eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
514 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت (فصل اول) قسمت 16🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 عبدالله همچنان که به پرچم ها نگاه میکرد، پاسخ داد: »فکر کنم امشب شب اول محرمه.« و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد: »این پرچم هارو دیدم، یاد این همسایه شیعه مون مجید افتادم!« و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد:»چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت ازسر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد.« با تعجب پرسیدم: »یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!!« و او پاسخ داد: »نه، خیلی راحت اومد مسجد و سر حوض وضو گرفت.حالا همه داشتن نگاش میکردن، ولی انگار اصلا براش مهم نبود.خیلی عادی وضو گرفت واومد توصف کنار من نشست . .« سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد :»حالا من مونده بودم برای مُهر میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد ً و گذاشت رو زمین.« از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقا تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خنده اش گرفته بود، همچنان میگفت: »اصلا عین خیالش نبود. حاال کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد. ولی مجید اصلا به روی خودش نمی آورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه،فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت.« از لحن عبدالله خنده ام گرفته بود، ولی از این همه شیعه گری اش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم: »آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عده ای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه!« که عبدالله پاسخ داد: »به نظر من بیشتراز اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره!« از دریچه پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: »می دونی الهه! شاید خیلی اهل مستحبات نباشه،مثلا ً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه.« کنجکاوانه پرسیدم: »چطور؟« واو پاسخ داد: »وقتی داشتیم از مسجد میاومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش جلو در بود. کلی به خودش عذاب می ِ داد و هی راهش رو کج میکرد که مباداروی یکی از کفشها پا بذاره!« و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری شد: »همون جا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رومیکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سنی شه!« که با بلند شدن صدای اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمی اش رسیده بودیم، حرفش نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن »بعد نماز جلو در منتظرتم.« به سمت در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم. در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندری ام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد. سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروههای تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروهها بود. شیخ محمدبا حالتی دردمندانه از فتنه ی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسالم ریشه دوانده و به شیعه و سنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که از وحشیگری های آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت ودلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم. در مسیر برگشت به سمت خانه، عبدالله متأثر از سخنان شیخ محمد، بیشتر از ِحوادث سوریه و آلوده بودن دست اسرائیل و آمریکا به خون مسلمانان میگفت. سرکوچه که رسیدیم، با نگاهش به انتهای کوچه دقیق شد و با صدایی مردد پرسید:»اون مجید نیس؟« که در تاریکی شب، زیر تابش نور زرد چراغها، آقای عادلی را مقابل در خانه مان دیدم و پیش از آنکه چیزی بگویم، عبدالله پاسخ خودش راداد: »آره، مجیده.« بی آنکه بخواهم قدمهایم را آهسته کردم تا پیش از رسیدن ما،وارد خانه شده و با هم برخوردی نداشته باشیم، ولی عبدالله گامهایش را سرعت بخشید که به همین چند ماه حضور آقای عادلی در این خانه، حسابی با هم رفیق شده بودند. آقای عادلی همچنانکه کلید را در قفل در حرکت میداد، به طوراتفاقی سرش را چرخاند و ما را در نیمه کوچه دید، دستش از کلید جدا شد و منتظر رسیدن ما ایستاد... ادامه دارد ....... نویسنده : فاطمه ولی نژاد💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 🆔:@zeinabyavaran313
