eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
112 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هفتاد و هفتم(۱) نزدیک شب، هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود که صدای هواپیماها بلند شد. سهیلا را بغل کردم و بی‌اختیار رو به کوه دویدم. هواپیماها به آنجا هم آمده بودند. مردم فریاد می‌زدند و بچه‌ها جیغ می.کشیدند. همه در حال دویدن بودند. صدای ضدهوایی‌ها هم بلند شد. اطراف دهات، روی کوه‌ها ضد هوایی بود. کوه و دشت از آتش ضدهوایی روشن شده بود. از هر طرف، گلوله‌های ضد هوایی بالا می‌رفت. دست روی گوش سهیلا گذاشتم و نگاه کردم. هواپیمای دشمن توی آسمان چرخی زد و یک‌دفعه دود از آن بلند شد. همه از خوشحالی فریاد زدند. نگاه کردم. معلوم بود گلوله ضدهوایی به آن خورده است. صدای الله اکبر توی روستا پیچید. با خوشحالی صلوات فرستادم. هواپیما رو به زمین می‌آمد و این طرف و آن طرف می‌رفت. مردم همه نگاه می‌کردند ببینند هواپیما کجا زمین می‌خورد. هواپیما پایین و پایین‌تر آمد و کنار روستا زمین خورد. صدای برخورد هواپیما با زمین، تمام روستا را لرزاند. انگار زمین‌لرزه آمده بود. همه مردم روستا شروع کردند به دویدن به سمتی که هواپیما زمین خورده بود. فریاد زدم:《 ایها‌الناس نروید!》 سعی داشتم جلوی مردم را بگیرم. از ابراهیم و رحیم شنیده بودم که هر وقت هواپیما زمین می‌خورد، نباید دور و برش جمع شد؛ چون ممکن بود بمب عمل نکرده داشته باشد. اما مردم به حرفم گوش نمی‌دادند. توی دلم دعا می‌کردم اتفاقی نیفتد. روی تخته‌سنگی نشستم و از دور جماعت را تماشا کردم. سهیلا به اندازه کافی ترسیده بود. دیگر نمی‌خواستم جلوتر بروم. مردم وقتی برگشتند، می‌گفتند هواپیما تکه‌تکه شده. خانواده فامیلمان با خنده و خوشحالی می‌گفتند:《فرنگیس، هواپیماها اینجا هم دنبالت آمده بودند.》 صبح روز بعد، به فامیلمان گفتم می‌خواهم به ماهیدشت برگردم. چند نفر از خانواده زن برادرم با من آمدند و گفتند:《 ما هم با تو می‌آییم.》 سهیلا را بغل زدم و به سمت ماهیدشت به راه افتادم. دلم می‌خواست زودتر به ماهیدشت برسم و شوهرم و رحمان را ببینم. توی جاده به سمت اسلام‌آباد که خواستیم حرکت کنیم، نیروهای خودی را دیدم. پرسیدم:《 برادر، چه خبر؟》 وقتی که گفتند راه بسته شده، انگار درهای دنیا را به روی قلبم بستند. یکی از پاسدار ها گفت:《 منافقین از راه سرپل‌ذهاب و کرند تا چهارزبر رفته‌اند.》 خانواده فامیلمان با تعجب و ناراحتی به من نگاه کردند. با عجله پرسیدم:《پس اسلام آباد چی؟》 پاسدار سری تکان داد و گفت:《 اسلام‌آباد هم دست آنهاست.》 انگار کمرم شکست. این چه مصیبتی بود؟ با گریه گفتم:《 پسرم توی ماهیدشت است.》 زنِ فامیل زیر بغلم را گرفت و گفت:《بلند شو، نگران نباش. خدا بزرگ است.》 اما نمی‌توانستم بلند شوم. تمام جاده پر از ماشین‌های نظامی بود. نیروهای ما و نیروهای عراقی و منافقین با هم قاطی شده بودند. منافقین از کنار سرپل‌ذهاب گذشته بودند و به اسلام‌آباد رسیده بودند. من مانده بودم این طرف، شوهرم آن‌طرف. دیگر راهی نبود که به اسلام‌آباد و ماهیدشت برسم. فکر این‌که دیگر رحمان را نبینم، دیوانه‌ام می‌کرد. روی زمین نشستم و گریه کردم. به کفراور برگشتیم. خانواده زن برادرم دوباره مرا به خانه خودشان بردند. شب توی کفراور ماندم. تا صبح خواب به چشمم نیامد. فکرهای مختلف داشت دیوانه‌ام می‌کرد. با خودم می‌گفتم:《 نکند تا آخر عمرم رحمان و علیمردان را نبینم؟ نکند توی درگیری کشته شوند؟ وقتی عراقی‌ها و منافقین به علیمردان و رحمان برسند، چه کار می‌کنند؟》 صبح که از خواب بلند شدم، گفتم بروم شیان، پیش پدر و مادرم. بی‌قرار شده بودم. حداقل می‌رفتم پیش خانواده‌ام تا کمی آرام شوم. خداحافظی کردم و راه افتادم. روی جاده، منتظر ماشین بودم که مرا تا نزدیکی شیان ببرد. یک‌دفعه ماشینی جلویم ایستاد. خوب که نگاه کردم، فامیلمان ابراهیم نوربخش را شناختم. انگار دنیا را به من دادند. مردِ فامیل، دستش را جلوی دهانش گرفت و با تعجب گفت:《 خدا خانه‌ات را آباد کند. فرنگیس، این تویی؟ تک و تنها اینجا چه کار می‌کنی؟》 قبل از این‌که جوابی بدهم، در ماشینش را باز کرد و گفت:《 سوار شو... سوار شو ببینم کجا میروی!》 پیکان مدل بالایی داشت. وقتی سوار شدم، احساس آرامش کردم. گفتم:《 آمده بودم که به خانه بروم، اما عراق ما را توی داربادام بمباران کرد. تمام گله دایی‌ام نابود شد. دایی‌ام زخمی شد...》 گفت:《فرنگیس، چقدر به هم ریخته‌ای؟ پس شوهرت کجاست؟ پسرت؟》 وقتی این حرف را زد، اشک از چشمم سرازیر شد. گفتم:《 دور مانده‌ام از آنها. آن‌ها توی ماهیدشت هستند و من مانده‌ام این طرف.》 سعی کرده دلداری‌ام بدهد و گفت:《 ناراحت نباش. به خدا توکل کن. مطمئن باش همه چیز درست می‌شود. نیروهای ما دارند با عراقی‌ها و منافقین می‌جنگند. من هم دارم می‌روم سراغی از خانواده‌ام بگیرم. بعد هم باید بروم و به بقیه کمک کنم.》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علیه السلام: المُؤمِنُ دائِمُ الذِّکرِ، کثیرُ الفِکرِ، عَلَی النَّعماءِ شاکرٌ، و فِی البَلاءِ صابِر. مؤمن، همواره: 1. به یاد خداست. 2. بسیار می اندیشد. 3. بر نعمتْ سپاس گزار است. 4. در گرفتاری، شکیباست. غررالحکم، عیون الحکم و المواعظ، ص 58 @zeinabion98
تا حالا دقت کردین که از حد بگذرد خیال بد کند؟ این چه سوالیه! حتما دقت کردین😄 راستی چرا؟!!!!! _زیادی خوب بودن خوب نیست ... زیادی که خوب باشی دیده نمیشی ، میشی مثل شیشه تمیز ، کسی شیشه تمیزو نمیبینه همه بجای شیشه منظره بیرونو میبینن... من هیچوقت نمیتونم این حرفا رو رعایت کنم😩 همیشه هم تاوان خوب بودنمو میدم ، ادم نباید برای ادمای اشتباه کاری انجام بده _ خوب نیست ادم باشه یا فرض شه😕 خوبه جوری خوب باشه که همه بدونن خوب بودن انتخابشه نه وظیفش🙂 _واقعا نمی دونم چرا! ... چرا جواب خوبی رو با خوبی نمیدن؟ 😕 چرا غرورتو میشکنن فقط به خاطر دلرحمی و صاف و ساده بودنت؟😫 چرا نمی‌ذارن باور کنی اگر خوبی کنی، طرفت هم بالأخره قدرت رو میدونه؟ 😩 چرا آدما انقدر قدر نشناسن؟ 😖 واقعا انگار توی عمل، خوبی که از حد بگذره طرف رو هوا برمی‌داره که همیشه حق با اونه و مقصر تو... ☹️ 💞@zeinabion98💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند.🎀 همه ما بارها چنین تجربه ای کرده ایم، حتی بعضی ها به این نتیجه می‌رسند که خوبی به مردم نیومده و دیگه خوبی نمی کنند. ❓❓اما حد و حدود خوبی چه قدره؟ برای جواب به این سوال، اول باید معنی خوبی را بدانیم: 📣 می شه بگین چه کارهایی خوبی کردن به حساب می آید؟ _ کردن😍 _ کردن به دیگران👨‍🔧 _کار بد دیگری رو به رویش نیاریم🙄 _همیشه باشیم🥰 _ گذاشتن🤗 _اخم نکنیم🙃 _همیشه بزنیم🙂 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ اگر به نظر شما هم خوبی کردن یعنی همین ها، بدونید که هنوز معنی خوبی کردن رو نمی دونید! باورتون نمی شه؟ 🌹@zeinabion98🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌گاهی اخم کردن عین خوبی کردنه! 👈مثل جایی که غیبت یکی رو می کنند و تو به غیبت کننده اخم می کنی. ✋در چنین جایی لبخند زدن کار بدی است. 👌گاهی بدی کسی رو به روی خودش آوردن عین خوبیه! 👈مثل وقتی که طرف داره رشوه می خوره و تو این کار بدش رو بهش گوشزد می کنی. ✋در چنین جایی تغافل کار بدی است. 👌گاهی عصبانیت عین خوبی کردنه! 👈مثل وقتی که کسی جلوی چشمانت وقاحت تمام حقوق دیگران رو زیر پا می گذارد و تو از این کارش عصبانی می شوی. ✋در چنین جایی بی خیالی کار بدی است. 👌گاهی کشتن عین خوبیه! 👈مثل کسانی که تفریحشون کشتن آدم های بی گناهه، چنین کسانی رو باید کشت تا آدم های بی گناه به آرامش برسند. ✋در چنین جایی سکوت کار بدیه. 👌گاهی... 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀بعضی از کارها ظاهرشون خوبه ولی کار بدی هستند. 🍀بعضی از کارها ظاهرشون بده ولی کار خوبی هستند. 🎀اگر دیدی روزی خوبی کردن تو عکس العمل بدی داشت، بدان در تشخیص کار خوب اشتباه کرده ای! 🍒@zeinabion98🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا