🌹حرف آخر:
حالا که ارادت به یک فرد، باعث می شه مثل او باشیم،
ظاهر افراد رو ملاک ارادت قرار ندهیم.
✅به قول شاعر:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست.
ای برادر سیرت زیبا بیار
#دوست #ارادت #الگو #زندگی_معنوی
🌹@zeinabion98🌹
#فرنگیس
قسمت پنجاه و ششم
گفتم: « معلم خدانشناس... نمیبینی صدام چه به روزمان آورده؟ نمیبینی زندگیمان سیاه شده؟ نمیبینی هر روز پای یکی از بچههامان روی مین میرود و تکهتکه میشود؟ تو دیگر نکن. تو که دشمن نیستی. پای بچههای ما را سیاه نکن.»
پدرم سرم را بغل کرد و بوسید. اشکهای پدرم روی سرم میریخت. رفتم و لیلا را بغل کردم. بردمش خانه و پاهایش را با آب گرم شستم. با وازلین، پاهای سیاهش را چرب کردم. برای اینکه آرامش کنم، آرام در گوشش گفتم: «اگر دفعۀ دیگر، فقط یک بار دیگر اذیتت کرد، به من بگو، خودم میکشمش.»
لیلا سرش را تکان داد. سرش را روی متکا گذاشتم و بیرون رفتم.
هنوز که هنوز است، داغ پاهای سیاه لیلا روی دلم است.
وقتی برای پاکسازی مینها آمدند، برادرم رحیم و ابراهیم با صفر خوشروان همراه شدند. صفر خوشروان که میآمد، با برادرهایم به تنگه میرفتند تا مینها را پاکسازی کنند. هر روز که توی آوهزین جمع میشدند تا بروند پاکسازی، مردم برایشان صلوات میفرستادند.
در اصل، مین ما را بیچاره کرد، نه هواپیماها. هر چه رحیم و ابراهیم و خوشروان و بقیۀ نیروها به بچهها هشدار میدادند، فایده نداشت. بچهها وقتی چیز عجیبی میدیدند، برمیداشتند یا میرفتند به جاهای مختلف برای بازی و گرفتار مین و نارنجک میشدند. توی ده، مردم مرتب مین پیدا میکردند یا روی مین میرفتند. اکثر بچهها نمیتوانستند مینها را تشخیص بدهند.
جنگ بین ما و مینها تازه شروع شده بود. هر بار کسی روی مین میرفت، بیشتر و بیشتر دنبال مینها میگشتند. صفر خوشروان جلوی همۀ نیروها شروع میکرد به جستوجو و خنثی کردن مین. دل شیر داشت و نترس بود. همهاش مشغول جنگ بود یا جمع کردن مین. آن روز را هیچ وقت از یاد نمیبرم. روزی که صفر خودش هم با مین شهید شد.
وقتی صدای مین بلند شد، فهمیدیم یک نفر دیگر شهید شده است. هراسان به سمت کوههای آوهزین دویدیم. یعنی چه کسی روی مین رفته بود؟ فهمیدیم که صفر خوشروان خودش شهید شده است. مردی که تمام مینها را خنثی کرده بود، با انفجار مین در دستهایش شهید شد. مردم همه گریه میکردند. رحیم برادرم هم گریه میکرد. رزمندهها دور جنازهاش جمع شدند. مردها از زنها بیشتر گریه کردند. جنازهاش را سریع از آنجا بردند. فردا شب برادرم برگشت. او را به خانه آوردم و پرسیدم چطور صفر خوشروان روی مین رفت؟ رحیم بغض کرده بود. با بغض و گریه تعریف کرد که آن روز قرار بوده از پشت تپۀ ابرویی، جاده را پاکسازی کنند و جادهای برای پیشروی به سمت دشمن درست کنند. صفر خوشروان به برادرم گفته بود که این قسمت مین ضدتانک دارد و با بولدوزر مینها را در بیاورند. برادرهایم با صفر خوشروان مشغول در آوردن مین شدند. صفر خوشروان دنبال نیروهای خودی میرود. ناگهان یکی از بچههای خودی روی مین میرود. رانندۀ بولدوزر هم گفته دیگر ادامه نمیدهد. برادرهایم دو سنگر داشتند؛ یکی در کرجی و دیگری در ابرویی. سولهای داشتند که حدود هشتاد نفر در آن بودند. برادرهایم سنگری درست کرده بودند؛ با خاک و گونیهای شن و چیلی، تا داخل سوله نروند.
صفر خوشروان برگشته و وقتی فهمیده راننده بولدوزر ترسیده، چیزی نگفته. گفته خودمان ادامه میدهیم، اشکال ندارد. با یک فلاکس آب یخ، رفتهاند برای ادامۀ کار. صفر خوشروان مینهایی را که پیدا میکرده، روی هم جمع کرده بود. نیروهای ارتشی گفته بودند بگذارید مینها را با گلوله منفجر کنیم، اما صفر خوشروان قبول نکرده. گوشهای نشسته بودند و همراه بقیۀ نیروها گیلاس خورده بودند و بعد ادامه داده بودند. سیاه مرجانی و جهانگیر مرجانی و شیرزادی هم با او بودند. به آنها گفته بود بروید توی سنگر. پرسیده بودند چرا؟ گفته بود میخواهم این مینها را خنثی کنم، خطرناک است، شماها زن و بچه دارید. در همین حین، مین توی دست و شکم صفر خوشروان منفجر شده بود.