❓ *یک نفر بود می گفت اربعین قیامت است، ازدحام است، نمی شود زیارت بکنی...* 🤔و من با خود فکر می کردم کسانی که قیامت به سمت حسین )ع( می روند بی گمان اهل بهشتند اگر قیامت هم به ما اجازه بدهند به سمت حسین )ع( حرکت کنیم بهشت را حسینیه می کنیم 🌹کاش قیامتمان اربعین باشد و اربعینمان قیامت🌹 ❓ *یک نفر بود می گفت اربعین را به یک پیاده روی زنانه تبدیل نکنید،شکوه اربعین به یک حرکت مردانه است* 🤔و من با خود فکر می کردم حرکت اربعین به دست زنانی جاری شد که مردانه حرکت کردند و مردانه شکوه حسین را در دل اربعین برافراشتند 🌹اربعین حرکت انسان به سمت انسان است فارغ از جنسیت و سن و رنگ و...🌹 ❓ *یک نفر بود می گفت اربعین همین جاست اربعین در خانه های فقراست بروید آنجا موکب بزنید* 🤔و من با خود فکر می کردم فقرا خانه هایشان را به عشق حسین رها می کنند و می روند کربلا تا پرچم اربعین را به پا کنند چگونه اربعین در خانه های فقراست؟ همچنین همین انرژی یافتگان از عشق حسین )ع( اند که دست فقرا را در طول سال با کمک های خودمی گیرند. ❓ *یک نفر می گفت اسرای کربلا با اسب به کربلا بازگشتند پیاده نروید ، عصر تکنولوژی ست!* 🤔و من با خود فکر می کردم یا از کربلا پیاده می روی تا حسین )ع( را در کوفه و شام زنده کنی یا باید پیاده به کربلا برگردی تا حسین )ع( را در قلبت زنده کنی، با این پیاده رفتن هاست که گستره حسین )ع( قدم قدم عالم را فرامی گیرد برای ما که سوار دنیا شده ایم و از حسین )ع( فاصله گرفته ایم لازم است تا پیاده شویم و قدم به قدم به اصل خویش باز گردیم 🌹عشق حسین قلب ها را آرام فتح می کند🌹 ❓ *یک نفر می گفت عراق یک روز دشمن ما بود نروید خون شهیدان پایمال نشود!* 🤔و من با خود فکر می کنم خون کدام شهید پایمال می شود همان که پشت لباسش می نوشت اللهم الرزقنا کربلا؟ ما در این خاک یک عزیز دردانه گذاشته ایم و به عشق او پا و دست و سر می دهیم و می رویم تا جگر گوشه مان را ببینیم ❓ *یک نفر بود می گفت عراق یک کشور در حال جنگ است و ضعیف است و این هزینه ها برای یک کشور جنگ زده روا نیست...* 🤔من با خود فکر می کنم چه کسی این کشور جنگ زده را مجبور می کند هزینه کند ؟ عراق از اربعین قدرت می گیرد عراق با نیروی حسین است که هرسال قوی تر می درخشد عراقی ها فهمیده اند حسین(ع) یک قدمشان را هزار قدم جبران می کند 🌹حسین(ع)زیر دِین هیچ کس نمی ماند🌹 ❓ *یک نفر می گفت پیاده روی اربعین را حکومتی ها ساختند...* 🤔و من با خود فکر می کنم زینب(س)به کدام حکومت متصل بود که از شام تا کربلا را پیاده آمد جابر بن عبدالله انصاری اهل کدام حکومت بود که پیرمرد مجبور بود پیاده به سمت حسین بشتابد علمای بزرگ شیعه،مردانی که اسمشان کافیست برای استناد،وابسته به کدام حکومت بودند که راه می افتادند پیاده،شبانه،از نخلستان ها پنهانی خود را به حسین (ع)می رساندند راست می گویند اربعین یک حرکت حکومتی ست و آن هم حکومت حسین (ع)است که زن و مرد و پیر و جوان را از سرتاسر دنیا جمع می کند و به کربلا می رساند *خیلی ها خیلی چیز ها می گویند ...* *بگذار بگویند این ها یا نمک گیر نشده اند یا اهل نمک خوردن و نمک دان شکستن هستند ...* 🌹 *تا مقصدتان اباعبدالله است در راهتان شک نکنید* 🌹 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز چهارشنبه 🆔:@zeinabyavaran313
ذکر روز (صدمرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» اوست که بر بندگان خود، تسلّط کامل دارد و اوست حکیمِ آگاه. (انعام/۱۸) 🆔:@zeinabyavaran313
