22.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬
💢 تأکید رهبری در خطبههایِ #نماز_جمعه_تاریخساز ، انتخاب درست در انتخاباتِ پیش روست!
باید اشتباه را با #بصیرت به حداقل رساند.
❌ ویژگیهایِ یک انتخاب درست از زبانِ
#استاد_شجاعی 🎤
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت (فصل سوم)
قسمت 107✨🌸✨🌸✨
با رفتنش، مجید دوباره روی صندلی نشست و با صدایی که به سختی از سد سنگین ناراحتی بالا میآمد، سؤال کرد: »الهه! تو از دیروز چیزی نخوردی؟« نگاهم را از صورتش برداشتم و همانطور که با سرانگشتم باگوشه ملحفه سفید بازی میکردم، به جای جواب سؤالش، پرسیدم: »چرا بهش نگفتی تو اذیتم نکردی؟ چرا نگفتی کار تو نبوده؟« که مردانه نگاهم کرد و قاطعانه پاسخ داد: »مگه دورغ میگفت؟ راست میگه! اگه غیرت داشتم همون شب بایددستت رو میگرفتم و از اون جهنم نجاتت میدادم! ولی من ِ بیغیرت تو رو تو اون خونه تنها گذاشتم تا کار به اینجا برسه!« که باز صدای کفش پاشنه بلندی،حرفش را نیمه تمام گذاشت. خانم دکتر به نسبت جوانی وارد اتاق شد و با نگاهی ِ به سرُ م خالی ام، لبخندی زد و پرسید: »بهتری؟« که مجید مقابل پایش بلند شد وبا گرد غصه ای که همچنان روی صدایش مانده بود، به جای من که توانی برای حرف زدن نداشتم، پاسخ داد: »خانم دکتر رنگش هنوز خیلی پریده اس، دستش هم سرده!« دکتر با صورت مهربانش به رویم خندید و در پاسخ نگرانی مجید، سر حوصله توضیح داد: »شنیدم خانمتون بیست وچهار ساعته چیزی نخورده، خُب طبیعیه که اینطوری باشه! حالا ما بهشون یه سرُ م زدیم، ولی باید خودتون هم حسابی تقویتش کنید تا کمبود مواد غذایی این یه روز جبران شه!« سپس صدایش را آهسته کرد و طوری که خیلی نگرانم نکند، با مهربانی هشدار داد: »ولی حواست باشه! این فشاری که به خودت اُوردی، روی جنین تأثیر میذاره! پس سعی کن دیگه کوچولوت رو اذیت نکنی استرس برای بچه ات مثل سم میمونه! پس سعی کن آروم باشی! رژیم غذایی ات هم به دقت رعایت کن تا مشکلی برای جنین پیشِ نیاد.« که پرستار بار دیگر وارد اتاق شد و با اشاره دکتر، سرُ م را باز کرد. دکتر نسخه داروهایی را که برایم نوشته بود، به دست مجید داد و با گفتن »شما میتونید برید.«از اتاق بیرون رفت.ساعت از هفت شب گذشته بود که از درمانگاه خارج شدیم و من به همان
چند قدم که طول حیاط درمانگاه را طی کردم، نفسم بند آمد و باز کمرم خشک شد که دیگر نتوانستم ادامه دهم. به سختی خودم را کناری کشیدم و به نرده درمانگاه در حاشیه پیاده رو تکیه زدم. مجید به اطرافش نگاهی کرد و شاید به دنبال مغازه اغذیه فروشی می گشت که چین به پیشانی انداختم و گفتم: »من الان نمیتونم چیزی بخورم. ماشین بگیر بریم یه جایی...« و تازه به خودم آمدم که امشب دیگر سرپناهی ندارم که با ناامیدی پرسیدم: »باید بریم استراحتگاه پالایشگاه؟« ولی مجید فکر همه جا را کرده بود که در برابر صورت خسته و جان به لب رسیده ام، لبخندی زد و با محبت همیشگی اش پاسخ داد: »نه الهه جان! پالایشگاه که جای زن وبچه نیس! یکی از بچه های پالایشگاه همین دیروز رفت تهران، کلید خونه اش رو داده به من، میریم اونجا.« و باز به انتهای خیابان نگاهی کرد و ادامه داد: »ولی اول بریم یه چیزی بخوریم، یه کم جون بگیری، بعد بریم.« ومن از شدت حالت تهوع حتی نمیتوانستم به غذا خوردن فکر کنم که صورت درهم کشیدم و گفتم: »نه! من چیزی نمیخوام! زودتر بریم!« و باید به هر حال فکری برای شام میکردیم که از سوپر گوشتی که چند قدم پایینتر بود، مقداری گوشت چرخ کرده خرید و با یک تا کسی به آدرسی که همکارش داده بود، رفتیم. طبقه اول یک آپارتمان نوساز که با استفاده از وسایل تزئینی مختلف، چهره یک خانه زیبا رابه خود گرفته و بیآنکه بخواهم حسرت زندگی از دست رفته ام را به رخم میکشید.مجید با عجله چراغهای آپارتمان را روشن کرده و کوسنهای روی کاناپه را جمع کرد تا بتوانم دراز بکشم که نگاهی به ساعت کردم و گفتم: »مجید! من نماز نخوندم، اگه بخوابم دیگه حال ندارم بلند شم.« و با همه ناتوانی به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم. به اتاق که برگشتم، سجاده ای رابرایم پهن کرد که با مُهری که داخل جانمازش بود، فهمیدم همکارش از اهل تشیع است و پیش ازآنکه حرفی بزنم، مُهر را از روی جانماز برداشت و گفت :»تا تو نماز بخونی، منم شام رو درست میکنم.« و منتظر پاسخم نشد و بلافاصله به آشپزخانه رفت. از شدت ضعفی که تمام بدنم را گرفته بود، نمیتوانستم دستانم را بالا بیاورم و تکبیر نمازم رابگویم و خدا میداند با چه حالی نماز مغرب و عشاء را به پایان رساندم که سلام نمازم را دادم و همان جا کنار سجاده روی زمین دراز کشیدم. بوی گوشت سرخ شده حالم را به هم میزد و به روی خودم نمیآوردم که نمیخواستم بیش از این مجیدم را آزار دهم، هرچند مجید هم تا میتوانست سلیقه به خرج میداد و بااضافه کردن فلفل دلمه ای و لیمو ترشی که ازیخچال صاحبخانه برداشته بود،سعی میکرد بوی تند و تیز گوشت را بگیرد. میدانستم که به خاطر من نمازش رانخوانده تا زودتر بساط شام را مهیا کند که از همانجا با ناله ضعیفم صدایش کردم:مجید جان! بیا نمازت رو بخون.« و او از آشپزخانه پاسخ تعارفم را با مهربانی داد:»تو
باید زودتر غذا بخوری! من بعد شام نمازم رو میخونم.« و به نیم ساعت نکشیدکه سفره شام را همانجا کنار سجاده روی زمین پهن کرد. با هر دو دست زیر سر وکمرم را گرفت و کمکم کرد تا بلند شوم و به پایه مخملی کاناپه تکیه بدهم.خودش با دنیایی محبت برایم لقمه گرفت و همین که لقمه را نزدیک دهانم آورد، حالم طوری به هم خورد که بدن سنگینم را از جا کَندم و خودم را به دستشویی رساندم.از بوی غذا، دلم زیر و رو شده بود و چیزی در معده ام نبود تا بالا بیاید که فقط عُق میزدم. مجید با حالتی مضطرب در پاشنه درِ دستشویی ایستاده و دیگر کاری ازدستش برایم بر نمیآمد که فقط با غصه نگاهم میکرد. دستم را به لبه سرامیکی دستشویی گرفته بودم و از شدت حالت تهوع ناله میزدم که نگاهم در آیینه به صورتم افتاد. رنگم از سفیدی به مُرده میزد و هاله سیاهی که پای چشمم افتاده بود، اوج ناخوشی ام را نشان میداد. مجید دست دراز کرد تا دستم را بگیرد و کمکم کند از دستشویی خارج شوم که دیدم از اندوه حال خرابم، چشمانش از اشک پُرشده و باز میخواست با کلمات شیرین و لبریز محبتش، دلم را به حمایتش خوش کند و من نه فقط از حالت تهوع و کمر درد که از بلایی که به سرم آمده بود، دوباره به تب و تاب افتاده و شکیبایی ام را از دست داده بودم. به پهلو روی کاناپه درازکشیده