eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
514 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
ما از آینده خبر نداریم ولی به این اصل مسلم هستی ایمان داریم که اگر فرزندانمان را قوی و محکم پرورش دهیم هیچ خطری در آینده آنها را تهدید نخواهد کرد. نه اینکه تهدیدها نیست. خطر ها و تهدیدها همیشه هست ولی قدرت مقابله بچه های ما بالا خواهد رفت و این مهم فقط با بازی های سازنده قابل دسترسی است. این روزهایی که کنار هم هستیم تبدیل کنیم به فرصتی برای بازی های سازنده. 🆔:@zeinabyavaran313
چند نکته مهم درباره رعایت مسائل بهداشتی در نانوایی‌ها و استفاده از نان برای پیشگیری از کرونا 🆔:@zeinabyavaran313
✅ هرچه هست از اوست 🌹امام خمینی: تمام خوف‏‌ها و ترس‌هايى كه انسان دارد از دشمن براى اين است كه، خودش را می‏بيند. چنانچه ديد كه خدا هست در كار، براى خدا كار كند، نمیترسد، براى اينكه مقدرات دست اوست. گمان نكنيد كه شما خودتان می‏توانيد يك كارى انجام بدهيد، شما آن هستيد كه اگر يك مگس بيايد آزارتان بدهد شب نمیتوانيد بخوابيد، يا روز نمیتوانيد آرام بگيريد، اگر يك پشه در شب بيايد نمیگذارد شما آرام بگيريد. شما آن كس هستيد كه اگر يك عنكبوت بيايد، حمله به شما بكند میترسيد. شما آن كس هستيد كه اگر يك گنجشك از شما يك چيزى بردارد برود قدرت نداريد از او پس بگيريد. همه عجز است، همه فقر است، هرچى هست از اوست، از خداست. 📗صحیفه امام؛ ج۱۸؛ ص۳۱۲ | جماران؛ ۱۱ بهمن ۱۳‌۶۲ | کیهان 🆔:@zeinabyavaran313
🔺فوری|ورود خودروهای غیر بومی به داخل استان زنجان ممنوع شد 🔹سردار رحیم جهانبخش ، فرمانده انتطامی استان زنجان گفت: در پی شیوع بیماری کرونا از ساعت ۲۲ امشب ، ۱۶ اسفند ماه ورود خودروهای غیر بومی به داخل استان در کلیه محورها ممنوع است. بر این اساس ورود خودروهای غیر بومی به داخل شهرهای استان زنجان ممنوع بوده و مسافرین می توانند بدون ورود به شهرهای استان به مسیر خود ادامه دهند. 🔹وی تاکید کرد: هم استانی های عزیز از دعوت مهمانان خارج از استان پرهیز نموده چرا که در مبادی ورودی شهرها در کمال احترام از ورود ایشان جلوگیری خواهد شد 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم) قسمت152✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ تازه اگه جمیعیت چند میلیونی که از پونزده روز قبل از بصره و شهرهای جنوبی عراق راه میافتن رو حساب کنیم که دیگه فقط خدا میدونه چقدر غذا تو این مدت طبخ میشه!« و حقیقتاً مقایسه میهمان داری شیعیان عراق با پخش غذا بین زلزله زدگانی که به هر یک غذایی را به هزار منت می دهند، بی انصافی بود که میدیدم خادمان موکب ها به زائران التماس میکنند تا میهمان سفره آنها شوند، که میدیدم برای پذیرایی از عزاداران امام حسین ع به دادن غذا با دست راضی نمیشوند که روی زمین زانو میزدند و سینی های غذا را روی سرشان میگذاشتند تا میهمان امام حسین ع را بر فرق سرِ خود اکرام کنند، که میدیدم پیرمردان سالخورده و محترمِ هر طایفه، با دست خود به کودکان رطب تعارف میکنند و با چه عشقی تعارف میکردند که از سرانگشتانشان، عشق و علاقه چکه میکرد! هر چند من هنوز هم نمی فهمیدم پسر پیامبر ص از چه جامی اینها را این چنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر وجان میدهند! محو حرفهای زینب سادات شده و نگاهم همچنان میان این زائران عاشق میچرخید که هر یک در گوشه ای دراز کشیده و در اوج خستگی، نشانی از پشیمانی در نگاهشان دیده نمیشد که چشمم به یک زن جوان عراقی افتاد که به نظرم شش ماهه باردار بود. آنچان خیره نگاهش می کردم که خودش متوجه شد، به چشمان متحیرم لبخندی زد و من باور نمیکردم او در این وضعیت و با این بار سنگین، از رهروان پیاده روی اربعین باشد که دلم را به دریا زدم و با مهربانی پرسیدم: »شما سختت نیس با این وضعیت اومدی؟