❇️ تفســــــیر❇️ در آیه بعد، براى تکمیل این بحث مى فرماید: او است که بر تمام بندگان قاهر و مسلط است (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ). قهر و غلبه، گر چه یک معنى را مى رسانند، ولى از نظر ریشه لغوى با هم تفاوت دارند. قهر و قاهریت به آن نوع غلبه و پیروزى گفته مى شود که طرف، هیچ گونه مقاومتى نتواند از خود نشان دهد. ولى در کلمه غلبه این مفهوم وجود ندارد و ممکن است بعد از مقاومت هائى، بر طرف، پیروز گردد. به تعبیر دیگر، شخص قاهر به کسى مى گویند که برطرف مقابل آن چنان تسلط و برترى داشته باشد که مجال مقاومت به او ندهد، درست مانند ظرف آبى که بر شعله کوچک آتشى ریخته شود که در دم آن را خاموش کند. 🌼🌼🌼 بعضى از مفسران معتقدند: قاهریّت، معمولاً در جائى به کار برده مى شود که طرف مقابل موجود عاقلى باشد، ولى غلبه اعم است و پیروزى هاى بر موجودات غیر عاقل را نیز شامل مى شود. بنابراین، اگر در آیه قبل اشاره به عمومیت قدرت خدا در برابر معبودهاى ساختگى و صاحبان قدرت شده، نه به این معنى است که او ناچار است مدتى با قدرت هاى دیگر گلاویز شود، تا آنها را به زانو در آورد، بلکه قدرت او قدرت قاهره است و تعبیر فَوْقَ عِبادِهِ نیز براى تکمیل همین معنى است. با این حال، چگونه ممکن است یک انسان آگاه چنین قدرتى را رها کند و به دنبال موجودات و اشخاصى برود که از خودشان هیچ قدرتى ندارند، و حتى قدرت ناچیزشان نیز از ناحیه خدا است. اما براى این که این توهّم پیش نیاید که خداوند مانند بعضى از صاحبان قدرت ممکن است کمترین سوء استفاده اى از قدرت نامحدود خود کند، در پایان آیه مى فرماید: و با این حال او حکیم است و همه کارش روى حساب، و خبیر و آگاه است و کمترین اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد (وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ). در حالات فرعون مى خوانیم: به هنگام تهدید بنى اسرائیل به کشتن فرزندان مى گوید: وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ: ما بر سر آنها کاملاً مسلّطیم. یعنى این قدرت قاهره خود را که در واقع قدرت ناچیزى بیش نبود، دلیلى بر ظلم و ستم و عدم اعتناء به حقوق دیگران مى گرفت. ولى خداوند حکیم و خبیر، با آن قدرت قاهره، منزّه تر از آن است که کمترین ستم و خلافى درباره کوچک ترین بندگان روا دارد. این نیز ناگفته پیدا است که منظور از کلمه فَوْقَ عِبادِهِ برترى مقامى است نه مکانى; زیرا واضح است خدا مکانى ندارد. و عجب این است که بعضى از مغزهاى معیوب تعبیر آیه فوق را دلیل بر جسم بودن خداوند گرفته اند، در حالى که شک نیست تعبیر به فوق براى بیان برترى معنوى خداوند از نظر قدرت بر بندگان مى باشد، حتى در مورد فرعون با این که انسانى بود و داراى جسم، همین کلمه براى برترى مقامى به کار رفته است نه برترى مکانى (دقت کنید). «تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۸ سوره انعام » 🆔:@zeinabyavaran313
احکام ❓آیا نذر زن از اموال خودش بدون اجازه شوهر صحیح است؟ ✅ جواب: : نذر بدون اذن شوهر، باطل است. :نذر بدون اذن شوهر، اگر به همراه شوهرش باشد، بنابر احتیاط واجب باطل است. : چنانچه مزاحم حق شوهر باشد، بدون اجازه او باطل است. : چنانچه مزاحم حق شوهر باشد، بدون اجازه او باطل است بلكه بنابر احتياط واجب، در امور مالى نیز با اذن شوهر نذر نماید به غیر از حجّ، زكات، صدقه، احسان به پدر و مادر و صلۀ رحم که برای نذر در این زمینه‌ها اجازه شوهر لازم نیست. #سیستانی 🆔:@zeinabyavaran313
💠امیرالمٶمنین علی(علیه السلام): 🔴العَجَبُ مِمَّن یَدعو و یَستَبطِئُ الأِجابَةَ و قَد سَدَّ طَریقَها بِاالمَعاصی!🔅 🔷تعجب است از کسی که دعا میکند و اجابتِ آن را کُند میشمارد! در حالی که راه اجابت را با گناهان بسته است‼️ 📚تذکرة الخواص/ص۱۳۷ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ویدئو ] 🔊 تا، سرِ همسرم داد نکشم، نمی‌فهمد! 🔴 #استاد_عباسی 🆔:@zeinabyavaran313