بودم و باز از اعماق جگر سوخته ام ضجه میزدم که دیشب در خانه و کنارخانواده خودم بودم و امشب در خانه یک غریبه به پناه آمده و جز همسرم کسی برایم نمانده بود و چه ساده همه عزیزانم را در یک شب از دست داده بودم. سفره غذا دست نخورده مانده بود و مجید به غمخواری غمهای بیکرانم، کنار کاناپه نشسته و پا به پای مویه های غریبانه ام، بیصدا گریه میکرد که سر درد دلم باز شد:»مجید! دلم خیلی میسوزه! مگه من چه گناهی کردم که باید این همه عذاب بکشم؟ مجید دلم برای مامانم خیلی تنگ شده!وقتی مامانم زنده بود، همیشه حمایتم میکرد، نمیذاشت بابا اذیتم کنه. هر وقت بابا می خواست دعوام کنه،مامان وساطت میکرد. ولی امروز دیگه مامانم نبود که ازم دفاع کنه، امروز خیلی تنها بودم. اگه مامان زنده بود، بابا انقدر اذیتم نمیکرد. مجید بابا امروز منو کشت...« با یک دستش، انگشتان سردم را گرفته بود تا کمتر از گریه بلرزد و بادست دیگرش، قطرات اشکم را از روی صورتم پا ک می کرد. میدیدم که او هم میخواهد ازدردهای مانده بر دلش، با صدای بلند گریه کند و باز با سکوت صبورانه اش، برای شکوائیه های من آغوش باز کرده بود تا هر چه میخواهم بگویم و من چطور میتوانستم از این مجال عاشقانه بگذرم که هر چه بر سینه ام سنگینی میکرد، پیش محرم زندگی ام زار میزدم: »مجید! بخدا من نمیخواستم ازت جداشم، ولی بابا مجبورم کرد که برم تقاضا بدم. به خدا تا اون تقاضای طلاق رو نوشتم،هزار بار مُردم و زنده شدم. فقط میخواستم بابا دست از سرم برداره. امید داشتم توقبول کنی سنی شی و همه چی تموم شه، ولی نشد. دیشب وقتی بابا احضاریه دادگاه رو اُورد، داغون شدم. نمی دونستم دیگه باید چی کار کنم، نمیتونستم باهات حرف بزنم، ازت خجالت می کشیدم! برا همین تلفن رو جواب نمی دادم.امروز به سرم زد که تهدیدت کنم، گفتم شاید اگه تهدید کنم که ازت جدا میشم،قبول کنی...«و حالا نوبت او بود که به یاد لحظات بعد از ظهر امروز، بیتاب شود.سفیدی چشمانش از بارش بیقرار اشک هایش به رنگ خون در آمده و با صدایی که زیر ضرب سر انگشت غصه به لرزه افتاده بود، شروع کرد: »الهه! وقتی گفتی ازم طلاق میگیری، بخدا مرگ رو جلوی چشمام دیدم! نفهمیدم چجوری از پالایشگاه زدم بیرون! باورم نمیشد تو بهم این حرف رو بزنی! نمیدونستم باید چی کار کنم،فقط میخواستم زودتر خودم رو بهت برسونم، میخواستم به پات بیفتم...
ادامه دارد....
نویسنده :فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
✅ ۳ توصیه «شیخ حسین انصاریان» برای رفع مشکلات و گرفتاریها
🔸مشکلات و مصائب از آغازین روزهای بشر بوده و تا به امروز نیز ادامه دارد و اختصاص به زمان خاصی ندارد. مطمئنترین راه رهایی از مشکلات، دستورالعملهایی است که در آیات قرآن و کلمات ائمه (ع) بیان شده است.
🔸راهکار اول؛ تقوا و پرهیزکاری انسان ها در زندگی فردی و اجتماعی است، گناه و طغیان، موجب محرومیت از رحمت حق و سبب قرارگرفتن در معرض، بلایا و مشکلات است.
🔸راهکار دوم؛ استغفار است که در آموزهای دین به عنوان یکی از کلیدهای حل مشکلات و برون رفت از گرفتاری هاست.
🔸راهکار سوم؛ توسل به اهل بیت(ع) بویژه توسل به ساحت مقدس حضرت سیدالشهدا (ع) است. تمسک به حدیث کساء نیز برای رفع هم و غم، مورد سفارش بزرگان دین است.
