش که حضرت آقا حکم جهاد دادند و جمع‌آوری کمکهای مالی و طلا به جبهه مقاومت از سوی خانمها در هیأت آغاز شد، خانمهای زیادی هم به این کاروان پیوسته اند الحمدلله. امشب، یکی از خانمهای هیأت، خودش در خانه روضه گرفته بود و همسایه‌ها و رفقایش را دعوت کرده بود برای نماز استغاثه و جلسه تبیینی. الحمدلله باز هم پول نقد و طلا جمع شد. تا الان ۳۳ قطعه طلا و ۳۰ میلیون نقدی کمک جمع شده است. پول نقد که واریز خواهد شد ان شاءالله. اما برای طلاها، بعضی خانمها گفتند حاضرند بعضی قطعات طلا را با پانزده درصد یا ده درصد یا سه درصد بیشتر از قیمت بازار بردارند به نفع مقاومت. استدلال‌شان بسیار زیبا بود. گفتند این طلاها، طلاهای عاقبت‌بخیر و پربرکتی هستند و فرق دارند با طلای طلافروشی. اینطور شد که قرار بر مزایده شد تا ان‌شاءالله اگر کسی خواست بخرد برای کمک، بتواند. یاد داستان گردنبند بابرکت حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم... چقدر قصه‌های پشت اهدای هر کدام از این قطعه‌ها زیبا بود.
نحوه واریز کمک مالی به مقاومت لبنان رو نشون بدید. مبلغ رو به انگلیسی باید وارد کنید https://www.leader.ir/fa/monies واریز به دفتر رهبری مقاومت لبنان رو قوی کنید.
نگاه از نگاهش برداشتم و بی توجه به وضعیتی که داره سمت خیابون حرکت کردم. سوار اولین تاکسی شدم . توی مسیر آروم آروم انقدر اشک حسرت ریختم که راننده تاکسی از توی آینه مدام نگاهم میکرد. دلم طاقت نداره. میدونم نمیتونم بدون احمدرضا زندگی کنم. این عشق تا حالا کجا بود که الان خودش رو نشون داد. واقعا چرا شش ماه تونستم بهش فکر نکنم و یهو با فهمیدن این که داره میاد شیراز هوایی شدم ودیدن انگشتر هم مزید بر علت شد. کاش اموال رو بعدا بر میگردوندم. کاش اصلا مالی وجود نداشت. خیلی سخت و طاقت فرساست وقتی کسی رو دوست داشته باشی و نتونی بهش باشی. مطمئنم نمیتونم با احمدرضا زندگی کنم. چون شکوه نمیزاره. زندگی من با احمدرضا به بن بست می رسه و دوباره به این روزی میرسم. پس بهتره از خودم دوزش کنم .با اینکه نمیتونم فراموشش کنم . من تا آخر عمر نمیتونم ازدواج کنم چون فکر احمدرضا همیشه توی فکر و ذهنم میمونه. سر خیابون پیاده شدم. ناراحت و درمونده و وارفته سمت خونه قدم بر داشتم. خدا خدا میکردم عمو اقا و علی‌رضا رو تو محوطه نبینم. چون نمی دونم چی باید جوابشون رو بدم.ای کاش هیچکس نباشه و من مستقیم تو اتاقم برم. وارد ساختمان شدم. خوشبختانه آقای خائف سرایدار جدید هم نبود. سمت آسانسور رفتم. احمدرضا هم فکر میکنه من توی آسانسورم برای همون از پله ها پایین می اومد. دکمه ی اسانسور رو فشار دادم و با بازشدن درش داخل رفتم. کلید رو توی در انداختم. وارد خونه شدم و در رو بستم بهش تکیه دادم با تمام اجزای صورت گریه کردم. صدای تلفن همراهم بلند شد. به شمارش نگاه کردم و با دیدن اسم علیرضا شدت گریم بالا رفت. نمیتونم باهاش حرف بزنم گریه امونم نمیده و اصلا دوست ندارم علی رضا متوجه بشه که من هوایی شدم. یا اصلاً احمدرضا رو دیدم و باهاش حرف زدم. تلفن رو از پهلو ساکت کردم روی اپن گذاشتم. روی زمین زیر اپن نشستم زانوهام رو بغل گرفتم چرا باید هر چند وقت یکبار به عشق پوچ دچارش بشم چرا زندگی من پر از غمه. من هیچ وقت نمیتونم مسببش رو ببخشم. صدای تلفن خونه بلند شد. اما از جام بلند نشدم مطمعنم علیرضاست. چند لحظه ای نگذشته بود که صدلی در خونه بلند شد. علیرضا متوجه شده که من نیستم و نگران از اینکه چرا جواب تلفنش رو نمیدم به بالا خبر داده. صدای آروم میترا اومد _ نگار جان خونه ای? باز کن. صدای گریم رو آروم کردم. آهسته بلند شدم و رفتم سمت سرویس. _تا کی می خوای جواب تلفن رو ندم. تا کی می خوام در رو باز نکنم. تا کی میتونم خودم رو توی اتاقم زندانی کنم. بالاخره این چشم های اشکی و صورت پف کرده از راز دلم پرده برمی داره. سمت دستشویی رفتم تا آبی به صورتم بزنم وارد شدم در رو بستم تو آینه به خودم نگاه کردم. دیدن چهره خودم باعث شد تا بغضم بترمه و با صدای بلند گریه کنم شدت گریه به قدری زیاده که نمیتوتم صاف بایستم. دستم رو روی روشویی گذاشتم و خم شدم.تا از درد پهلو هام کم کنم. نمیتونم خدایا خواهش می کنم کمکم کن. صاف ایستادم و تلاش کردم تا گریه نکنم. هر چند که تلاشم برای گریه هم باز به هق هق تبدیل می‌شد. صورتم رو شستم و بیرون رفتم پشت در خونه ایستادم از چشمی نگاه کردم کسی پشت در نبود. همزمان صدای تلفن همراهم بلند شده سمت گوشی رفتم گوشی رو برداشتم و انگشتم رو روی صفحه کشیدم کنار گوشم گذاشتم _ سلام عصبی و کلافه و تقریباً با صدای بلند گفت _ نگار تو معلومه کجایی? با صدای گرفته لب زدم _ببخشید خواب بودم. _تو کی رفتی پارک.کی برگشتی کی خوابی. میفهمی داری چیکار می کنی? نمیگی نگرانت میشم?خواب بودی، صدای در رو هم نشنیدی? همه نگرانت شدت. حتی اردشیر خان هم داره میاد خونه. _ ای وای علیرضا چیکار کردی? شاید خوابم. شاید کار دارم. شاید نمیتونم جواب بدم چرا به همه گفتی. _ دلخور گفت _ طلبکار هم شدی? گوشی رو قطع کرد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
الله اکبر✌️🏻 الله اکبر ✌️🏻 الله اکبر✌️🏻
همممه دعا کنید. صدقه بدین صلوات بفرستید که همه موشک ها و پهبادها و ... به اهدافشون برسن و عملیات موفقیت آمیز باشه ان شاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم....
