eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
514 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ رفع مشکلات کشور را معطل رییس جمهور فرانسه نگه ندارید 👈 این انتظار، کشور را به رکود میکشاند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار هزاران نفر از دانش‌آموزان و دانشجویان: 🔹️ کلید حل مسائل اقتصادی کشور، مسئله‌ی است؛ این حرف اقتصاددان‌ها است. راه دیگری نیست. نمیشود برای رفع مشکلات کشور به انتظار خارجی‌ها ماند؛ این انتظار به پیشرفت کشور ضربه میزند. 🔹️ اینکه یک مدتی منتظر بمانیم به خاطر ، یک مدت منتظر بمانیم که آیا رئیس‌جمهور آمریکا مهلتهایی را که در برجام گذاشته‌اند، تمدید میکند یا خیر، یک مدت معطل برنامه‌ی رئیس‌جمهور بمانیم ... همه‌اش شد ... . 🔺️ این انتظار، کشور را به و عقب‌ماندگی میکشاند؛ رها کنید، نمیگویم ارتباط را قطع کنید، منتها دل نبندید. دل به داخل و ظرفیت‌های داخلی ببندید. ۹۸/۸/۱۲ 🏷 ۱۳_آبان 🆔:@zeinabyavaran313
[ عکس ] 🔰 لوح | #چقدر_منتظر_بمانیم؟! 🔻 رهبر انقلاب: به #انتظار خارجی‌ها نمیشود ماند برای #رفع_مشکلات_کشور. یک مدّتی منتظر بمانیم به خاطر #برجام؛ یک مدّتی به خاطر اینکه ببینیم آیا رئیس ‌جمهور #آمریکا آن مهلت سه ماه را که در قراردادِ برجام متأسفانه گذاشتند -وِیوِر- تمدید میکند یا نه؛ یک مدّتی معطّل بمانیم برای اینکه ببینیم برنامه‌ی رئیس ‌جمهور #فرانسه چه میشود، خب همه‌اش شد انتظار؛ در حال وجود انتظار، سرمایه‌گذار اقتصادی سرمایه‌گذاری نمیکند، فعّال اقتصادی تکلیفش معلوم نیست، خود این انتظار کشور را به رکود و عقب‌ماندگی میکشانَد. چقدر انتظار بکشیم؟ رها کنید... ۱۳۹۸/۸/۱۲ 🆔:@zeinabyavaran313
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313
امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد: «کجایی؟!» دلم هُری فرو ریخت، مدتها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم... چه فرقی می‌کند کجای دنیا نشسته باشی؟! مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنِ تو برایش مهم است! شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید دلم برایت تنگ شده و به جانم نق میزند بیا دیگر... و همه ی این حرف را خلاصه کند در «کجایی؟!» داشتم به همین چیز ها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد: ببخشید اشتباه فرستادم! برایش نوشتم: میدانم، من در ایستگاه اتوبوس، خیابان ولیعصر نشسته ام. میشود اشتباهی حال مرا بپرسید؟! اما او دیگر حالم را نپرسید... آدم غریبه ها برایشان مهم نیست که دیگران چگونه اند و کجای شهر نشسته اند، تو که غریبه نیستی... بپرس حال مرا ؛ بگو کجایی؟! .... 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶به نظر شما دلیل این همه شادی کودک چیست؟ 🔶اگر این کودک دارای کمد پر از اسباب بازی بود، اینقدر شادی می کرد؟ 🔶در مواقعی برایش اسباب بازی بخرید که خودش و وسیله را کرد و مدت زمانی برای به دست آوردن آن اسباب بازی کشید. هرگز فراموش نکنید این یکی از اصول تربیت با روحیه سالم است. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چرا باید غم های زندگی خودمان را تغییر دهیم؟ چطور به یک شادی مستمر و آرامشی هدفمند می رسیم؟ 🎙استاد شجاعی 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈منتظر چگونه باید رفتار کند؟ 🎙استاد میرباقری ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 بزرگترین تفریح کار است! ♻️ در برخورد اول با این گفتار متوجه منظور مطلب نمی‌شوم اما کمی که پیرامون تأثیر عملی در زندگی می‌اندیشم، بهتر متوجه می‌شوم.. 🖊 فردی را تصور کنید که کار در کنار امور روزانه ندارد و زمان اضافی خود را مدام صرف رسیدگی به ظاهر خود می‌کند، در نتیجه توجه، تعریف و تأییدِ بیشتر و بیشتر خواهد داشت.. حال اگر اطرافیان به دلیل مشغله و هر روز و هر لحظه این امکان را نداشته باشند ظاهر وی را بستایند دچار افت انرژی خواهد شد، شروع به بهانه‌گیری کرده بنای و در زندگی گذاشته می‌شود، 📋 بالعکس اگر با برنامه‌ریزی، زمان بیکاری را به صفر کاهش دهد به شادابی و نشاط خود افزوده است، که مولایمان چه فرمودند: 📌 پس تفریحی به اندازه کار، نخواهد بود، حال آنکه بی‌هدف بودن، ، و و نهایتاً یا بهانه‌گیری و از همسر برای رفع این کمبود، در منزل و حتی جدایی را در پی خواهد داشت. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔:@zeinabyavaran313
🤲 🔺 هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص ۶۰۶ 🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 سلام برتو ای دعوت‌کننده به سوی خدا... 💠 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 💠 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔️@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 سلام برتوای فرزند خورشید تابان... 💠اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💠 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔️@zeinabyavaran313