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلقکهای آمریکایی» منتشر شد
مردم ایران چه کسانی هستن؟
ازین به بعد هم هیج غلطی نخواهند تونست انجام بدن
🆔:@zeinabyavaran313
🌷 خدا با ماست
رهبر معظم انقلاب: بنی اسرائیل با موسی بودند، گفتند یا موسی![قوم فرعون] الان به ما میرسند؛ «مُدرَکون» ما را میگیرند و قتلعام میکنند. حضرت موسی در جواب گفت: قالَ کَلّآ، هرگز چنین چیزی پیش نخواهد آمد؛ چرا؟ اِنَّ مَعِیَ رَبّی؛ [گفت] خدا با من است. اگر من و شما بتوانیم این معیّت الهی را حفظ کنیم، بدانید آمریکا که هیچ، اگر ده برابر قدرت آمریکا هم کسانی در دنیا نیرو داشته باشند، این نیرویی که خدا با او است، بر آنها غلبه خواهد کرد. ۱۳۹۵/۰۹/۰۳
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 درگیری لفظی کارشناس مدعو تلویزیون من و تو با مجریان و اذعان به حضور میلیونی مردم ایران در مراسم تشییع سردار سلیمانی
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»
از آنچه که از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پیروى کن. هیچ معبودى جز او نیست. و از مشرکان، روى بگردان.
(انعام/۱۰۶)
🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇
در آیه بعد، وظیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در برابر لجاجت ها، کینه توزى ها و تهمت هاى مخالفان، مشخص ساخته، مى فرماید: از آنچه از طرف پروردگار بر تو وحى مى شود، پیروى کن، از فرمان خدائى که هیچ معبودى جز او نیست (اتَّبِـعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).
و نیز وظیفه دیگر تو این است از مشرکان، نسبت هاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعراض نما (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ).
🌼🌼🌼
در حقیقت این آیه یک نوع دلدارى و تقویت روحیه نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله)است، که در برابر این گونه مخالفان در عزم راسخ و آهنینش کمترین سستى حاصل نشود.
از آنچه گفتیم به خوبى روشن مى شود جمله وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ: از مشرکان روى بگردان و به آنها اعتنا نکن. هیچ گونه منافاتى با دستور دعوت آنها به سوى اسلام و یا جهاد در برابر آنان ندارد.
بلکه منظور این است که به سخنان بى اساس و تهمت هاى آنها، اعتنا نکند و در راه خویش، ثابت قدم بماند.
(تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۰۶ سوره مبارکه انعام)
🆔:@zeinabyavaran313
#احكام #نماز
وقت نماز
💠سوال ۳۶۰. آیا وقت نماز به مجرد شروع اذان آغاز می شود؟ یا این که باید صبر نمود تا اذان تمام شود و سپس شروع به خواندن نماز کرد؟ آیا روزه دار جایز است به مجرد شروع اذان افطار نماید یا این که باید صبر کند تا اذان تمام شود؟
✅جواب: اگر اطمینان حاصل شود که اذان از هنگام داخل شدن وقت شروع شده، صبر کردن تا پایان اذان لازم نیست.
کانال استفتائات رهبر
🆔:@zeinabyavaran313
#حدیث
•| #پیامبـر_اڪرم💚💚
خداوند هفت نفر را لعنت🔥👺
کرده یکی از آنها مردی است که
نسبت به پوشش و
عفت همسرش بیتوجه است.!
•| مستدرک ج14 ص291 📚
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_محمدی
⁉️به دلیل رسیدگی به سه فرزند، فرصت #مطالعه و انجام #مستحبات ندارم. برای فرزند چهارم اقدام کنم یا... ؟!!
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
🆔:@zeinabyavaran313
از زیاد حرف زدن برای فرزندتان جداً خودداری کنید.
اگرچه حرف زدن با کودک لازم و مفید است اما زیاد حرف زدن تاثیر سازنده ای ندارد.
🌱 آنچه را قبلا گفته اید تکرار نکنید!
🌱 چیزی را که کودک خود می داند، به او نگویید (بیشترمواقع کودک از اشتباهش آگاه است، پیامد طبیعی رفتار، خود بهترین آموزگار است)!
🌱 تکرار موجب اختلال در ارتباط سالم، اوقات تلخی، بگو مگو و استیصال می شود!
🌱 گاهی هنگام خطای کودک سکوت کنید!
« زیاده گویی » مقدمه نشنیدن است .
🆔:@zeinabyavaran313
🔹حواسمان باشد....
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی" انداخت!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی" داد!
با "زبان" میشود آتش زد!
با "زبان" میشود آتش فتنه را خاموش کرد!...
☘️پس حواسمان به #زبانمان باشد...
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی زنها آرایش نمیکنن برا همسر!
تو خونه مث کنیزای دوره ناصرالدین شاهن!