1 🔑 🍃🍃🍃ابراز محبت🍃🍃🍃 🌷 نخستین اصلی که باید مورد توجه زن و شوهر قرار گیرد، اصل محبت است.آنچه پیوند میان زوجین را استوار نگه می دارد؛ محبت است. زوج های موفق سعی می کنند محبت خود را به طرق مختلف نشان دهند و همواره پرمعناترین محبت ها را در طول زندگی و در شرایط و موقعیت های گوناگون خالصانه تقدیم یکدیگر کنند 🍃 🌺🍃💌🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠اینجا خانۀ من است 👣راه رفتن در «نیویورک» با «پیاده روی اربعین» چه فرقی دارد؟ 🚨پاسخ بانوانی از آمریکا، کانادا و هلند #اربعین 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت (فصل اول) قسمت 17💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 ای کاش میشد این لحظات را از کتاب طولانی زمان حذف کرد که برایم سخت بود طول کوچه ای بلند را طی کنم در حالیکه او منتظر، رو به ماایستاده بود و شاید خدا احساس قلبی ام را به دلش الهام کرد که پس از چند لحظه سرش را به زیر انداخت. عبدالله زودتر از من خودش را به او رساند و به گرمی دست یکدیگر را فشردند. نگاهم به قدر یک چشم بر هم نهادن بر چشمانش افتاد و او درهمین مجال کوتاه سلام کرد. پاسخ سلامش را به سلامی کوتاه دادم و خودم را به کناری کشیدم، اما در همان یک لحظه دیدم به مناسبت شب اول محرم، پیراهن سیاه به تن کرده و صورتش را مثل همیشه اصلاح نکرده است. با ظاهری آرام سرم را پایین انداخته و به روی خودم نمیآوردم در دلم چه غوغایی به پا شده که دستانم آشکارا میلرزید. او همسایه ما بود و دیدارش در مقابل خانه، اتفاق عجیبی نبود، ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب اهل تسنن قدم زده و تا مسجد گوشم به انعکاس روحیاتش بود، این دیدار شبیه جان گرفتن انسان خیالم برابر چشمانم بود. نگاه لبریز حسرتم به کلیدهایی که در دست هر دوی آنها بازی میکرد، خیره مانده و آرزو میکردم یکی از آن کلیدها دست من بود تا زودتر واردخانه شده و از این معرکه پر شور و احساس بگریزم که بالاخره انتظارم به سر آمد. قدری با هم گَپ زدند و اینبار به جای او، عبدالله کلید در قفلِ در انداخت و در راگشود. در مقابل تعارف عبدالله ، خود را عقب کشید تا ابتدا ما وارد شویم و پشت سر ما به داخل حیاط آمد. با ورود به حیاط دیگر معطل نکرده و درحالی که آنها هنوز با هم صحبت میکردند، داخل ساختمان شدم. چند ساعتی که تا آخر شب در کنار خانواده به صرف شام و گپ و گفت گذشت، برای من که دیگر با خودم هم غریبه شده بودم، به سختی سپری میشد تا هنگام خواب که بالاخره در کنج اتاقم خلوتی یافتم. دیگر من بودم و یک احساس گناه بزرگ! خوب میفهمیدم در قلبم خبرهایی شده که خیلی هم از آن بی خبر نبودم. خیال او بی بهانه و با بهانه، گاه و بیگاه از دیوارهای بلند قلبم که تا به حال برای احدی گشوده نشده بود، سرک میکشید و در میدان فراخ احساسم چرخی میزد و بی اجازه ناپدید میشد، چنان که بی اجازه وارد شده بود و این همان احساس خطرنا کی بود که مرا میترساند. میدانستم باید مانع این جولان جسورانه شوم، هر چند بهانه اش دعا برای گرایش او به مذهب اهل تسنن باشد که آرزوی تعالی او از مذهبی به مذهبی دیگر ممکن بود به سقوط قطعی من از حلال الهی به حرام او باشد! با دلی هراسان از افتادن به ورطه گناه خیال نامحرم به خواب رفتم، خوابی که شاید چندان راحت و شیرین نبود، ولی مقدمه خوبی برای سبک برخاستن ِ هنگامه نماز صبح بود. سحرگاه جمعه از راه رسیده و تا میتوانستم خدا را می ِ خواندم تا به قدرت شکست ناپذیرش، حامی قلب بی پناهم در برابر وسوسه های شیطان باشد و شاید به بهانه همین مناجات بی ریایم بود که پس از نماز صبح توانستم ساعتی راحت به خوابی عمیق فرو روم.سینی چای را که دور گرداندم، لعیا با مهربانی گفت: »قربون دستت الهه جان!زحمت نکش!« و من همچنانکه ظرف رطب را مقابلش روی میز میگذاشتم، بالبخندی پاسخ دادم: »این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟« که مادر پرسید: »لعیا جان!چرا تنها اومدی؟ چرا ابراهیم نیومد؟« دستی به موهای براق و مشکی ساجده کشید و گفت: »امروز انبار کار داشت. گفت دیرتر میاد.« سپس خندید و با شیطنت ادامه داد: »منم دیدم موقعیت خوبیه، بابا و ابراهیم نیستن، اومدم با شما صحبت کنم.« مادر خودش را کمی روی مبل جلو کشید و با لحنی لبریز اشتیاق و انتظار پاسخ داد: »خیر باشه مادر!« که لعیا نگاهی به من کرد و گفت: »راستش اون هفته که اومده بودین خونه ما، یکی از همسایه هامون الهه رو دیده بود، از من خواست از شما اجازه بگیرم بیان خواستگاری.« پیغامی که از دهان لعیا شنیدم، حجم سنگین غم را بر دلم آوار کرد و در عوض خنده ای شیرین بر صورت مادر نشاند: »کدوم همسایه تون؟« و لعیا پاسخ داد: »نعیمه خانم، همسایه طبقه بالاییمون.«به جای اینکه گوشم به سؤال و جوابهای مادر و لعیا پیرامون خواستگار جدیدم باشد، در دریایی از غم فرو رفتم که به نظر خیلی از اطرافیانم از بخت سنگین من رنگ و بو گرفته بود. در تمام این شش سالی که فارغ التحصیل شده بودم و حتی یکی دو سال قبل از آن، از هر جنسی برایم خواستگار آمده و بذر هیچ کدام حتی جوانه هم نزده بود. یکی را من نمیپذیرفتم، دیگری از دید پدر و گاهی مادر، مرد