« که خودم سختی این دوران را کشیده و حتی نمی توانستم تصور کنم که زنی با حمل شش ماهه،این مسیر طولانی را با پای پیاده بپیماید، ولی متوجه حرفم نمیشد که مامان خدیجه به یاری ام آمد و سؤالم را برایش ترجمه کرد. صورت زیبا و درخشان این مادر جوان از خنده پر شد و با اشاره دست و به کلماتی با لهجه غلیظ عراقی پاسخم را داد که نه تنها سختش نیست که به عشق امام حسین ع میرود وظاهراً مسیری طولانی را تااینجا پیموده بود که پاهایش ورم کرده و مدام به ساق پایش دست می کشید تا دردش قدری قرار بگیردو من همچنان محو این عزم عاشقانه، تنها نگاهش می کردم که صدای پُر شور و نشاط کودکی، توجهم را جلب کرد. پسر بچه ای سه چهار ساله، دسته سا ک به نسبت بزرگی را گرفت و با ذکر »یا علی!« به لهجه عراقی، سا ک را بلند کرد و به سمت مادرش آمد و دیدم مادرش همین بانوی باردار است و باور کردم کودکی که از زمان حضورش در جنین، زائر پیاده امام حسین ع باشد، اینچنین عاشق پرورش مییابد. سا ک راکنار مادرش روی زمین گذاشت و ورد زبانش نام امام حسین ع بود که با قدم های کوچکش مدام این طرف و آن طرف میرفت و تنها یک عبارت راتکرار میکرد: یا ابوالسجاد ادرکنی!« و گاهی دستش رابه نشانه پاسخ به امامش بالا میبُرد وصدا بلند می کرد: »لبیک یا حسین!« مامان خدیجه به نگاه حیرت زده ام خندید و پاسخ اینهمه علامت سؤال ذهنم را با خوشرویی داد: »عراقی ها بعضی وقت ها امام حسین ع رو به لقب ابوالسجاد، یعنی پدر امام سجادع صدا میزنن!« و من دلم جای دیگری بود و تازه میفهمیدم چرا مجید به هیچ عشوه و تطمیع و تهدیدی از میدان عشق بازی تشیع به در نمیشود که نه به کلام محبت آمیز من پای دلش میلرزید و نه از وحشیگری های پدر و نوریه میترسید و مرد و مردانه پای عقیده اش میماندکه حالامیدیدم اینها در جنین به عشق امام حسین ع دست و پا میزنند، در کودکی با ذکر امام حسین ع شادی میکنند و در جوانی و برومندی و پیری به نام امام حسین عافتخار میکنند و گویی پوست و گوشت و خونشان با عشق امام حسین ع ِ روئیده شده که حاضر بودند، جان بدهند و مهر فرزند پیامبر ص را از دست ندهند و من از درک اینهمه عاشقی عاجز بودم که سرم را به دیوار تکیه دادم و چشمانم را بستم که دستانی قدرتمند شانه هایم را گرفت و به لهجه عربی چیزی میگفت که نمی فهمیدم. زنی میانسال و تنومند، با هر دو دست شانه هایم را گرفته و با صورتی که در اوج مهربانی به رویم میخندید، مدام کلماتی را تکرار میکرد و من تنها نگاهش میکردم که مامان خدیجه با خنده رو به من کرد: »الهه جان! میگه بخواب تا مشت و مالت بده!« و زینب سادات همپشتش را گرفت: »الهه جون! خجالت نکش، بخواب! اینا دوست دارن!« و من خجالت می کشیدم دراز بکشم و خانمی که جای مادرم بود، خستگی را از تنم به در کند و او دست بردار نبود که بالاخره تسلیم مهربانی اش شده و دراز کشیدم تا کمر و شانه ِ هایم را نوازش دهد و زمانی از آفتاب مهر و محبتش آبم کرد که خم شد و به پاهایم دست میکشید و خا ک قدمهایم را به چشم و صورتش می مالید. از شدت خجالت سرخ شده و دیگر نمیتوانستم تحمل کنم که با اصرار فراوان بلند شدم و به هر زبانی که میتوانستم از مهربانی بی ریایش تشکر کردم تا سرانجام خیالش از بابت من راحت شد و به سراغ بانو
یی دیگر رفت تا نشان افتخار پرستاری از میهمانان امام حسین ع را به گردن بیاویزد. مامان خدیجه اشکش را پا ک کرد و با صدایی که از عمق اعتقادات این شیعیان پا ک باخته به لرزه افتاده بود، رو به من کرد:»الهه جان! اینا از خداشونه که بدن خسته و خا کی زائر امام حسین ع رو مشت و مال بدن! بعدش هم برای تبرک، خا ک لباسهای زائر رو به صورتشون می مالن تا روز قیامت با خا کی که از پای زائران اربعین به چهره شون مونده، محشور بشن!« و این ها همه در حالی بود که من نماز مغرب را در این موکب با آداب خودم و به سبک اهل سنت خوانده بودم و میدانستم از چشم اهالی موکب مخفی نمانده که من از اهل سنت هستم و میدیدم در اکرام و احترام من با زائری شیعه، هیچ تفاوتی قائل نمی شوند که همه را در مقام میهمان امام حسین ع همچون نور چشم خود میدانستند. * * * روز سوم پیاده رویمان، زیر بارش رحمت و برکت خدا آغاز شد که از نیمه های شب، آسمان هم به پای زائران بیقراری میکرد و با دلتنگی به زمین بوسه میزد. من و زینب سادات، ملحفه های سبکی را روی سرمان کشیده بودیم تا کمتر خیس شویم و مامان خدیجه ملحفه هایش را برای ما ایثار کرده و خودش چیزی نداشت که چادرش حسابی خیس شده بود. آسید