داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم)
قسمت153✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
عاشقانه زمزمه کرد: »قدم به قدم که داریم می ریم، امام حسین ع داره میگه بیا!« و باز به سمتم چرخید و عارفانه نظر داد: »الهه! اگه یه لحظه امام حسین ع از ما رو برگردونه، دیگه نمیتونیم قدم از قدم برداریم!« و من نمیتوانستم این حضور حی و حاضر را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از درماندگی نگاهم به عجز احساسم پِی نبرد و او همچنان میگفت: »این جمعیت رو ببین! اینهمه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ داعش اینهمه تهدید کرد که بمب میذارم، میکشم،سرمیبُرم، چی شد؟ امسال شلوغ تر از پارسال شد که خلوتتر نشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیر از اینه که امام حسین ع بهشون میگه خوش اومدید!« و خدا میخواست شاهد ازغیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد: »همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین ع !کی غیر از امام حسین ع همچین دل و جرأتی به اینا میده؟« که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقی اش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بی اراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبرص میترسید و با چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام زیبای امام حسین ع در این جاده چه می کند و چطور اینهمه زن و مرد و کودک ِ و پیر و جوان را مجنون دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردنهای داعش، این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی ازموکبها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینب سادات برایم تعریف میکرد سال گذشته اسقف های مسیحی در شب اربعین در کربلاحاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین ع شده بودند! حالاپس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء ص به عنوان الگوی تمام حرکتهای انقلابی در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری میکند که شیعه و سنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمیدانستم، به احترام فداکاری اش به پا میخیزند و جذب کربلایش میشوند، هر چند شرح عشقبازی و پا کبازی شیعه، حدیث دیگری بود! چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پادرد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاههای هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب سادات به همراه مادرش به ایستگاه هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکنی بگیرند. آسید احمد به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده ردیف شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد: »اینا چادرهایی هستن که برای آواره های عراقی نصب کردن!« و در برابر نگاه پرسشگر من و مجید، با ناراحتی ادامه داد: »از خرداد ماه که داعش، موصل و چند تا شهر دیگه رو اشغال کرد، این بنده های خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا اینجا زندگی میکنن. خیلی هاشون هم همه سال رو تو همین موکبها زندگی می کنن. فقط اینجا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلی هاشون پناه گرفتن. همهشون هم مسلمون نیستن، خیلی هاشون مسیحی و ایزدی هستن.« نگاهم به چادرها و ساختمانهای سیمانی موکبها بود و از تصور اینکه خانواده هایی تمام سال را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این صحرا سر میکردند تا تروریستهای تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون مسلمانان را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پِی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده ِ ها سپری کردم. موکبی که در آخرین شب مسیر پیاده روی به میهمانی اش رفته بودیم، در اختیار خانوادهای از اهالی موصل بود که حالا بیش از شش ماه بود که از شهر و خانه خود آواره شده و در این ساختمان کوچک زندگی میکردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسین ع بودند که در همین وضعیت سخت و دشوار هم از ما پذیرایی می کردند. دختران جوان خانواده کنار ما نشسته و می خواستند سهم اینهمه تنهایی و بی کسی رابا من و زینب سادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی می کردند با ما ارتباط برقرار کنند. دخترک عکس خانه ای زیبا و ویلایی را در منطقه ای سرسبز نشانمان میداد و سعی میکرد به ما بفهماند که این تصویر خانه شان پیش از اشغال موصل توسط تروریستهای داعش است و طوری چشمان