✅ الان چایی میچسبه...👌 حضرت جان😍
💕اوج نفرت💕 سمت پنجره رفتم بازش کردم جلوش ایستادم تا باد پنجره به صورتم بخور کمی از پف صورتم و قرمزی چشم هام کم بکنه. ولی می دونستم که بی‌فایده است. سرمای آخر زمستان رو به جون میخریدم. نم نم بارون و بویی که پخش میکرد کمی ارومم کرد ولی اشک اسمون داغ دلم رو تازه کرد کاش دنیا امروز تموم میشد. حرف های احمد رضا رو مرور کردم تمام اون سالها من یه مادر میدیدم ،اونم هم مادری دلسوز بچه هاش . فقط با تو سر جنگ داشت. بعد از اینکه با مرجان برخورد کردم از عذاب وجدانش و یکمم ترس گفت که تو نبودم، مادرم باهات چه رفتاری داشته و جلوی من تا حدودی ظاهر سازی می کرده. ‌نگار به من حق بده. اون روز ها مادرم رو باور داشتم. چون نهایتا فکر می کردم این یه دعوای لفظی بین تو و مادرمه دیگه دسیسه ها رو‌نمیدیدم. اون من رو به دنیا آورده، به من شیر داده چند سال تو دوران کودکیم برای داشتنم غصه خورده، نمی تونم به جز احترام باهاش حرف بزنم. نمیتونم دور بندازمش. گناهی که کرده باعث نمیشه از مادر بودنش کم کنه. اعمالش مجوزی برای بی احترامی و ترکش نیست. صدای پیچیدن کلید توی در باعث شد تا بهش نگاه کنم. علیرضا وارد خونه شد . پنجره رو بستم بهش نگاه کردم. نگاه گذرا و دلخورش روی چشم هام ثابت ‌موند. _ چرا گریه کردی? جلو اومد تو یک قدمیم ایستاد چی باید بهش می‌گفتم که باور کنه. یاد چند لحظه پیش افتادم دنبال بهونه ای می گشتم که پیدا کردم و پر بغض گفتم _ تو چرا انقدر سر من داد میزنی? چرا گوشی رو روم قطع می کنی? چرا نمیزاری من یک لحظه برای خودم تنها باشم. بحرف‌هام با حرف های میترا که می‌گفت شاید افسردگی گرفته باشم سنخیت داشت. علیرضا فکر کرد که علائم همون افسرگیه که میترا می‌گه. شرمنده گفت _یکم نگران شدم گفتم چرا جواب نمیدی ببخشید اگر باعث ناراحتیت شدم یا داد زدم و تلفن قطع کردم. دلم.میخواد ناراحتی هام رو سر یکی خالی کنم _ از من خسته شدی? _این چه حرفیه عزیزم خواست دستم رو بگیره که اجازه ندادم _ولم کن علیرضا. از کنارش رد شدم و وارد اتاقم شدم. در رو محکم به هم کوبیدم. چرا دارم سر علیرضا خالی می کنم. چون تنها کسیه که تو این دنیا دارم. اگر شکوه نبود،علیرضا تنهاکسم نبود احمدرضا هم کنارم بود پدرم مادرم هم بودن پتو رو برداشتم و گوشه اتاق نشستم. روی سرم کشیدم زانوهایم رو بغل کردم و دیگه اشکی برای ریختن نداشتم. در مانده به تاریکی زیر پتو پناه بردم تا به آرامشبرسم. چند ضربه به در اتاق خورد کلافه سرم رگ روی زانو هام جابجا کردم. جوابی ندادم در باز شد. _علیرضا برو بیرون حوصله ندارم. صدای عمو آقا باعث شد تا مثل برق گرفته ها از جام بپرم. _لا اله الا الله پتو رو کنار زدم و مرتب نشستم و سلامی زیر لب گفتم کمی اون طرف تر روی زمین نشست و گفت: _چی شده? فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
شهدای عزیز چقدر جای شما خالی است...❤️