احمد و مجید هم روی کوله پشتی هایشان مشما کشیده بودند تا وسایل داخل کوله خیس نشود، ولی با این ِ همه درد سر، قدم زدن زیر نوازش نرم و مهربان باران در میان خنکای پیش از طلوع آفتاب، صفای دیگری داشت که گمان میکردم صورتم نه از قطرات باران که از جای پای فرشتگان نَم زده است. کفش ِ هایمان حسابی گلی شده و لکه های ِ آب و گل تا ساق پای شلوار مجید پاشیده بود و اینجا دیگر کسی به این چیزها اهمیتی نمیداد که حالا فهمیده بودم این شیعیان به پاس شکیبایی خانواده امام حسین ع،همه سختی های این مسیر را به جان خریده و به یاد اسارت اهل بیت پیامبر ص تمام مسیرهای منتهی به کربلا را با پای پیاده میپیمایند تا ذره ای از رنج های حضرت زینبو دیگر بانوان حرم را به جان بخرند. هوا کم کم روشن میشد و آفتاب بار دیگر به رخسار خسته و دلسوخته عزاداران حسینی، عرض ادب میکرد که آسیداحمد اشاره کرد تا در مقابل موکبی برای استراحت توقف کنیم. سالخورده ترین عضو کاروان پنج نفره ما بود و زودتر از دیگران خسته میشد که به احترام مقام پدرانه اش، کنار موکبی ایستادیم، ولی از کثرت جمعیت، صندلیهای موکبها پُر شده و مجبور بودیم سرِ پا بمانیم و میهمانوازی خالصانه عراقی ها اجازه نمیداد ما را در این وضعیت ببینند که خادمان موکب به تکاپو افتاده و بالاخره برایمان تعدادی صندلی و چهارپایه تدارک دیدند تا نفسی تازه کنیم و به همین هم راضی نمیشدند که بلافاصله برایمان حلیم گندم و عدس آوردند و در این صبح به نسبت سرد و بارانی، چه صبحانه شاهانه و لذیذی بود که انرژی رفته، به تنمان بازگشت و باز به راه افتادیم. امروز هوا سردتر شده و وادارمان کرده بود تا لباسهای گرمی که با خودمان از بندر آورده بودیم، به تن کنیم. دیگر ِکفشهایمان کاملا گلی شده و در تراکم انبوه جمعیت که قدم پشت قدمهای همدیگر می گذاشتیم، آب و گل از زیر کفشها به لباس هامی پاشید و کسی اعتراضی نمیکرد که در این مسیر هر چه سختی میرسید، عین نعمت و لذت بود. حالا این قسمت از مسیر سر سبز تر شده و تقریباً اطراف جاده از نخلستانهای پراکنده پُر شده بود. طراوت باران صبحگاهی و نوحه های شورانگیزی که با صدای بلندی در فضا میپیچید، منظره ای افسانه ای آفریده و باز به لطف رفتار حکیمانه آسید احمد و مامان خدیجه، من و مجید چند قدم عقب تر از خانواه آسید احمد، در دل سیل جمعیت و در خلوت عاشقانه خودمان قدم می زدیم. بارش باران هم کُندتر شده و مجال یک هم صحبتی دلنشین را فراهم آورده بود که مثل همیشه مجید پیش دستی کرد و پرسید: »دیشب خوب خوابیدی الهه جان؟« به سمتش صورت چرخاندم و دیدم نگاهش به انتظار جوابم تمام قد ایستاده که با لبخندی ملیح پاسخ دادم: »آره! خیلی خوب خوابیدم!« از احساس رضایتی که نه تنها به خاطر خواب راحت دیشب که از روز وشب این سفر در چشمانم میدید، به رویم خندید و با گفتن »خدا رو شکر!« در سکوتی شیرین فرورفت. از گونه های درخشانش که از هیجان بهجت انگیز این سفر رؤیایی گُل انداخته و زیرطراوت باران، پوشیده از شبنم شده بود، میفهمیدم چه لذتی از لحظه لحظه این سفر میبرد که خط سکوتش را شکستم و جسورانه به میدان احساسش تاختم: »مجید! الان چه حالی داری؟« از تیزی سؤال نا گهانی ام، خماری عشق از سرش پرید، نگاهم کرد و در برابر چشمان منتظرم، تنها یک جمله ادا کرد: »فکر میکنم دارم خواب میبینم!« و حقیقتاً می دیدم چشمان کشیده اش رنگ رؤیا گرفته و همچنان نگاهش میکردم تا این خواب شیرین را برایم تعبیر کند که نگاهش را به افق بُرد و مثل اینکه در انتهای این مسیر طولانی، به نظاره کربلا نشسته باشد،.... ادامه دارد... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر در وصف (ع) 🦋بی حب علی دین بخدا پایه ندارد... 💫هم شأن علی کیست اگر هست بیاید؛ بالاتر از این دست محال است بیاید. ☀ خجسته میلاد امیرمومنان حضرت علی علیه السلام مبارک. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷رهبرمعظم انقلاب: گاهی در بن بست ها خداوند راهی باز میکند که هیچ اندیشه بشری فکرش به آن نمی رسد. 🆔:@zeinabyavaran313