بعضی مردها هم... 😏
#حاج_آقا_قرائتی
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل سوم)
قسمت108✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
و نگفت که با اینهمه آشفته حالی، تسلیم مذهب اهل تسنن شده بود یا نه و من هم چیزی نپرسیدم که با مصیبتی که امروز به سرم آمده بود، تنها حفظ کرامت زنانه و زندگی دخترم برایم ارزش پیدا کرده بود و او همچنان با نفسهای خیسش نجوا میکرد: »وقتی گوشی رو خاموش کردی دیوونه شدم! فکر کردم دیگه حتی نمیخوای صدام رو بشنوی! باورم نمیشد انقدر ازم متنفر شده باشی! نمیدونی اون یه ساعتی که گوشی ات خاموش بود و جوابمو نمیدادی، چی کشیدم!ولی
وقتی خودت بهم زنگ زدی و گفتی بیام دنبالت، بیشتر ترسیدم! نمیدونستم چه بلایی سرت اومده که اینجوری بُریدی...« و حقیقتاً نمیتوانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که اینچنین بُریده بودم که باز شیشه گریه در گلویم شکست و با جراحتی که به جانم افتاده بود، ناله زدم: »مجید بابام با من بد کرد، خیلی بد کرد! مجید بابا میخواست حوریه رو از بین ببره! میخواست بچه ام رو ازم بگیره! میخواست فردا منو ببره تا بچه ام رو سقط کنم!« برای یک لحظه آسمان چشمانش دست از باریدن کشید و محو کلمات وحشتنا کی که از زبانم میشنید، در نگاه مردانه اش طوفان به پا شد و باز هم از عمق بی رحمی پدر و بی حیایی برادر نوریه بی خبر بود. میترسیدم در برابر غیرت مردانه اش اعتراف کنم که طراح این طرح شیطانی، برادر بی حیای نوریه بوده تا به من دست درازی کند که به همین یک کلمه هم خون غیرت در صورتش جوشیده و من به قدری از خشونت پدر ترسیده بودم که وحشت زده التماسش کردم: »مجید! تو رو خدا، به روح پدر و مادرت قَسمت میدم، کاری به بابا نداشته باش! اصلا ً دیگه سراغ بابا نرو! بخاطر من، بخاطر بچه مون، دیگه سمت اون خونه نرو! بخدا هر کاری از بابا برمیاد! من دیگه از بابا میترسم!« که سوزش سیلی امروز و درد لگدهای آن شب در جانم زنده شد و میان گریه شکایت کردم: »من هیچ وقت فکر نمیکردم بابام با من اینجوری کنه! بخدا هیچ وقت فکر نمیکردم منو اینجوری کتک بزنه، اونم وقتی حامله ام! بخدا میترسم اگه دستش بهت برسه یه بلایی سرت بیاره، تو رو خدا دیگه سمتش نرو!« انگشتان سرد و بی حسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقده ای که بر دلش سنگینی میکرد، غیرتمندانه اعتراض کرد: »از چی میترسی؟!!! هیچ کاری نمیتونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه میتونه هر کاری دلش می خواد بکنه؟ میرم شکایت میکنم که زن حامله ام رو کتک زده و میخواسته بچه ام رو سقط کنه...« که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم: »مجید! التماست میکنم، به بابا کاری نداشته باش! منم میدونم مملکت قانون داره، ولی بخدا میترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابا نداشته باش! اگه میخوای من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمیخواستم برات تعریف کنم، ولی دیگه طاقت نداشتم، دلم میخواست برات درد دل کنم...« که نگاهش از این همه تنهایی به خا ک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد: »آخه چرا میخواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم، گناه این طفل معصوم چیه؟« و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال غریبانه اش، فقط انتهای قصه را گفتم: گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه که بچه یه شیعه اس! همون گناهی که من داشتم وبخاطر تو، دو سه هفته تو اون خونه زندانی شدم! بابا میخواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره. میخواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!« جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای شوهر شیعه و زندگی زیبایمان عاشقانه ایستاده بودم که با همان صدای بیرمقم،
شهادت دادم: »ولی من بخاطر همین بچه ای که باباش شیعه اس از همه خونواده ام گذشتم!« سپس با سر انگشتم صورت زخمی ام را لمس کردم و در برابر نگاه دریایی اش، صادقانه ادامه دادم: »این زخمها که چیزی نیس، بخدا اگه منومی کشت، نمیذاشتم بلایی سرِ بچه مون بیاره تا امانتت رو سالم به دستت برسونم!« و نمیدانم صفای این جملات بی ریایم که از اعماق قلب عاشقم آب میخورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی عاشقانه پرشدو زیر لب زمزمه کرد: »میدونم الهه جان...« و من همین که محو صورت زیبایش مانده بودم، نگاهم به زخم گوشه پیشانی اش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت.دستمرا پیش بُردم تا جای شکستگی پیشانی اش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد: »چیزی نشده.« ولی میدیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه پیشانی اش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با ناراحتی پرسیدم: »بخیه خورده، مگه نه؟« و او همانطور که سرش پایین بود، صورتش به خنده ای شیرین باز شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: »فدای سرت الهه جان!« و به گمانم دریای عشقش به تشیع دوباره به تلاطم افتاده بود که زیر چشمی نگاهم کرد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: »عوضش ما هم نمردیم و یه چیزی برای سامرا دادیم!