زندگی نبود و در این میان بودند کسانی که با وجود رضایت طرفین، به بهانه ای نه چندان جدی، همه چیز به هم میخورد. هر کسی برای این گره نا گشودنی نظریه ای داشت؛ مادر میترسید شاید کسی نفرین کرده باشد و پدر همیشه در میان غیظ و غضبهایش، بخت سنگینم را بر سرم میزد. مدتها بود از این رفت و آمدها خسته شده بودم و حالا لعیا با یک دنیا شوق، خبر از آغاز دوباره این روزهای پرازنگرانی آورده بود، ولی مادر خوشحال از پیدا شدن خواستگاری رضایت بخش، به محض ورود پدر، شروع کرد: »عبدالرحمن! امروز لعیا اومده بود.« پدر همچنانکه دستانش را میشست، کم توجه به خبر نه چندان مهم مادر، پرسید: »چه خبربود؟« و مادر همزمان با دادن حوله به دست پدر، مژدگانی اش را هم داد: »اومده بودبرای همسایه شون اجازه بگیره، بیان الهه رو ببینن.« پدر همچنانکه دستانش را با دقت خشک میکرد، سؤال بعدی اش را پرسید: »چی کاره اس؟« که مادر پاسخ داد: »پسر نعیمه خانمه، همسایه طبقه بالایی ابراهیم. لعیا میگفت مهندسه، تو شیلات کار میکنه. به نظرم گفت سی سالشه. لعیا خیلی ازشون تعریف میکرد، میگفت خانواده خیلی خوبی هستن.... ادامه دارد ..... نویسنده :فاطمه ولی نژاد💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 🆔:@zeinabyavaran313
ghadam-sheitan.ali_.mp3
3.96M
🎙قدمهای شیطان برای انحراف انسان 🔴 #استاد_عالی 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز پنج شنبه 🆔:@zeinabyavaran313
ذکر روز (صد مرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۚ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ ۚ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَىٰ ۚ قُل لَّا أَشْهَدُ ۚ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ» بگو: «بالاترین گواهى، گواهى کیست؟» (سپس) بگو: «خداوند، گواه میان من و شماست. و (بهترین دلیل این است که) این قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام کسانى را که این (قرآن) به آنها مى رسد، با آن بیم دهم. آیا براستى شما گواهى مى دهید که معبودان دیگرى با خداست؟!» بگو: «من هرگز چنین گواهى نمى دهم». بگو: «اوست تنها معبود یگانه. و من از آنچه همتاى او قرار مى دهید، بیزارم. (انعام/۱۹) 🆔:@zeinabyavaran313
❇️ تفســــــیر❇️ بالاترین شاهد به طورى که جمعى از مفسران نقل کرده اند، عده اى از مشرکان مکّه نزد پیامبر آمده، گفتند: تو چگونه پیامبرى هستى که احدى را با تو موافق نمى بینیم؟ حتى از یهود و نصارا درباره تو تحقیق کردیم، آنها نیز گواهى و شهادتى به حقانیت تو بر اساس محتویات تورات و انجیل ندادند، لااقل کسى را به ما نشان ده که گواه بر رسالت تو باشد، آیات فوق ناظر به این جریان است. پیامبر مأمور مى شود: در مقابل این مخالفان لجوج که چشم بر هم نهاده، و این همه نشانه هاى حقانیت دعوت او را نادیده گرفته بودند، و باز هم مطالبه گواه و شاهد مى کردند بگوید: به عقیده شما بالاترین شهادت، شهادت کیست ؟ (قُلْ أَیُّ شَیْء أَکْبَرُ شَهادَةً). غیر از این است که: بالاترین شهادت، شهادت پروردگار است؟ بگو خداوند بزرگ گواه میان من و شما است (قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ). بهترین دلیل آن این است که این قرآن بر من وحى شده (وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ). قرآنى که ممکن نیست ساخته فکر بشر آن هم در این عصر و زمان و در این محیط و مکان بوده باشد. قرآنى که محتوى انواع شواهد اعجاز مى باشد: الفاظ آن اعجازآمیز، و معانى آن اعجازآمیزتر. آیا همین یک شاهد بزرگ، دلیل بر گواهى خداوند بر حقانیت دعوت من نیست؟ ضمناً از این جمله استفاده مى شود که: قرآن بزرگ ترین معجزه و بالاترین گواه صدق دعوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. 🌼🌼🌼 پس از آن به هدف نزول قرآن پرداخته، مى فرماید: این قرآن به این جهت بر من نازل شده است که شما و تمام کسانى را که سخنان من در طول تاریخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط جهان به گوش آنها مى رسد، از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناک این مخالفت توجه دهم (لاِ ُنـْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ). اگر مى بینیم در اینجا فقط سخن از انذار و بیم دادن، به میان آمده ـ با این که معمولاً همه جا با بشارت همراه است ـ به خاطر این است که: سخن در برابر افراد لجوجى بوده که اصرار در مخالفت داشته اند. ضمناً با ذکر کلمه وَ مَنْ بَلَغَ: تمام کسانى که این سخن به آنها مى رسد رسالت جهانى قرآن، و دعوت عمومى و همگانى آن را اعلام مى دارد. در حقیقت تعبیرى از این کوتاه تر و جامع تر براى اداى این منظور، تصور نمى شود، و دقت در وسعت آن مى تواند هر گونه ابهامى را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب، و یا زمان و منطقه خاصى برطرف سازد. جمعى از دانشمندان از تعبیراتى مانند تعبیر فوق، مسأله خاتمیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز استفاده کرده اند; زیرا طبق تعبیر بالا پیامبر مبعوث به تمام کسانى که گفتارش به آنها مى رسد، بوده و این شامل تمام کسانى مى شود که: تا پایان این جهان به دنیا قدم مى گذارند. از احادیثى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده، چنین استفاده مى شود: منظور از ابلاغ قرآن، تنها به این نیست که عین متن آن به اقوام دیگر برسد حتى وصول ترجمه هاى آن به زبان هاى دیگر نیز در مفهوم آیه وارد است. در حدیثى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده درباره آیه فوق سؤال شده، حضرت فرمود: بِکُلِّ لِسانِ: به هر زبان که باشد . ضمناً یکى از قوانین مسلّم اصول فقه که قاعده قبح عقاب بلابیان است نیز از آیه فوق استفاده مى شود. توضیح این که در اصول فقه اثبات شده، مادام که حکمى به کسى نرسد در برابر آن مسئولیتى ندارد، مگر این که: در فرا گرفتن حکم کوتاهى کرده باشد. آیه فوق نیز مى گوید: آنهائى که سخن من به آنها برسد، در برابر آن مسئولیت دارند و به این ترتیب، کسانى که بدون تقصیر به آنها ابلاغ نشده باشد، مسئولیتى ندارند. در تفسیر المنار از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: یک دسته از اسیران را نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردند، حضرت پرسید: آیا شما را دعوت به اسلام کرده اند؟ گفتند: نه، دستور داد آنها را رها کردند. سپس آیه بالا را تلاوت کرد و فرمود: بگذارید آنها به جایگاه خود باز گردند; زیرا حقیقت اسلام به آنها ابلاغ نشده و به سوى آن دعوت نگردیده اند. 🌼🌼🌼 و نیز از این آیه استفاده مى شود که اطلاق کلمه شىء معادل کلمه چیز در فارسى بر خدا جائز است، و لکن او شىء است نه مانند اشیاء دیگر که مخلوق و محدود باشد، بلکه خالق است و نامحدود. سپس به دنبال این سخن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد: از آنها سؤال کند: آیا به راستى شما گواهى مى دهید که: خدایان دیگرى با خدا است ؟ (أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى). بعد مى گوید: با صراحت به آنها بگو من هرگز چنین گواهى نمى دهم، بگو او است خداوند یگانه و من از آنچه شما براى او شریک قرار داده اید بیزارم (قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ). در حقیقت، ذکر این چند جمله در پایان آیه، به خاطر یک نکته مهم روانى اس
ت و آن این که: ممکن است مشرکان چنین تصور کنند گفتگوهاى آنها شاید تزلزلى در روح پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایجاد کرده باشد، و با امیدوارى مجلس را ترک گویند و به دوستان خود بشارت دهند که شاید محمّد(صلى الله علیه وآله) بعد از این در دعوت خود تجدیدنظر کند، اما این جمله ها که از صراحت و قاطعیت سرشار است این امید را به کلّى مبدّل به یأس مى کند، و به آنها نشان مى دهد: مطلب بالاتر از آن است که آنها مى پندارند، کمترین تزلزلى در دعوت او پیدا نخواهد شد، و تجربه نشان داده که ذکر این گونه کلمات قاطع در پایان یک بحث اثر عمیقى در رسیدن به نتیجه نهائى دارد! «تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۹ سوره انعام » 🆔:@zeinabyavaran313
احکام ‼️احکام موسیقی 🔷س 1858: نواختن و آموزش موسیقی لهوی و غنای لهوی به قصد کارشناسی یا آشنایی شاگردان چه حکمی دارد؟ ✅ج: اجرای موسیقی محرّم و لهوی به هر قصدی که باشد، حرام است؛ چه به قصد تعلیم و چه تعلم و آشنایی. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای 🆔:@zeinabyavaran313
حدیث 🏴امام صادق عَلَیْهِ السلام: 🔺اگر يكى از شما تمام عمرش را احرام حج ببندد اما امام حسين عليه السلام را زيارت نكند حقى از حقوق رسول خدا صلى الله عليه و آله را ترك كرده است؛ چرا كه حق حسين عليه السلام فريضه الهى و بر هر مسلمانى واجب و لازم است. 📕 وسائل الشيعة، ج 10، ص 333 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #رهبر_انقلاب: 💠 همه ما #نقص داریم. خب؛ حالا تا از هم دوریم، این نقص‌ها را نمی‌دانیم؛ به مجردی که #ازدواج انجام شد و کنار هم قرار گرفتیم، کم‌کم کمبودها ظاهر می‌شود. حالا ناراضی باشیم؟ نخیر؛ باید زندگی را آنگونه که هست، #پذیرفت و با آن ساخت. 💠 البته یک عیب‌هایی هست که قابل برطرف شدن است، آنها را #برطرف کنید. 💠 یک عیب‌هایی هم هست که قابل برطرف شدن نیست؛ با آنها هم باید #بسازید. 🆔:@zeinabyavaran313
❤️👇شنیدن عبارت دوستت دارم👇❤️ 🔹 برای یک مرد؛ او را برای مصاف با سخت‌ترین‌های زندگی زره پوش می‌کند. توان می‌گیرد، برای آن‌که بیشتر بکوشد. مرد احساس می‌کند حتی قدش بلند‌تر شده است! چون به مرد بودنش افتخار می‌کند... 🔸 برای یک زن؛ آنچنان انرژی و توان مضاعفی برایش ایجاد می‌کند که آمادگی این را می‌یابد که لحظه‌ای پس از شنیدن این جمله یک خانه تکانی مفصل به راه بیاندازد و همه جای زندگی را با عشق از نو بیاراید... 🔹 برای فرزند خصوصا وقتی روی دوزانو می‌نشینی و خودت را هم قد فرزندت می‌کنی و چشم در چشمش می‌گویی خیالت راحت من هستم‌! یادت باشد آن شب فرزندت دیرتر ولی آرامتر می‌خوابد... ✅ عبارت «دوستت دارم» را جدی بگیریم! این عبارت غوغا به پا می‌کند. 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت (فصل اول) قسمت 18💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 باید میپذیرفتم که بایستی بار دیگر لحظات پر از اضطرابی را سپری کنم؛ لحظاتی که از اولین تماس یا اولین پیغام آغاز شده و هر روز شدت بیشتری میگیرد تا زمانی که به نقطه آرامش در لحظه وصال برسد، اگرچه برای من هرگز به این نقطه آرامش ختم نمیشد و هر بار در اوج دغدغه و دلواپسی، به شکلی نامشخص پایان می یافت. مادر همچنان با شورو حرارت برای پدر از خواستگار جدید میگفت که صدای در حیاط بلند شد.حالا مادر گوش دیگری برای گفتن ماجرای امروز یافته بود که ذوقی در صدایش دوید و با گفتن »عبدالله اومد!« پشت پنجره رفت تا مطمئن شود. گوشه پرده را کنار زد، اما ناامید صورت چرخاند و گفت: »نه، عبدالله نیس. آقا مجیده.« ازچند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنه ای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را میشنیدم. نفس عمیقی کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که ِ کسی با سرانگشت به دراتاق نشیمن زد. پدر که انگار امروز حسابی خسته کار شده بود، سنگین از جا بلند شد و به سمت در رفت و لحظاتی نگذشته بود که با چهره ای بشاش بازگشت. تراول هایی را که در دستش بود، روی میز گذاشت و با خرسندی رو به مادر کرد: »از این پسره خیلی خوشم میاد. خیلی خوش حسابه. هر ماه قبل از وقتش، کرایه رو دو دسته میاره میده.« و مادر همانطور که سبزی پلو را دم میکرد، پاسخ داد :»خدا خیرش بده. جوون با خداییه!« و باز به سراغ بحث خودش رفت: »عبدالرحمن! پس من به لعیا میگم یه قراری با نعیمه خانم بذاره.« و پدر با جنباندن سر، رضایت داد.ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی می ِ کرد. از خطوط در هم رفته چهره ام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیده ام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را میکشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: »چی شد؟ پسندیدی؟« از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم:»نه!« از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: »مگه چِ ش بود؟« چادرم را بی حوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز میخندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: »چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد!« به خیال اینکه پدر صدایم را نمیشنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم،با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: »یعنی اینم مثل بقیه؟«ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش میدوید، همچنان مؤاخذه ام میکرد: »خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت نیومده؟« من سا کت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمیکردچیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: »عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه...« که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد: »تا کی میخواد فکر کنه؟!!!تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!!« حرف نیش دار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشه ای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلا م بعدی پدر بود تا بشکند: »یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی!« حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بی آنکه بخواهم روی گونه ام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: »چند ساله هر کی میاد یه عیبی میگیری! تو که عرضه نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم!... ادامه دارد ...... نویسنده :فاطمه ولی نژاد💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 🆔:@zeinabyavaran313
✨شب جمعه است... یک #فاتحه(حمد) ، سه قل هو الله ، سه صلوات و یک مرتبه آیه الکرسی بخوانیم و ثوابش را به ارواح رفتگانمان و ارواح جمیع مومنین و مومنات هدیه کنیم🌷 🆔:@zeinabyavaran313
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اربعین الگویی برای زندگی 🔰خاطره متفاوت علیرضا پناهیان از فرانسوی‌های مسیحی در پیاده‌روی اربعین #اربعین 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز جمعه 🆔:@zeinabyavaran313
ذکر روز (صد مرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ ۘ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» کسانى که کتاب آسمانى به ایشان داده ایم، بخوبى او [= پیامبر]را مى شناسند، همان گونه که فرزندان خود را مى شناسند. فقط کسانى که سرمایه وجود خود را از دست داده اند، ایمان نمى آورند. (انعام/۲۰) 🆔:@zeinabyavaran313
❇️ تفســــــیر❇️ در آیه بعد به آنها که مدعى بودند اهل کتاب هیچ گونه گواهى درباره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نمى دهند، صریحاً پاسخ مى دهد و مى گوید: آنهائى که کتاب آسمانى را به ایشان دادیم، به خوبى پیامبر را مى شناسند همان گونه که فرزندان خود را مى شناسند! (الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ). یعنى نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند، که جزئیات و خصوصیات و نشانه هاى دقیق او را نیز مى دانند. بنابراین، اگر جمعى از اهل مکّه مى گفتند: ما به اهل کتاب مراجعه کرده ایم و اطلاعاتى از پیامبر نداشته اند. یا واقعاً دروغ مى گفتند و تحقیقى نکرده بودند. و یا اهل کتاب حقائق را کتمان کرده و بازگو نمى کردند. همان طور که آیات دیگر قرآن نیز اشاره به کتمان آنها مى کند. توضیح بیشتر این موضوع، ذیل آیه ۱۴۶ سوره بقره گذشت. 🌼🌼🌼 و در پایان آیه، به عنوان یک نتیجه نهائى اعلام مى دارد: تنها کسانى به این پیامبر (با این همه نشانه هاى روشن) ایمان نمى آورند که در بازار تجارت زندگى همه چیز خود را از دست داده و سرمایه وجود خود را باخته اند (الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ). «تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۰ سوره انعام » 🆔:@zeinabyavaran313