🔴روز پدر مبارک پدر ایتام شهداء شکر خدا که شیعه‌ام و منادی راه علی شکر خدا که آیه ولایت از آن علی است. و رو به تمام مسلمین و مستضعفان و آزادگان جهان تبریک عرض می کنیم. 🆔:@zeinabyavaran313
💗به پدرانتان افتخار کنید 🌟رهبر انقلاب: فرزندان شهدا به نام پدرانشان افتخار کنند. آنها کسانی بودند که در راه حفظ میهن، استقلال و شرف ملی ایستادگی کردند. 🌹 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روزها اگر دستکش یکبار مصرف گیرتان نیامد اصلا نگران نباشید! با یک پلاستیک فریزر و قاشق نیمه داغ، هر تعداد که دوست دارید برای خودتان درست کنید و استفاده کنید! 👌 🆔:@zeinabyavaran313
📌 مردها تشنه روز مرد نیستند 🔻مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو می‌گیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا؟ 🔻همین که تبسم را بر لب زنش ببیند، همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند، همین که سربلندی پسرش را ببیند، همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند، همین که مادرش با او درد دل کند، همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند، همین ها برای مرد کافیست همین ها مرد را خوشبخت می‌کند 🔻مرد آمده تا دیگران را خوشبخت کند، آمده تا شود ستون خانواده، آمده بسوزد تا روشنایی بخشد، هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش! 🔻مرد مهرورزی بلد نیست، چون مادر نیست! مرد مهروزی اش را به زبان نمی‌آورد، نشان می‌دهد! 🔻بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و رضایت و آرامش خانوده اش هست‌... عمرشان دراز و عزتشان افزون باد.روز مردان با غیرت سرزمینمون مبارک. 🆔:@zeinabyavaran313
🔺حدود ۱۰۰ شهر به کرونا آلوده شدند؛ مسافرت نکنیم سوری، اپیدمیولوژیست و عضو ستاد مدیریت کرونا: 🔹حدود ۱۰۰ شهر در کشور به ویروس کرونا آلوده شده، در حالیکه این تعداد در چند روز پیش حدود ۷۰ شهر بوده است. 🔹علیرغم محدودیت های ترافیکی از روز گذشته در محورهای شمال کشور و توصیه های اکید مسؤولان، متاسفانه شاهد افزایش موج سفرها هستیم، این کار می تواند اپیدمی کرونا را گسترش دهد که باید از این کار خودداری شود. 🔹سفر مردم سبب می‌شود تا شهرهای عاری از آلودگی هم در معرض خطر ابتلا به بیماری قرار گیرند./ایرنا 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شب ولادت امام علی(علیه‌السلام) یادی کنیم از شهدامون! 🎙 محمود کریمی 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ ۚ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّىٰ ذَاقُوا بَأْسَنَا ۗ قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ» بزودى مشرکان (براى تبرئه خویش) مى گویند: «اگر خدا مى خواست، نه ما مشرک مى شدیم و نه پدران ما. و نه چیزى را تحریم مى کردیم.» کسانى که پیش از آنها بودند نیز، همین گونه (آیات خدا را) تکذیب کردند. و سرانجام (طعم) کیفر ما را چشیدند. بگو: «آیا دلیل روشنى (بر این موضوع) دارید که آن را بر ما آشکار سازید؟! شما فقط از پندارهاى بى اساس پیروى مى کنید و تخمینهاى نابه جا مى زنید.» (انعام/۱۴۸) 🆔:@zeinabyavaran313
❇تفســــــیر ❇ فرار از مسئولیت به بهانه جبر به دنبال سخنانى که از مشرکان در آیات سابق گذشت، در این آیات، به پاره اى از استدلالات واهى آنان و پاسخ آن اشاره شده است: نخست مى فرماید: به زودى مشرکان در پاسخ ایرادات تو در زمینه شرک و تحریم روزى هاى حلال چنین مى گویند: اگر خداوند مى خواست نه ما مشرک مى شدیم و نه نیاکان ما بت پرست بودند، و نه چیزى را تحریم مى کردیم (سَیَقُولُ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آبائُنا وَ لا حَرَّمْنامِنْ شَیْء)، پس آنچه ما کرده ایم و مى گوئیم همه خواست او است. نظیر این تعبیر در دو آیه دیگر قرآن دیده مى شود، در سوره نحل آیه ۳۵ مى خوانیم: وَ قالَ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْء نَحْنُ وَ لا آبائُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْء: مشرکان گفتند: اگر خدا مى خواست، نه ما و نه پدران ما، غیر او را پرستش نمى کردیم; و چیزى را بدون اجازه او حرام نمى ساختیم ! و در سوره زخرف آیه ۲٠ آمده است: وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ: آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى کردیم! 