بد زمستانی بود، سرد بود، زود خوابیدم، ساعت حدود دو بود، در زدند، فکر کردم خیالاتی شده‌ام، در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند، آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد، هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد، از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی در آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده! #شهید_مهدی_زین‌الدین🕊🌷

چشم ناپاک کجا، دیدن آن پاک کجا..😔 @zeinabion98

🔴 چگونه غذاهای مان را معنوی و پر برکت کنیم؟ @zeinabion98

تا نشستم توی ماشین دیدم یک عالمه ماشین آمده برای عروس‌کشان! دل محسن به این کار رضا نمی‌داد! وقتی دید خیلی جیغ جیغ می‌کنند و بوق می‌زنند گفت: پایه‌ای همشون رو بپیچونیم؟! گفتم: گناه دارن! گفت: نه باحاله! لای ماشین‌ها پیچید توی یک فرعی پا‌رو گذاشت روی گاز و با سرعت وسط شلوغی‌ها قالشون گذاشت، تا اذان مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد که بیا برای هم دعاکنیم! زرنگی کرد، گفت من دعا می‌کنم تو آمین بگو! همان اول آرزوی شهادت و روسفیدشدن کرد.. توی اشهد ان علیا ولی الله طلب شهادت کرد.. اشکم جاری شد! 📚سربلند شهید_محسن‌حججی @zeinabion98

🔰 #خاطرات_شهدا 📍بی نماز ها از شفاعت محرومند 🌟یکی از آشنایان، خواب شهید سید احمد پلارک را دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد، شهید پلارک بهش گفت: من نمیتوانم شما را شفاعت کنم... فقط وقتی میتوانم شما را شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبان تان را نگه دارید در غیر این صورت هیچ کاری از من بر نمی آید... 📌خاطره ای از شهید سید احمد پلارک 📚منبع: مجموعه خاطرات ۱۳، کتاب پلارک صفحه ۲۶ @zeinabion98

استوری♢ دلتنگی هام دوباره اومده سراغــــــم:) 💔 @zeinabion98