ش از اشک پُر شد که جگرم آتش گرفت. غربت و تنهایی طوری به این مردم مظلوم فشار آورده بود که دلشان نمیآمد از کنار ما برخیزند و تا پاسی از شب با ما درد دل میکردند و هر چند می دانستند چیز زیادی از حرفهایشان متوجه نمی شویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، میخواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل عزیزترین خواهرانشان در آغوش فشرده و با وداعی شیرین ما را به خدا سپردند. حالا به وضوح می دیدم که تفکر تکفیر، تکلیفی جز آواره کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم میزند تا کشورهای اسلامی را از درون متالشی کند و این دقیقاً همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردندکه به شیعه و سنی رحم نکرده و هر یک را به چوبی از خانه اخراج کردند، ولی باز هم از روی این مردم بینواخجالت میکشیدم که نزدیکترین افراد خانواده ام نه از روی عقیده که پدرم به هوای هوس دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریستهای تکفیری هم کاسه شوند. اندیشه تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا سحر، تنها به تاریکی فضا خیره بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو می شدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و ابراهیم خون میخوردم که آتش شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند بر آسیاب دشمن! حالا در این بد خواب و خیالی این ِ شب طولانی، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آکنده از مهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر لشگر مصیبت هایم پیش چشمانم رژه می رفتند تا لحظه ای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جا کَند. نماز صبح را خواندم و حتی حال رو در رو شدن با مامان خدیجه و زینب سادات را هم نداشتم که هوای گرفته اتاق را بهانه کردم و با پوشیدن کفشهایم، به حیاط موکب رفتم. جایی دور از جمع مردانی که دیشب را در حیاط خوابیده بودند، نشستم و تازه فهمیدم کف پاهایم تاول زده و حالا که دوباره کفشهایم را پوشیده بودم، سوزش تاولها سر باز کرده بود، ولی حال من ناخوش تر از آنی بود که به این جراحتها خم به ابرو بیاورم و غرق دریای طوفان زده غمهایم، خیره به سیاهی شب بودم که صدای سلام مجیدم را شنیدم. کوله پشتی اش را بسته و آماده حرکت، بالای سرم ایستاده بود و باچشمان مهربانش نگاهم میکرد که به زحمت لبخندی نشانش دادم و فهمید حال خوشی ندارم که با دلواپسی سؤال کرد: »چیزی شده الهه جان؟« می دیدم چشمانش از شادی این حرکت عاشقانه، هر روز بیشتر از روز پیش میدرخشد و دلم نمیآمداین حال خوشش را خراب کنم که برای دل خوشی اش بهانه آوردم: »نه، چیزی نشده.« که دلش خوش نشد و باز پرسید: »خسته ای؟« و اگر یک لحظه دیگر اینطور با محبت نگاهم میکرد، نمی توانستم دردهای مانده بر دلم را پنهان کنم که آسید احمد رسید و خلوتمان را پُر کرد. به احترامش از جا بلند شدم و جواب سلامش رادادم که مامان خدیجه و زینب سادات هم آمدند و به راه افتادیم. میدیدم مجید می خواهد از آسید احمد فاصله بگیرد و بیشتر با من قدم بردارد،بلکه از راز دلم با خبر شود و من نمیخواستم از بار رنج هایم، چیزی بر دلش بگذارم که از مامان خدیجه و زینب سادات جدا نمیشدم تا دوباره در حصار مهربانی اش گرفتار نشوم. حالا درد و سوزش تاول های پایم هم بیشتر شده و به وضوح می لنگیدم که مامان خدیجه متوجه شد و پرسید:چی شده مادرجون؟ پات درد میکنه؟« لبخندی زدم و خواستم پاسخی بدهم که زینب سادات هم سؤال کرد: »کفشت اذیتت میکنه؟« و من حوصله صحبت کردن هم نداشتم که با لحنی ساده پاسخ دادم: »نه، خوبم!« و سرم را پایین انداختم تادیگر چیزی نپرسند و سعی میکردم قدمهایم را محکم و مستقیم بردارم تا خیالشان راحت شود. هر لحظه بر انبوه جمعیت در جاده افزوده میشد و به قدری مسیر شلوغ شده بود که حرکت به کُندی انجام میشد و همین قدم زدنهای آهسته، لنگیدن پایم را پنهان میکرد. هر چه به کربلا نزدیکتر می شدیم، شور و نوای نوحه های عزاداری که باصدای بلند از سمت موکبها پخش میشد، بیشتر شده و فضای پخش نذری گرمتر میشد و نه فقط عراقیها که هیئتهایی از ایران، افغانستان، لبنان و کویت هم موکبی بر پا کرده و هر کدام به تناسب سنت خود، از عزاداران اربعین پذیرایی میکردند. کاربه
جایی رسیده بود که موکب داران میهمان نواز عراقی، به میان جاده آمده و با حضور گرم و مهربان خود، مسیر زائران را میبستند، بلکه مفتخر به میزبانی از میهمانان امام حسین ع شوند و به هر زبانی التماسمان میکردند تا از طعام نذریشان نوش جان کنیم. چه همهمه ای در فضا افتاده بود که باد شدیدی گرفته و پرچم های دو طرف جاده را به شدت تکان میداد.
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب رضا امیر خانی در دیدار با #رهبر_انقلاب
🔻یکی پرسید: حضرت آقا فکر میکردید رهبر بشید؟؟
🔰 و پاسخ جالب ایشان...
حتما گوش کنید تا بفهمید بیخود کسی رهبر ونائب #امام_زمان نمیشود..