🌼🌼🌼 و این نشان مى دهد که مشرکان مانند بسیارى از گناهکارانى که مى خواهند با استتار تحت عنوان جبر، از مسئولیت خلافکارى هاى خود فرار کنند، معتقد به اصل جبر بوده اند، و مى گفتند: هر کارى را ما مى کنیم خواست خدا و مطابق اراده او است، و اگر نمى خواست چنین اعمالى از ما سر نمى زد. آنها در حقیقت مى خواستند خود را از این همه گناه تبرئه کنند، و گرنه، وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد که بشر در اعمال خویش آزاد است نه مجبور، به همین دلیل اگر کسى ظلمى در حق او کند، ناراحت مى شود و او را مؤاخذه مى کند، و در صورت توانائى مجازات مى نماید. همه اینها نشان مى دهد که مجرم خویش را در عمل، آزاد مى بیند، نه مجبور، و هرگز به این عنوان که عمل او مطابق خواست خدا است، حاضر نمى شود از عکس العمل صرف نظر کند (دقت کنید). البته این احتمال در معنى آیه نیز هست که آنها مدعى بوده اند سکوت خدا در برابر بت پرستى و تحریم پاره اى از حیوانات، دلیل بر رضایت او است; زیرا اگر راضى نبود مى بایست به نوعى ما را از این کار باز دارد. و با ذکر جمله وَ لا آبائُنا مى خواسته اند به عقاید پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند و بگویند: این چیز تازه اى نیست که ما مى گوئیم، همواره چنین بوده است. اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث کرده، نخست مى فرماید: تنها اینها نیستند که چنین دروغ هائى را بر خدا مى بندند بلکه جمعى از اقوام گذشته نیز همین دروغ ها را مى گفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشیدند (کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا). آنها در حقیقت با این گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبیاء را تکذیب مى کردند; زیرا پیامبران الهى با صراحت، بشر را از بت پرستى و شرک و تحریم حلال خداوند باز داشتند، نه نیاکانشان گوش دادند و نه اینها، با این حال، چگونه ممکن است خدا را راضى به این اعمال دانست؟ اگر او به این اعمال راضى بود، چگونه پیامبران خود را براى دعوت به توحید مى فرستاد؟ اصولاً دعوت انبیاء خود مهم ترین دلیل براى آزادى اراده و اختیار انسان است. سپس مى فرماید: به آنها بگو: آیا راستى دلیل قطعى و مسلّمى بر این ادعا دارید؟ اگر دارید، چرا نشان نمى دهید ؟ (قُلْ هَلْعِنْدَکُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنا). و سرانجام اضافه مى کند: شما به طور قطع هیچ دلیلى بر این ادعاها ندارید، تنها از پندارها و خیالات خام پیروى مى کنید (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ). (تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۴۸ سوره مبارکه انعام) 🆔:@zeinabyavaran313
‼️مراجعه زنان به پزشک مرد 🔷س 3496: آیا مراجعه زنان به پزشک مرد که متخصص بیماری‌های زنان است در صورتی که تخصص او از پزشکان زن بیشتر باشد و یا مراجعه به پزشک زن مشقّت داشته باشد، جایز است؟ ✅ج: اگر معاینه و درمان منوط به نظر و لمسِ حرام باشد، جایز نیست به پزشک مرد مراجعه کنند، مگر در صورتی که مراجعه به پزشک زن حاذق و متخصّص غیرممکن و یا خیلی سخت باشد. 📕منبع: leader.ir 🆔:@zeinabyavaran313
💠پیامبر اکرم(صلوات الله علیه و آله): 🔴لَو اَنَّ الرّیاضَ اَقلامٌ و البَحرَ مِدادٌ و الجِنَّ حِسابٌ و الاِنسَ کِتابٌ ما اَحصَو فَضائِلَ عَلِیِّ بنِ ابی طالب. 🔷اگر باغها(درختان) قلم شوند و دریاها جوهر و جنّیان حسابگر و انسانها کاتب،نمیتوانند فضائل علی بن ابی طالب را به شماره درآورند! 🌺 📚بحارالانوار/ج۳۸ ص۱۹۷ 🔆ڪتابـــ فضل تو را آبـــ بحـر ڪافے نیستـــ 🔆ڪه تر ڪنم سـر انگشتـــُ صفحـه بشـمارم📖 🆔:@zeinabyavaran313
🌷 پیامبر رحمت (ص): اى على! اگر تو و شيعيانت نبوديد، دينى براى خدا پا برجا نمى ماند! ‌(بحارالأنوار،ج ۳۹،ص۳۰۷) ‌ 🌸 ولادت امیرالمومنین علی(ع) و روز پدر مبارک باد 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 انیمیشن کوتاه 🌹روز پدر هم بر تمام باباهای عزیز و فداکار این سرزمین مبارک؛ جای تمام پدرهایی که امشب در کنار خانواده هایشان نیستند هم سبز. 🔹نویسنده و کارگردان: سید محمدرضا خردمندان 🔸محصول باشگاه فیلم سوره 🆔:@zeinabyavaran313