دقایقی میشد که زیر عدس پلو را خاموش کرده و به انتظار آمدن مجید، روی میز غذاخوری گوشه هال، سفره کوچکی انداخته بودم. آشپزی و کار کردن در خانه غریبه هم برایم عذابی شده بود که باید مدام مواظب بودم جایی کثیف نشود و ظرفی نشکند. چه احساس بدی بود که در یک خانه غریبه، تنها نشسته بودم، نه کسی بود که هم صحبتم باشد نه میتوانستم به چیزی دست بزنم. وسط اتاق پذیرایی روی فرش کرِم رنگ صاحب خانه نشسته بودم و با نگاه لبریز حسرتم، اسباب زیبا و گرانقدر بانوی این خانه را تماشا میکردم.هر بار که چشمانم دور خانه زیبایش چرخ میزد، بی اختیار تصویر خانه نوعروسانه خودم پیش چشمانم زنده میشد و چقدر دلم میسوخت که نیمی از جهیزیه زیبایم زیر چکمه های خشم پدر متلاشی شد و بقیه اش به چنگال نوریه افتاده بود و باز بیش از همه دلم برای اتاق خواب حوریه و سرویس نوزادی اش میسوخت. چه شبهایی که با مجید در بازارهای شهر گشتیم و با چه ذوق و شوقی اتاقش را با هم میچیدیم و من با چه سلیقه ای عروسک هایش را روی کمد کوچکش می نشاندم و چه راحت همه را از دست دادیم، ولی همین که تنش سالم بود و هر از گاهی همچون پروانه ای کوچک در بدنم پَر میزد، به همه دنیا میارزید. مجید میگفت همکارش با همسر و دو پسرش در این خانه زندگی میکند و برای ایام نوروز به هوای دیدار اقوام به تهران رفته و تا چهارم فروردین که برمیگشتند، باید برای اجاره خانه دیگری فکری میکردیم. مجید هر شب بعد از اینکه از پالایشگاه باز میگشت، تازه به سراغ آژانس های املاک میرفت و تا آخر شب دور شهر می چرخید، بلکه جای مناسبی پیدا کند و من باید در این فضای پر از غریبگی، روزم را شب میکردم و آخر شب وقتی مجید خسته به خانه میآمد، دیگر جانم از تنهایی و دلتنگی به لبم رسیده بود. به خصوص امشب که سر و صدای مراسم چهارشنبه آخر سال هم اعصابم را حسابی به هم ریخته بود و با هر ترقه ای که در کوچه و خیابان به زمین میخورد، همه وجودم در هم میشکست. هم نگران مجید بودم که در چنین شب پرخطری در خیابانهای بندر به دنبال خانه میگردد، هم دلواپس حوریه بودم که میدانستم با هر صدایی، قلب کوچکش چقدر به لرزه میافتد. از اینهمه نشستن کمرم درد گرفت و به امید آرام گرفتن دردش، همانجا روی زمین دراز کشیدم که نگاهم به گوشی دست دومی که عبدالله برایم آورده بود، افتاد و از اینکه سه روز از آمدنم گذشته و کسی جز عبدالله خبری از من و مجید نگرفته بود، دلم گرفت. ابراهیم و محمد که ظاهراً از ترس پدر،دور تنها خواهرشان را خط کشیده بودند و لعیا و عطیه هم لابد چاره ای جز اطاعت از همسرانشان نداشتند. دست دراز کردم و گوشی را برداشتم تا با عبدالله تماس بگیرم که از اینهمه تنهایی سخت به ستوه آمده بودم، ولی ظاهراً قسمت نبود از این پیله تنهایی خارج شوم که عبدالله هم پاسخ تماسم را نداد. شاید او هم به جمع بقیه پیوسته بود و چقدر از این خیال دلم شکست که گوشی را روی زمین رها کردم و باز در خودم فرو رفتم.