🆔:@zeinabyavaran313
🔰 توصیه معنوی رهبر انقلاب پیرامون تعطیلی اعتکاف امسال
🔻 حضرت آیتالله خامنهای همواره با اشاره به برگزاری مراسم معنوی اعتکاف در ایام البیض (۱۳-۱۵) ماه رجب آن را یک فرصت با ارزش برای صفا دادن به دل، توبه و خودسازی دانستهاند. مؤمنین و بهویژه جوانان نیز در طول سالیان بعد از انقلاب اسلامی با گرایش به این پدیدهی معنوی آن را مغتنم شمرده و برای استفاده از این پدیدهی معنوی در مساجد شهرها سه روز معتکف شدهاند.
🔹 اما امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا و توصیهها و دستورالعملهای مجموعههای مسئول برای پرهیز از اجتماع به منظور جلوگیری از ابتلا به این بیماری، قرار شد مراسم معنوی اعتکاف در سراسر کشور برگزار نشود.
🔹 با توجه به شرایط پیش آمده، رئیس ستاد مرکزی اعتکاف با ارسال نامهای از رهبر انقلاب درخواست کرد برای کسانی که قصد شرکت در مراسم معنوی اعتکاف را داشتند و اکنون از این فیض محروم ماندهاند توصیهای داشته باشند.
«کسانی که از عمل با فضیلت اعتکاف محروم ماندهاند، بهتر است در هر یک از این سه روز نماز حضرت جعفر طیار علیه السلام بخوانند.»
🆔:@zeinabyavaran313
🔰 توصیه معنوی رهبر انقلاب پیرامون تعطیلی اعتکاف امسال
🔻«کسانی که از عمل با فضیلت اعتکاف محروم ماندهاند، بهتر است در هر یک از این سه روز نماز حضرت جعفر طیار علیه السلام بخوانند.»
👆🏻کیفیت نماز جعفر طیار در تصویر بالا
🆔:@zeinabyavaran313
✳ معشوق را در انتظار عاشق كجا ديدهايد؟
❤ ای عیسی! چهقدر چشمانتظار بمانم و بندگانم به دامنم بر نگردند؟ آغوش اجابت گشاده است. کجایید توبهکنندگان؟ این قلم عفو؛ كجاست دفترچههای سياهكاریتان؟
❤ معشوق را در انتظار عاشق كجا ديدهايد؟ غنی را دربهدر بهدنبال فقير، بخشنده را كویبهكوی دنبال عاصی، آمرزنده را قدمبهقدم بهدنبال گنهکار، معطی را لحظهبهلحظه بهدنبال سائل، جز در اين آستانه كجا شنيدهايد؟
🌙 #رجب_ماه_خدا
📚 برگرفته از کتاب #متقین
📖 ص ۳۷
👤 #سید_مهدی_شجاعی
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | از قدرتنمایی سپهبد قاسم سلیمانی در میدان جنگ تا خواهش از فرزندان شهدا
🔹لحظات منتشرنشده از دیدار حاج قاسم با فرزندان شهدا و حضور در سوریه
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ۖ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ»
بگو: «دلیل رسا براى خداست (دلیلى که براى هیچ کس بهانه اى باقى نمى گذارد). و اگر او مى خواست، همه شما را (به اجبار) هدایت مى کرد. (ولى هدایت اجبارى بى ثمر است.)»
(انعام/۱۴۹)
🆔:@zeinabyavaran313
❇تفســــــیر ❇
در آیه بعد، براى ابطال ادعاى مشرکان، دلیل دیگرى ذکر مى کند، و مى فرماید: بگو: خداوند دلایل صحیح و روشن در زمینه توحید و یگانگى خویش و همچنین احکام حلال و حرام اقامه کرده است، هم به وسیله پیامبران خود و هم از طریق عقل، به طورى که هیچ گونه عذرى براى هیچ کس باقى نماند (قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).
بنابراین، آنها هرگز نمى توانند ادعا کنند که خدا با سکوت خویش، عقائد و اعمال ناروایشان را امضاء کرده است، و نیز نمى توانند ادعا کنند که در اعمالشان مجبورند; زیرا اگر مجبور بودند، اقامه دلیل و فرستادن پیامبران و دعوت و تبلیغ آنان بیهوده بود، اقامه دلیل، دلیل بر آزادى اراده است.
ضمناً باید توجه داشت حجت در اصل از ماده حَجَّ به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه که مقصود و منظور انسان است، مَحَجَّه گفته مى شود، و به دلیل و برهان نیز حجت، اطلاق مى گردد; زیرا گوینده قصد دارد به وسیله آن مطلب خود را براى دیگران ثابت کند.