1_94697979.mp3
5.64M
منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم... 🎙حاج‌محمودکریمی 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! 🔹گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می‌گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده‌ نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد؛ با مزایای فراوان! حاجی به من گفت: شیخنا! مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می‌گیرد. مهم این است که چه چیزی به کشورش می‌دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک حتمی است. شیخنا! ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. ✍ راوی: سامی مسعودی از فرماندهان حشد الشعبی 🆔:@zeinabyavaran313
🔍 مطالعه بیشتر | توازن شخصیّت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) 🔻 رهبر انقلاب اسلامی: « عجیبی در شخصیت آن بزرگوار است. یعنی صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خود یک زیبایی به وجود آورده است!» حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی‌های متعددی به تبیین ابعاد مختلف شخصیت و سیره‌ی امیرالمومنین (علیه‌السلام) پرداخته‌اند. از جمله در بیانات مورخ خطبه‌های نماز جمعه در تاریخ ۱۳۷۵/۱۱/۱۲ موضوع «توازن شخصیّت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)» را مورد بحث قرار داده و ضمن آن، جمع شدن ظاهراً متضاد و ناسازگاری همچون: رحم و رقّت قلب در کنار قاطعیت و صلابت، ورع و حکومت، قدرت و ، زهد و سازندگی و... را در شخصیت حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السّلام) مورد بحث قرار داده‌اند. 🔺 پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در آستانه‌ی میلاد مبارک مولود کعبه، مطالعه‌ی این رهبر انقلاب را جهت آشنایی بیشتر با ابعاد شخصیتی امیرالمومنین (علیه‌السلام) به شما مخاطبین ارجمند پیشنهاد می‌کند. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فیلم برای اولین بار منتشر می‌شود.... 🔹هیچ فرمانده ای ندیدم، کوچه به کوچه به رزمنده ها سر بزنه بهشون بگه این دعا رو بخونید خیلی مهمه.... 🔹یکی نوشته بود بعد از بلایای اخیر میفهمیم حاج قاسم یکی از اون حجتهای خدا رو زمین بود که تا وقتی بود بلا نازل نمیشد پ ن : متن دعای حاج قاسم که سفارش کردند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ» «خداوندا! من را در آن پوششى كه از هر بلا و آفتى حفظ مى‏ كند و هر كسى را كه بخواهى در آن قرار مى ‏دهى، قرار بده» 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 دختری که از آقای ما خامنه ای کلاه صورتی گرفت!! روزت مبارک مهربانترین پدر برای فرزندان شهدا!🌺 علیه السلام 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم) قسمت153✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ عاشقانه زمزمه کرد: »قدم به قدم که داریم می ریم، امام حسین ع داره میگه بیا!« و باز به سمتم چرخید و عارفانه نظر داد: »الهه! اگه یه لحظه امام حسین ع از ما رو برگردونه، دیگه نمیتونیم قدم از قدم برداریم!« و من نمیتوانستم این حضور حی و حاضر را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از درماندگی نگاهم به عجز احساسم پِی نبرد و او همچنان میگفت: »این جمعیت رو ببین! اینهمه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ داعش اینهمه تهدید کرد که بمب میذارم، میکشم،سرمیبُرم، چی شد؟ امسال شلوغ تر از پارسال شد که خلوتتر نشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیر از اینه که امام حسین ع بهشون میگه خوش اومدید!« و خدا میخواست شاهد ازغیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد: »همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین ع !کی غیر از امام حسین ع همچین دل و جرأتی به اینا میده؟