ترکش مین به دست یکی از همراهانشان خورده بود. دست صفر خوشروان از تنش جدا شده بود. دوستان صفر شیون و واویلا سر دادند.
برادرم میگفت دست خوشروان از بدنش جدا شد و روی زمین افتاد.
توی ده شیون و واویلا بود. رزمندهها و برادرهایم همراه جنازه رفتند. جنازه را جدا و دستش را هم جدا بردند. همه ناراحت بودند. او را بردند که در ویژنان خاک کنند. وصیتنامه صفر را که از جیبش در آوردند و خواندند، فهمیدند که نوشته او را در گیلانغرب یا کاسهگران پیش علیاکرم پرماه که دوستش بود، خاک کنند. صفر خوشروان را در گیلانغرب خاک کردند.
یکی از خانوادۀ فریدونی فوت کرده بود. از تمام دهات و طایفهها برای مراسم به گورسفید آمده بودند. ده شلوغ بود. همه به قبرستان رفتیم تا جنازه را خاک کنیم. حدود دویست تا ماشین آمده بود. همه دلهره داشتیم که نکند هواپیماهای عراقی سر برسند.
وقتی جنازه را خاک کردیم، به طرف آبادی برگشتیم. من زودتر به منزلِ صاحبعزا رسیدم. دم در ایستادم.
@zeinabion98
رسم بود بایستیم تا صاحب عزا بیایند و بعد همه با هم داخل خانه شویم. چادرم را زیر بغل زدم و به طرف جاده نگاه کردم. ماشینها به طرف خانه میآمدند. قبرستان آن سمت جاده بود و روستا این طرف جاده.
یک ماشین نیسانوانت که عدۀ زیادی رویش نشسته بودند، به سمت خانۀ صاحبعزا میآمد. زن و مرد پشت نیسان ایستاده و نشسته بودند. بیشتریها زن بودند.
ماشین نزدیک شد و نزدیک خانه دور زد بایستد که یکدفعه زیر آن مین ترکید و صدای وحشتناکی بلند شد. تایر ماشین روی مین ضدتانک رفته بود.
#ادامه_دارد
@zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤
#قرار_روزانه
💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢السلام علیک یافاطمه المعصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98☘
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
سلام همراهان همیشگی❤️
صبحتون بخیرونیکی🌹
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
⏳امروز یکشنبه
۲۵مهر ۱۴٠٠
۱۰ربیع الاول ۱۴۴۳
۱۷اکتبر ۲۰۲۱
ذکرمخصوص: یا ذالجلال والاکرام🤲
✅امروز با موضوع "همسرداری" با شما همراه خواهیم بود☘
♻️سپاس از نگاه مهربانتان😘
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
@zeinabion98
🌹احترام هميشگي به شخصيت همسر🌹
حضرت خديجه(س) با وجود داشتن اموال فراوان و موقعيت اجتماعي ويژه در رفتار و مواجهه با رسول اکرم(ص)، کوچک ترين رفتاري که نشاني از اظهار برتري داشته باشد، از خود بروز نمي دادند. به گزارش باشگاه خبرنگاران جلوه اي عالي از اين رفتار را مي توان در پايان مراسم عقد و زماني که پيامبر(ص) مي خواستند به خانه عموي شان ابوطالب برگردند، مشاهده کرد.
در آن لحظات حضرت خديجه(س) اين گونه همسر خود را مخاطب قرار مي دهد: «به خانه خودتان وارد شويد، خانه من خانه شماست و من کنيز شما هستم.» بنابراين موقعيت مالي و اجتماعي زن هيچ گاه نبايد سبب برتري جويي بر شوهر شود بلکه خانم ها بايد موقعيت مالي و اجتماعي را در خدمت پيشرفت و رشد خانواده قرار دهند.
مطالعه کامل مقاله👇👇
رازهای شوهرداری به سبک حضرت خدیجه (س) - مشرق نیوز
https://www.google.com/amp/s/www.mashreghnews.ir/amp/376611/
♻️🌷♻️🌷♻️🌷♻️
@zeinabion98
هدایت شده از فراتر (اطلاع رسانی تربیت)
🔴 "دیدی گفتــم" ممـــنوع!
💠 وقتی همسرتان اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: دیدی گفتم؟ اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما دورتر می شود و به مرور، احساس آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود.
💠 این هراس، زمینهی از بین رفتن اقتدار و اعتماد بهنفس همسر، مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی او با شما شده و به مرور باعث اختلاف و ســرد شدن رابطهتان خواهـــد شـــد.
💠 تغافل و یا توجیه خطای همسر در نزد دیگران، هم زمینهی اصلاح همسرتان را فراهم میکند و هم شما را در نزد او محبوب میسازد.
💠 درخطاهای بزرگ و ریشهدار که از همسرتان سر میزند اگر استمرار پیدا کرد حتماً با مشاور در میان بگذارید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
با ما در کانال ❣ همسرداری موفق ❣ همراه باشید👇
http://eitaa.com/joinchat/3037855775C4bb9ff97a8