و با توجه به معنى بالِغة (رسا) روشن مى شود که دلائل خداوند براى بشر از طریق عقل و نقل و به وسیله دانش و خرد، و همچنین فرستادن پیامبران، از هر نظر، روشن و رسا است، به طورى که جاى هیچ گونه تردید براى افراد باقى نماند، و به همین دلیل، خدا پیامبران را از هر گونه خطا و اشتباه معصوم قرار داده تا هر گونه تردید و دودلى را از دعوت آنان دور سازد.
🌼🌼🌼
و در پایان آیه مى فرماید: خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طریق اجبار هدایت خواهد کرد (فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعینَ).
این جمله در حقیقت اشاره به آن است که براى خدا کاملاً امکان دارد، همه انسان ها را اجباراً هدایت کند، آن چنان که هیچ کس را یاراى مخالفت نباشد ولى در این صورت نه چنان ایمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى که در پرتو این ایمان اجبارى انجام مى گردد.
بلکه فضیلت و تکامل انسان در آن است که راه هدایت و پرهیزکارى را با پاى خود و به اراده و اختیار خویش بپیماید.
بنابراین، هیچ گونه منافاتى بین این جمله و آیه سابق که نفى جبر در آن آمده است نیست.
این جمله مى گوید: اجبار کردن بندگان ـ که شما ادعا مى کنید ـ براى خدا امکان دارد، ولى هرگز چنین نخواهد کرد، چون بر خلاف حکمت و مصلحت آدمى است.
در حقیقت آنها قدرت و مشیت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر کرده بودند در حالى که قدرت و مشیت خدا حق است، ولى نتیجه آن جبر نیست او خواسته است که ما آزاد باشیم و راه حق را به اختیار خود بپیمائیم.
در کتاب کافى از امام کاظم(علیه السلام) چنین نقل شده است که فرمود:
خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشکار، و حجت پنهان، حجت آشکار، رسولان، انبیاء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افکارند .(
و در امالى شیخ طوسى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است که در پاسخ سؤال از تفسیر آیه فوق فرمود:
خداوند در روز رستاخیز به بنده خویش مى فرماید: بنده من! آیا مى دانستى (و گناه کردى)؟ اگر بگوید: آرى، مى فرماید:
چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟
و اگر بگوید: نمى دانستم، مى فرماید: چرا یاد نگرفتى تا عمل کنى؟ در این موقع فرو مى ماند، و این است معنى حجت بالغه.
بدیهى است منظور از روایت فوق این نیست که حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قیامت است، بلکه خداوند حجت هاى بالغه فراوانى دارد که یکى از مصداق هایش همان است که در حدیث فوق آمده است; زیرا دامنه حجت هاى بالغه خداوند وسیع است هم در دنیا و هم در آخرت.
(تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۴۹ سوره مبارکه انعام)
🆔:@zeinabyavaran313
‼️استفاده از داروی خارجی
🔷س 3495: اگر پزشک به ما گفته باشد که از یک داروی خارجی استفاده کنید و ما بدانیم که از این دارو نسخهی ایرانی هم وجود دارد، در اینجا تکلیف چیست؟
✅ج: اگر میدانید که داروی مشابه داخلی با همان کیفیت داروی خارجی یا کیفیت پایینتر از آن موجود است و بیماری را درمان میکند و مفید است، و اینکه استفادهی شما از داروی داخلی به معنای مخالفت با دستور پزشک محسوب نمیشود، مصرف داروی داخلی اشکالی ندارد.
📕منبع: khamenei.ir
🆔:@zeinabyavaran313
﷽
#حدیث_فضائل_مولا
💠رسول الله(صلی الله علیه و آله):
🔴مَن نَظَرَ اِلی کِتابَةٍ مِن فَضائِل علیِ بنِ ابی طالب،غَفَرَ اللهُ لهُ الذَّنوبَ الّتی اِکتََسبها بِاالنَّظَر.
🔷هر کس به نوشته ای از فضائل علی(علیه السلام) نگاه کند،می بخشد خداوند از او گناهانی را که با چشم مرتکب شده است🌺
📚بحارالانوار/ج۳۸ ص۱۹۷
🆔:@zeinabyavaran313
🚨 #یک_تصور_نجاتدهنده
🔰 فرض کنید امروز ۲ماه آینده است یعنی ۱۹ اردیبهشت سال ۹۹
🔷 دور از جان شما و خانوادهی شما عزیزی یا عزیزانی را به علت ابتلا به ویروس کرونا از دست دادهاید! بشدت غمگین هستید و آرزو میکنید کاش این بیماری را جدی میگرفتید و ۲ماه قبل بود و از خانه بیرون نمیآمدید و به بقیهی اعضای خانواده هم اجازه خروج نمیدادید!