« که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقی اش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بی اراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبرص میترسید و با چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام زیبای امام حسین ع در این جاده چه می کند و چطور اینهمه زن و مرد و کودک ِ و پیر و جوان را مجنون دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردنهای داعش، این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی ازموکبها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینب سادات برایم تعریف میکرد سال گذشته اسقف های مسیحی در شب اربعین در کربلاحاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین ع شده بودند! حالاپس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء ص به عنوان الگوی تمام حرکتهای انقلابی در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری میکند که شیعه و سنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمیدانستم، به احترام فداکاری اش به پا میخیزند و جذب کربلایش میشوند، هر چند شرح عشقبازی و پا کبازی شیعه، حدیث دیگری بود! چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پادرد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاههای هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب سادات به همراه مادرش به ایستگاه هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکنی بگیرند. آسید احمد به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده ردیف شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد: »اینا چادرهایی هستن که برای آواره های عراقی نصب کردن!« و در برابر نگاه پرسشگر من و مجید، با ناراحتی ادامه داد: »از خرداد ماه که داعش، موصل و چند تا شهر دیگه رو اشغال کرد، این بنده های خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا اینجا زندگی میکنن. خیلی هاشون هم همه سال رو تو همین موکبها زندگی می کنن. فقط اینجا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلی هاشون پناه گرفتن. همهشون هم مسلمون نیستن، خیلی هاشون مسیحی و ایزدی هستن.« نگاهم به چادرها و ساختمانهای سیمانی موکبها بود و از تصور اینکه خانواده هایی تمام سال را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این صحرا سر میکردند تا تروریستهای تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون مسلمانان را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پِی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده ِ ها سپری کردم. موکبی که در آخرین شب مسیر پیاده روی به میهمانی اش رفته بودیم، در اختیار خانوادهای از اهالی موصل بود که حالا بیش از شش ماه بود که از شهر و خانه خود آواره شده و در این ساختمان کوچک زندگی میکردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسین ع بودند که در همین وضعیت سخت و دشوار هم از ما پذیرایی می کردند. دختران جوان خانواده کنار ما نشسته و می خواستند سهم اینهمه تنهایی و بی کسی رابا من و زینب سادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی می کردند با ما ارتباط برقرار کنند. دخترک عکس خانه ای زیبا و ویلایی را در منطقه ای سرسبز نشانمان میداد و سعی میکرد به ما بفهماند که این تصویر خانه شان پیش از اشغال موصل توسط تروریستهای داعش است و طوری چشمان
ش از اشک پُر شد که جگرم آتش گرفت. غربت و تنهایی طوری به این مردم مظلوم فشار آورده بود که دلشان نمیآمد از کنار ما برخیزند و تا پاسی از شب با ما درد دل میکردند و هر چند می دانستند چیز زیادی از حرفهایشان متوجه نمی شویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، میخواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل عزیزترین خواهرانشان در آغوش فشرده و با وداعی شیرین ما را به خدا سپردند. حالا به وضوح می دیدم که تفکر تکفیر، تکلیفی جز آواره کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم میزند تا کشورهای اسلامی را از درون متالشی کند و این دقیقاً همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردندکه به شیعه و سنی رحم نکرده و هر یک را به چوبی از خانه