حالا بعد از این همه فشار روحی و ضعف جسمانی، دوباره شبیه روزهای نخست بارداری ام، حسابی زودرنج و کم حوصله شده بودم و شاید از اینهمه بیِمهری خانواده ام، به تنگ آمده و دیگر نمی توانستم کوچکترین غم و رنجی را تحمل کنم. اگر این روزها مادرم زنده بود، هرگز اجازه نمیداددختر یکی یک دانه اش اینچنین آواره خانه های مردم شود و اگر هم حریف خودسری های پدر نمیشد و باز هم من از خانه طرد میشدم، لااقل در این وضعیت تنهایم نمیگذاشت. حالا من در کنار همه اسبابی که از آوردنشان محروم شده بودم، قاب عکس مادرم را هم در خانه جا گذاشته و روی این موبایل هم عکسی از چهره زیبایش نداشتم که حداقل در وقت ِ دلتنگی با تصویر چشمان مهربانش درد دل کنم. خسته از اینهمه تنهایی و بی کسی، چشمانم را بستم، بلکه خوابم ببرد که صدای باز شدن در خانه، امید آمدن مجید را در دلم زنده کرد. تا خواستم از جا بلند شود، قدم به اتاق گذاشت و بلافاصله کنارم روی زمین نشست. همانطور که پشت کمرم را گرفته بود تا کمکم کند بنشینم، به شوخی اخم کرد و با مهربانی پرسید: چرا رو زمین خوابیدی الهه جان؟« تکیه ام را به پایه مخملی مبل پشت سرم دادم و با لحنی لبریز ناز، گله کردم: دیگه خسته شدم! حوصله ِ ام سر رفت! از صبح تنهایی تو این خونه دق کردم! نه کسی رو دارم بهش زنگ بزنم، نه کسی بهم زنگ میزنه!« صورتش از خستگی پژمرده شده و چشمانش گود افتاده بود و باز به روی خودش نمیآورد که به رویم خندید و گفت: »ببخشید الهه جان! شرمنده اینهمه تنهات گذاشتم!« سپس چشمانش از شادی درخشید و با لحن گرمش ادامه داد: »عوضش یه خونه خوب پیدا کردم! یخورده گرونه، ولی میارزه! اگه پول پیش اون خونه رو بذاریم رو این پولی که الان داریم، میتونیم اجاره اش کنیم. کرایه اش هم خدا بزرگه!
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
❌ بدعت جدید دولت برای صدا و سیما/ بسته های خبری رییس جمهور را خودمان تولید می کنیم شما فقط پخش کنید!
🔹تیم اطلاع رسانی دولت با فشار به صدا و سیما دنبال ایجاد یک بدعت جدید برای رییس جمهور است که تا بحال سابقه نداشته است؛ این تیم بعد از آنکه در تحمیل برخی مستندهای خاص خود به رسانه ملی ناکام ماند و برخی پروژه های عملیات روانی آن شکست خود حالا بدنبال آن است تا بسته های خبری آقای رییس جمهور در مراسم مختلف را خود تهیه و تدوین کند و فقط صدا و سیما پخش کننده باشد.
🔹تذکری که از سوی رییس جمهور به صدا و سیما داده شده است و واعظی هفته پیش آن را رسانه ای کرد نیز در همین زمینه بوده و رییس جمهور خواستار پخش بسته های تبلیغاتی و خبری ویژه خود به جای آنچه به صورت معمول برای روسای جمهور مختلف گروههای مختلف خبری تلویزیون تولید می کرده اند شده است.
🔹خبرهای موثق فارس حکایت از آن دارد که تا الان رئیس صدا و سیما این درخواست را نپذیرفته و گفته است ما برای هیچ یک از سران قوا چنین رویه ای نداریم حتی برای خبر رهبری نیز گروهی از خود صدا و سیما این کار را انجام می دهند و چنین درخواستی یک بدعت است و نوعی انحصارگرایی به شمار می رود .
🔹رئیس دفتر رئیس جمهور اما بعد از مقاومت «علی عسکری» فشار را به حداکثر رسانده و تاکید کرده است یا همان بسته خبری تولید شده ما را پخش کنید یا اصلا از رئیس جمهور خبری پخش نکنید.
#بدعت_در_صداوسيما
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وحدت چیست؟ خیانت کدام است؟
سردار سلیمانی پاسخ می دهد:
🔻در خط مقدم جنگ با دشمن نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند او دشمن نیست، دوست است.