🔰 امروز آرزوی شما برآورده شده، امروز ۱۹ اسفند ۹۸ است! شما به ۲ماه قبل برگشتید و میتوانید از این فاجعه جلوگیری کنید!
💠 نکات پیشگیری را کامل رعایت کنید. کرونا در کمین است. در خانه بمانید. سفر را بر خود ممنوع کنید!
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چه زبونی بگیم؟
وقتی مجری شبکه استانی یزد زانو میزنه در مقابل دوربین و تقاضا از مردم: در خانه بمانید
پ؛ن:حالا رفتن بیرون واسه یه کار ضرری مشکل نداره اما اینا که صف می کشن واسه مسافرت و افتخار هم میکنند قانون رو دور میزنیم!اکثریت همونا هستن که با هزاران دروغ نظام رو زیر سوال میبرن اما حال خود تو این وضعیت جان بقیه رو به خطر میندازند آیا سفر رفتن شما که از مساجدی که تعطیل شده تا مدارس ، مجلس ، حرم ها ....واجب تره؟!
🆔:@zeinabyavaran313
1_200029261.mp3
4.13M
♨️امیدت رو از دست نده، #ماه_رجب ماه امیده
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم)
قسمت 154✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
غرش غلطیدن پرچمها در دل باد، در نغمه نوحه های حسینی پیچیده و با زمزمه زائران یکی میشد و در آسمان بالا میرفت تا نشانمان دهد دیگر چیزی تا کربلا نمانده که بانگ اذان هم قد کشید و فرمان اقامه نماز داد. در بسیاری از موکبها، نماز به جماعت اقامه میشد و دیگر زائران برای رسیدن به کربلا سر از پا نمی شناختند که بیآنکه در خنکای خیمه ای معطل شوند، باز به راه میافتادند که بنا بود امشب سر بر تربت کربلا به زمین بگذاریم. حالا من هم همپای این همه شیعه شیدا، هوایی کربلا شده و برای دیدارش بیقراری میکردم که هرچند همچون شیعیان از جام عشق سید الشهدا ع سیراب نشده و تنها لبی تَر کرده بودم، ولی به همین اندازه هم، به تب و تاب افتاده و به اشتیاق وصالش، پَرپرمی زدم. حالا رمز زمزمه های عاشقانه مجید، قفل قلعه مقاومت شیعیانه اش و هر آنچه من اززبانش میشنیدم و در نگاهش میدیدم و حتی از حرارت نفس هایش احساس میکردم، در انتهای این مسیر، رخ در پرده کشیده و به ناز نشسته بود. هر چند دل من سنگین تر از همیشه، زیر خرواری از خاطرات تلخ خزیده و نفسش هم بالا نمیآمد، چه رسد به اینکه همچون این چشمان عاشق خاصه خرجی کرده و بی دریغ ببارد که از روزی که از عاقبت وحشتنا ک پدر و برادرم با خبر شده بودم، اشک چشمانم هم خشک شده و جز حس حسرت چیزی در نگاهم نبود. حالا میفهمیدم روزهایی که با همه مصیبت هایم بی پروا ضجه میزدم، روز خوشی ام بود که این روزها از خشکی چشمانم، صحرای دلم تَرک خورده و سخت میسوخت. همه جا در فضا، میان پرچم ها و روی لب مردم، نام زیبای حسین ع می تپید و دل تنگم را با خودش میبُرد و به حال خودم نبودم که تمام انگشتان پایم میسوزد و به شدت می لنگم که مجید به سمتم آمد و با لحنی مضطرب سؤال کرد: »الهه! چرا اینجوری راه میری؟« و دیگر منتظر پاسخم نشد، دستم را گرفت و از میان سیل جمعیت عبورم داد تا به کناری رسیدیم. خانواده آسیداحمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد: »هر چی بهش میگم، میگه چیزی نیس.« و مجید دیگر گوشش بدهکار این حرف ها نبود که برایم صندلی آورد و کمکم کرد تا بنشینم. آسید احمد عقب تر رفت تا من راحت باشم و مامان خدیجه و زینب سادات بالای سرم ایستاده بودند. هر چه به مجید میگفتم اتفاقی نیفتاده، توجهی نمیکرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفشهایم را درآورد که دیدم سرهر دو جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان خدیجه با لحن مادرانه اش کرد: »پس چرا میگی چیزی نشده؟!!!« مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه میکرد که زیر لب پاسخ دادم: »فکر نمی کردم اینجوری شده باشه.« و در برابر نگاه ناراحتش دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که مامان خدیجه و زینب سادات نشنوند، توبیخم کرد: »با خودت چی کار کردی؟ چرا زود تر به من نگفتی؟« و دیگرصبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با پریشانی به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد: »اون پایین ماشین هلال احمر وایساده...