اخراج کردند، ولی باز هم از روی این مردم بینواخجالت میکشیدم که نزدیکترین افراد خانواده ام نه از روی عقیده که پدرم به هوای هوس دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریستهای تکفیری هم کاسه شوند. اندیشه تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا سحر، تنها به تاریکی فضا خیره بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو می شدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و ابراهیم خون میخوردم که آتش شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند بر آسیاب دشمن! حالا در این بد خواب و خیالی این ِ شب طولانی، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آکنده از مهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر لشگر مصیبت هایم پیش چشمانم رژه می رفتند تا لحظه ای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جا کَند. نماز صبح را خواندم و حتی حال رو در رو شدن با مامان خدیجه و زینب سادات را هم نداشتم که هوای گرفته اتاق را بهانه کردم و با پوشیدن کفشهایم، به حیاط موکب رفتم. جایی دور از جمع مردانی که دیشب را در حیاط خوابیده بودند، نشستم و تازه فهمیدم کف پاهایم تاول زده و حالا که دوباره کفشهایم را پوشیده بودم، سوزش تاولها سر باز کرده بود، ولی حال من ناخوش تر از آنی بود که به این جراحتها خم به ابرو بیاورم و غرق دریای طوفان زده غمهایم، خیره به سیاهی شب بودم که صدای سلام مجیدم را شنیدم. کوله پشتی اش را بسته و آماده حرکت، بالای سرم ایستاده بود و باچشمان مهربانش نگاهم میکرد که به زحمت لبخندی نشانش دادم و فهمید حال خوشی ندارم که با دلواپسی سؤال کرد: »چیزی شده الهه جان؟« می دیدم چشمانش از شادی این حرکت عاشقانه، هر روز بیشتر از روز پیش میدرخشد و دلم نمیآمداین حال خوشش را خراب کنم که برای دل خوشی اش بهانه آوردم: »نه، چیزی نشده.« که دلش خوش نشد و باز پرسید: »خسته ای؟« و اگر یک لحظه دیگر اینطور با محبت نگاهم میکرد، نمی توانستم دردهای مانده بر دلم را پنهان کنم که آسید احمد رسید و خلوتمان را پُر کرد. به احترامش از جا بلند شدم و جواب سلامش رادادم که مامان خدیجه و زینب سادات هم آمدند و به راه افتادیم. میدیدم مجید می خواهد از آسید احمد فاصله بگیرد و بیشتر با من قدم بردارد،بلکه از راز دلم با خبر شود و من نمیخواستم از بار رنج هایم، چیزی بر دلش بگذارم که از مامان خدیجه و زینب سادات جدا نمیشدم تا دوباره در حصار مهربانی اش گرفتار نشوم. حالا درد و سوزش تاول های پایم هم بیشتر شده و به وضوح می لنگیدم که مامان خدیجه متوجه شد و پرسید:چی شده مادرجون؟ پات درد میکنه؟« لبخندی زدم و خواستم پاسخی بدهم که زینب سادات هم سؤال کرد: »کفشت اذیتت میکنه؟« و من حوصله صحبت کردن هم نداشتم که با لحنی ساده پاسخ دادم: »نه، خوبم!« و سرم را پایین انداختم تادیگر چیزی نپرسند و سعی میکردم قدمهایم را محکم و مستقیم بردارم تا خیالشان راحت شود. هر لحظه بر انبوه جمعیت در جاده افزوده میشد و به قدری مسیر شلوغ شده بود که حرکت به کُندی انجام میشد و همین قدم زدنهای آهسته، لنگیدن پایم را پنهان میکرد. هر چه به کربلا نزدیکتر می شدیم، شور و نوای نوحه های عزاداری که باصدای بلند از سمت موکبها پخش میشد، بیشتر شده و فضای پخش نذری گرمتر میشد و نه فقط عراقیها که هیئتهایی از ایران، افغانستان، لبنان و کویت هم موکبی بر پا کرده و هر کدام به تناسب سنت خود، از عزاداران اربعین پذیرایی میکردند. کاربه جایی رسیده بود که موکب داران میهمان نواز عراقی، به میان جاده آمده و با حضور گرم و مهربان خود، مسیر زائران را میبستند، بلکه مفتخر به میزبانی از میهمانان امام حسین ع شوند و به هر زبانی التماسمان میکردند تا از طعام نذریشان نوش جان کنیم. چه همهمه ای در فضا افتاده بود که باد شدیدی گرفته و پرچم های دو طرف جاده را به شدت تکان میداد. ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب رضا امیر خانی در دیدار با 🔻یکی پرسید: حضرت آقا فکر می‌کردید رهبر بشید؟؟ 🔰 و پاسخ جالب ایشان... حتما گوش کنید تا بفهمید بیخود کسی رهبر ونائب نمیشود.. 🆔:@zeinabyavaran313