🔻خوارج محصول ترویج همین نگاه بودند.
🔻اگر صاحب منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی در مقابل دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده اند.
🔻کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است.
🔻ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و سرد کردن، در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است.
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 مجری مشهور شبکه الجزیره از سخنان مقام معظم رهبری به زبان عربی ستایش کرد
توئیت جمال ریان: شهادت می دهم که (آیت الله سید) علی خامنه ای، رهبر معظم ایران با زبان شیرین و بدون عیب عربی سخن می گوید و شنیدن (زبان عربی) از زبان ایشان هزار بار بهتر از شنیدن آن از زبان بسیاری از حکام عرب است
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا ۗ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ۖ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ»
اگر خدا مى خواست (همه به اجبار ایمان مى آوردند، و) هیچ یک مشرک نمى شدند. و ما تو را نگهبان (اعمال) آنها قرار نداده ایم و وظیفه اجبار آنها را ندارى.
(انعام/۱۰۷)
🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇
در آیه بعد، بار دیگر این حقیقت را تأکید مى کند که خداوند نمى خواهد آنها را به اجبار وادار به ایمان سازد و اگر مى خواست همگى ایمان مى آوردند و هیچ کس مشرک نمى شد (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکُوا).
و نیز توجه مى دهد: ما تو را مسئول اعمال آنها قرار نداده ایم و براى اجبار آنها به ایمان، مبعوث نشده اى (وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً).
همان طور که تو وظیفه ندارى آنها را به اجبار به کار خیر دعوت کنى (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیل).
🌼🌼🌼
تفاوت حفیظ و وکیل در این است که حفیظ به کسى مى گویند که از شخص یا چیزى مراقبت کرده و او را از زیان و ضرر حفظ مى کند، اما وکیل به کسى مى گویند که براى جلب منافع براى کسى تلاش و کوشش مى نماید.
شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که نفى این دو صفت (حفیظ و وکیل) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به معنى نفى اجبار بر دفع زیان یا جلب منفعت است.
و گرنه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طریق تبلیغ و دعوت به کارهاى خیر و ترک کارهاى شرّ این دو وظیفه را در مورد آنها به صورت اختیارى انجام مى دهد.
لحن این آیات، از این نظر بسیار قابل ملاحظه است که ایمان به خدا و مبانى اسلام هیچ گونه جنبه تحمیلى نمى تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق، استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند; زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد.
مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.
قرآن بارها در آیات مختلف، روى این حقیقت تأکید کرده و بیگانگى اسلام را از اعمال خشونت بارى همانند اعمال کلیسا در قرون وسطى و محکمه تفتیش عقائد و امثال آن اعلام مى دارد. و به خواست خدا در آغاز سوره برائت علل سخت گیرى اسلام در برابر مشرکان مورد بحث قرار مى گیرد.
(تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۰۷ سوره مبارکه انعام)
🆔:@zeinabyavaran313
‼️تصرف پدر در اموال فرزند
🔷س 2332: تا چه مقدار جایز است پدر در اموال فرزند بالغ و عاقل خود که مستقل از اوست تصرّف کند؟ و آیا اگر تصرّفی کند که مجاز به آن نیست، ضامن است؟
✅ج: برای پدر جایز نیست در اموال فرزند بالغ و عاقل خود تصرّف کند مگر با اجازه و رضایت او و تصرّف بدون رضایت او حرام و موجب ضمان است مگر در مواردی که استثنا شده است.
📕منبع: khamenei.ir
🆔:@zeinabyavaran313
﷽
#حدیث
💠پیامبر اکرم(صلوات الله علیه و آله):
🔴مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم.
🔷کسى که صداى انسانى را بشنود که فریاد مى زند: اى مسلمانان به دادم برسید و کمکم کنید،اگر پاسخ نگوید(اقدامی نکند) مسلمان نیست‼️
📚وسائل الشیعه/ج۱۵ ص۱۴۱
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #دیدی_گفتم!
💠 وقتی همسرتان #اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟"
💠 اگر از اشتباه كردن در حضور شما #هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما #دورتر ميشود.
💠 و به مرور، احساس #آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود!
🆔:@zeinabyavaran313
یکی از موثرترین روش هایی که میتواند موجب کاهش مشاجره ها و کشمکش های خواهر و برادرها با یکدیگر شود....
شریک کردن آنها در وسایل، اسباب بازی ها و کتاب های داستانی شان است.
🆔:@zeinabyavaran313