« و هنوز جمله اش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به راه افتاد. زینب سادات با دلسوزی به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان خدیجه بود تا دعوایم کند: »آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!« از این حرفش دلم لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد کربلا شوم، آسمان سنگین چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازه ای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل شکستگی سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم. جمعیت عزاداران به سرعت از مقابلمان عبور می کردند و خیال اینکه من جا مانده و بقیه را هم معطل خودم کرده ام، دلم را آتش میزد که مجید با بسته باند و پمادی که از هلال احمر گرفته بود، بازگشت. ظاهراً تمام مسیر را دویده بود که این چنین نفس نفس میزد و پیشانی اش خیس عرق بود. چند قدم آن طرف تر، به دیوار سیمانی یکی از موکبها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی گذاشت تا بنشینم. آسید احمد چند متر دورتر ایستاده و به جز دو سه نفر از اهالی موکب کسی اطرافمان نبود که مجید رو به مامان خدیجه کرد: »حاج خانم! میشه چادر بگیرید؟« و مامان خدیجه فکر بهتری به سرش زده بود که از سا ک دستی اش ملحفه ای درآوردو با کمک زینب سادات، دور پاهایم را پوشاندند تادر دید نامحرم نباشم. مجید کوله پشتی اش را در آورد و به دیوار تکیه داد تا نیفتد. مقابل قدم های مجروحم روی زمین نشست و با مهربانی همیشگی اش دست به کار شد. از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد. مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست. از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینب سادات، با من
این همه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که این بار به عشق امام حسین ع این چنین عاشقانه به قدم هایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید. حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید: »این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!« از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت می کشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خا ک و خون را از زخم قدم هایم می شست. با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملاً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم: مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!« آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین ع را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و با شیرین زبانی دلداری ام داد: »انشاءالله که میتونی عزیزم!« ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند. جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم. حجابم که کامل شد، مامان خدیجه ملحفه را جمع کرد و به همراه زینب سادات برای استراحت به سمت آسید احمد رفتند. مجیدبیآنکه چیزی بگوید، کفش هایم را در کیسه ای پیچید و در برابر نگاه متعجبم توضیح داد: »الهه جان! اگه دوباره این کفش رو بپوشی، پات بدتر میشه!« سپس کیسه کفش را داخل کوله گذاشت و من مانده بودم چه کنم که کفشهای اسپرت خودش را درآورد و مقابلم روی زمین جفت کرد. فقط خیره نگاهش میکردم و مطمئن بودم کفشهایش را نمی پوشم تا خودش پابرهنه بیاید و او مطمئن تر بود که این کفشها را پای من میکند که به آرامی خندید و گفت: »مگه نمیخوای بتونی تا کربلا بیای؟ پس اینا رو بپوش!« سپس خم شد و بی توجه به اصرارهای صادقانه ام، با مشتی دستمال کاغذی و باقی مانده باندهای هلال احمر، داخل کفش را طوری پُر کرد تا تقریباً اندازه پایم شود و اصلاً گوشش به حرفهای من نبود که خودش کفش هایش را به پایم کرد و پرسید: »راحته؟« و من قاطعانه پاسخ دادم: »نه! اصلاً راحت نیس! من کفشهای خودم رو میخوام!« از لحن کودکانه ام خندهاش گرفت و با مهربانی دستور داد: »یه چند قدم راه برو، ببین پاتو نمیزنه؟« و آنقدر درونش دستمال و باند مچاله کرده بود که کاملاً احساس راحتی میکردم و سوزش زخمهایم کمتر شده بود، ولی دلم نمیآمد و باز میخواستم مخالفت کنم که از جایش بلند شد، کوله اش را به دوش انداخت و با گفتن »پس بریم!« با پای برهنه به راه افتاد. آسید احمد کنار خانواده اش روی تکه موکتی نشسته بود و از صورت غمگینم فهمید ناراحت مجید هستم که لبخندی زد و گفت: »دخترم! چرا ناراحتی؟ خیلی ها هستن که این مسیر رو کلاپا برهنه میرن! به منِ پیرمرد نگاه نکن!« سپس رو به مجید کرد و مثل همیشه سر به سرش گذاشت: »فکر کنم این مجید هم دوست داشت پا برهنه بره، دنبال یه بهانه بود!« و آنقدر گفت تا به پا برهنه آمدنش رضایت دادم و دوباره به راه افتادیم.خورشید دوباره سر به غروب گذاشته و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. نه فقط قدمهای مجروح من که پس ازروزها پیادهروی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش می رفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین ع کشیده میشدند. دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که میدیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خا ک وصال کربلابوسه میزنند ومی روند. کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خا ک کفش های میهمانان امام حسین ع را پا ک میکردند وآن طرف تر پیرمردی با ظرفی از گل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خا ک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر ص زینت دهند. آسید احمد ایستاد، ِ دست بر کاسه گل بُرد و به روی عمامه مشکی و پیشانی پُر چین و چروکش کشیدو دیدم به پهنای صورتش اشک میریزد و پیوسته زبانش به نام حسین ع می ِ چرخد. مجید محو تشت گل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گل نرم بر فرق سر و روی شانه هایش کشید و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سیدالشهدا ع بیاراید. مامان خدیجه به چادر خودش و زینب ِ سادات خطوطی از گل کشید و به من چیزی نگفت و شاید نمیخواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید می دید ِ که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گل کشیده شده که سرانگشتانش را گلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و میشنیدم زیر لب زمزمه می کرد: »یا امام حسین...« و دیگر نمیفهمیدم چه می گوید که صدایش در گریه می غلطید و در گلویش گم میشد.
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
⚫️ وفات حضرت #زینب سلام الله علیها تسلیت
◾️هدیه به ساحت قدسی عمه جان ، تسلای دل آقا امام زمان (عج) ، شادی روح شهدای مدافع حرم ، به نیت رفع بلا و توفیق زیارت، عنایت و شفاعت حضرت زینب(س) #صلواتی بر محمد و آل محمد
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
🆔:@zeinabyavaran313
✳ زینب را انتخابهایش زینب کرد
📌 #زینب_کبری یک زن بزرگ است. عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملتهای اسلامی دارد از چیست؟ نمیشود گفت بهخاطر این است که دختر #علی_بن_ابیطالب یا خواهر #حسین_بن_علی و یا #حسن_بن_علی است. نسبتها هرگز نمیتوانند چنین عظمتی را خلق کنند. همهی ائمهی ما دختران و مادران و خواهرانی داشتند اما کو یک نفر مثل زینب کبری؟
🔸 ارزش و عظمت زینب کبری به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی و بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او اینطور عظمت بخشید. هر کس چنین کاری بکند، ولو دختر #امیرالمؤمنین هم نباشد، عظمت پیدا میکند. بخش عمدهی این عظمت از اینجاست که اولاً موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین به #کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانی روز #عاشورا، هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین را و ثانیاً طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. این انتخابها زینب را ساخت.
👤 #رهبر_معظم_انقلاب
📚 برگرفته از کتاب #انسان_250_ساله
🆔:@zeinabyavaran313
❗️محدودیت برای مصونیت
🔴خیلی جاها تعطیل شده از جمله مکان های تفریحی و ...
✋دیگه عزیزانتونو ب محض دیدن نمیتونید ببوسید یا بغل کنید یا حتی باهاشون دست بدین
⛔️به غیر از موارد ضروری، نمیتونید از خونه خارج بشید و اگه خواستید خارج بشین باید صورتتونو با ماسک و دستهاتونو با دستکش بپوشونید...
⁉️اما چرا هیچکس نمیگه آزادی ما سلب شده؟
📣و هشتک های اعتراضی، آزادی آزادی راه نمیفته؟!
☝️چون این محدودیت برای مصونیت است!
💡حجاب هم یک مصونیت است برای حفظ سلامتی بنیان خانواده و برای سلامت جامعه!
#کرونا
#حجاب
🆔:@zeinabyavaran313
♦️افزایش تعداد بیماران شناسایی شده مبتلا به کووید19 به 7161 نفر
🔹جهانپور سخنگوی وزارت بهداشت: از ظهر دیروز تا امروز و بر اساس نتایج آزمایشگاهی، 595 مورد بیمار جدید مبتلا به کووید19 در کشور شناسایی شد و کل مبتلایان به این بیماری در کشور به 7161 نفر افزایش یافت
🔹خوشبختانه تا کنون 2394 نفر از بیماران مبتلا به کووید19 بهبود یافته و ترخیص شده اند
🔹متاسفانه در طول 24 ساعت گذشته، 43 نفر از مبتلایان جدید کووید19 جان خود را از دست دادند و مجموع جان باختگان این بیماری در کشور به 237 مورد رسید/ باشگاه خبرنگاران
🆔:@zeinabyavaran313
🔺وزیر ارتباطات: بیمارستانها، پمپ بنزینها و سوپرمارکتها؛ سه مرکز مهم پخش کروناویروس پس از دریافت بخشی از اطلاعات مبتلایان به کرونا در ایران و تحلیل اطلاعات حمل و نقل و پرداخت حضوری/ ایسنا
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَٰذَا ۖ فَإِن شَهِدُوا فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ ۚ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»
بگو: «گواهان خود را، که گواهى مى دهند خداوند اینها را حرام کرده است، بیاورید!» اگر آنها (به
دروغ) گواهى دهند،
تو با آنان (همصدا نشو. و) گواهى نده. و از هوا و هوس کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، و کسانى که به آخرت ایمان ندارند و براى پروردگارشان همتا و شبیه قرار مى دهند، پیروى مکن.
(انعام/۱۵۰)
🆔:@zeinabyavaran313
❇تفســــــیر ❇
در آیه بعد، براى این که بطلان سخنان آنها روشن تر شود، و نیز اصول صحیح قضاوت و داورى رعایت گردد، از آنها دعوت مى کند که اگر شهود معتبرى دارند، که خداوند حیوانات و زراعت هائى را که آنها مدعى تحریم آن هستند، تحریم کرده، اقامه کنند. مى فرماید: اى پیامبر! به آنها بگو گواهان خود را که گواهى بر تحریم اینها مى دهند بیاورید (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا).
پس از آن اضافه مى کند:اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پیدا نکردند (و قطعاً پیدا نمى کنند) و تنها به گواهى و ادعاى خویش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده (فَإِنْ شَهِدُوا فَلاتَشْهَدْ مَعَهُمْ).
🌼🌼🌼
از آنچه گفته شد، روشن مى شود در مجموع آیه، هیچ گونه تضادى وجود ندارد، و این که در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى کند و سپس مى فرماید: شهود آنها را نپذیر، تولید اشکالى نمى کند; زیرا منظور این است که آنها ازاقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه این که هیچ سند و مدرکى از انبیاى الهى و کتب آسمانى بر تحریم این امور ندارند.
بنابراین تنها خودشان که مدعى هستند، شهادت مى دهند، و بدیهى است چنین شهادتى مردود است.
به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد که این احکام ساختگى، صرفاً از هوا و هوس و تقلیدهاى کورکورانه سرچشمه گرفته و هیچ گونه اعتبارى ندارد.
لذا در جمله پایانى آیه مى فرماید: از هوا و هوس هاى کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و آنها که به آخرت ایمان ندارند و آنها که براى خدا شریک قائل شده اند، پیروى مکن! (وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذینَلایُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
یعنى بت پرستى آنها و انکار قیامت و رستاخیز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است، که این احکام آنان نیز ساختگى است و ادعایشان در مورد تحریم این موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است.
(تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۵۰ سوره مبارکه انعام)
🆔:@zeinabyavaran313
‼️مستحبات آشامیدن آب
🔷چند چیز هنگام آشامیدن آب، مستحب است:
۱. آب را به صورت مکیدن بنوشد.
۲. در روز، ایستاده آب بنوشد.
۳. پیش از نوشیدن آب، «بسم اللَّه» و پس از آن، «الحمد للَّه» بگوید.
۴. به سه نفس آب را بیاشامد.
۵. از روی میل آب بیاشامد.
۶. پس از آشامیدن آب، حضرت ابا عبداللَّه (علیه السلام) و اهل بیت ایشان را یاد و قاتلان آن حضرت را لعنت کند.
📕منبع: leader.ir
🆔:@zeinabyavaran313
﷽
#حدیث
💠امام سجاد(علیه السلام):
🔴اِنَّ عَمَّتی زَینَبَ مَعَ تِلکَ المَصائِبِ و المِحَنِ النّازِلَةِ بِها فی طَریقِنا الی الشّامِ ما تَرَکَت تَهَجُّدَها لِلَیلَة.
🔷عمه ام #زینب(سلام الله علیها) با وجود همه مصیبتها و رنج هایی که در مسیرمان به سوی شام به او روی آورد،حتی یک شب اقامۀ نماز شب را ترک نکرد! 🌺
📚وفیات الائمه/ص۴۴۱
🆔:@zeinabyavaran313