✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313
@ostad_shojae1_400728447.mp3
زمان:
حجم:
5.71M
#تلنگری 💌
این راه هنوز به آخرین منزلش نرسیده ! باید همچنان دوید...
شکلِ میدانها عوض شده،
اما راه، همان تنها راهِ همیشگی است؛ #جهاد
🌪بیچاره آنکس که نرسید... یا وسط راه با هرمشکل یا فتنهای جا ماند!
#استاد_شجاعی 🎤
#تمدن_سازی_نوین_اسلامی
🆔:@zeinabyavaran313
🔘 صندلی دوست داشتنی ریاست جمهوری!
❇️ در پی موضع گیری برخی چهرههای معلومالحال نسبت به نامزدی شخصیتهای انقلابی در #انتخابات_1400، آقای مسیح مهاجری نسبت به اعلام آمادگی برخی چهرههای نظامی، برآشفته و با بیاناتی نسنجیده، چنین گفته است که: «از نظامیان صاحبنام و پیشکسوت انتظار نبود پای امور مقدسی از قبیل شهادت در راه خدا را به عرصه رقابتهای سیاسی باز کنند و چیزی را که وسیلهای برای معامله با خداست را در بازار سیاست به حراج بگذارند.»
❇️ جناب آقای مهاجری! تفکری که باعث میشود تا نیروهای حزباللهی برای خدمت به مردم و دفاع از آرمانهای #انقلاب_اسلامی پا در عرصه #جهاد بگذارند؛ همان تفکر نیز باعث میشود تا برای خدمت به مردم و رساندن انقلاب اسلامی به اهداف والایش پا در عرصه #سیاست بگذارند.
❇️ البته نوع نگاه قبیله سیاسی شما با نوع نگاه فرزندان مکتبی امام راحل به سیاست متفاوت است. نوع نگاه چهرههای انقلابی به آن جایگاه، نگاه خدمت است نه #خیانت .
❇️ رفقای شما صندلیهایشان را محکم چسبیدهاند و از میزشان تکان نمیخورند اما همین نظامیها وسط سیل و زلزله و مشکلات دارند به داد مردم میرسند. انصاف هم خوب چیزی است.
🆔:@zeinabyavaran313
👶فقط #مدعیان_انقلابی_گری نیستن؛ بعضی از این مثلاً اهلبیتیها هم تا بهشون میگی #فرزند_بیشتر، آقا میگه: "خرجش از کجا؟"، خانم میگه: "زحمت داره!"
👶خب خواهر من، برادر من،
اگه #فرزندآوری سخت نبود که حکم #جهاد پیدا نمیکرد و پیامبر به هر یه فرزند شما (حتی سقط شده) مباهات نمیکرد.
⁉️ بشمرید ببینید این زوج جوان چند تا فرزند دارن؟ قبلش هم بگید ماشاءالله...😍
#جنگ_جهانی_جمعیت
🆔:@zeinabyavaran313
✔️تمجید رهبر انقلاب از فیلم «موقعیت مهدی»
🔺رئیس رسانه ملی:
👈حضرت آیت الله خامنهای عصر دیروز به تماشای فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» نشستند و پس از مشاهده فیلم نکاتی را به این شرح بیان فرمودند:
🔹«فیلم موقعیت مهدی، عالی بود. پر از نکتههای دقیق و روایت درست.
🔹شخصیت شهیدان باکری خصوصا محور فیلم که آقا مهدی است را به درستی و با ظرافت، تصویر و روایت کرده است.
🔹زاویه روایت فیلم هم ابتکاری بود خاصه با محوریت خانه و خانواده.
🔹برخی قسمتها، مثل «مواجهه آقا مهدی با خانواده بعد ازشهادت آقا حمید و برنگشتن پیکر برادر شهیدش» و قسمت «من مهدی باکری نیستم» یا «روایت شهادت خود آقا مهدی باکری» و... پر از نکته است.
🔹از این نکات قابل تامل در فیلم فراوان است، شاید بیست نکتهی اینگونه وجود دارد.
🔹این فیلم از اون فیلمهایی است که آدم دوست داره تا تموم شد بازم دوباره اونو ببینه.
🔹از تمام عوامل دست اندرکار ساخت این اثر بسیار خوب، کارگردان و تهیه کننده فیلم، تشکر و قدردانی باید کرد.
#جهاد تبیین
🆔:@zeinabyavaran313
✏️ #جهادتبیین
عملیات چک و خنثی است!
خنثی کردن بمبهایی که دشمن
روی اعتقادات مردم کار گذاشته...
اگر یک سیم را غلط ببُری، منفجر میشود،
اگر هم معطل کنی، منفجر میشود!
#جهاد یعنی عملکرد درست در کمترین زمان...
✍️محمدجواد محمودی
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🆔:@zeinabyavaran313
زمان پیامبر همه تو مسجد نشسته بودن یهو یه خانم بلند شد و گفت آقآاااااا چه وضعشه 😠😡
همه متعجب که یعنی چی؟😳
چی چه وضعشه؟🤔
خانمه ادامه داد
آقا چه وضعشه همش میگید
هر کی بره جهاد اینقدر ثواب داره😕
هر کی زخمی بشه اینقدر گناهاش بخشیده میشه😬
هرکی شهید بشه اووون درجات رو داره
و....😮
خب اینایی که میگید که همش مال مرداست😏🤨
پس زنها چی؟
#الزن؟ #الزندگی؟ #الآزادی؟
پس زنان این سرزمین کجای در این معادله قرار دارند؟(جمله خیلی باکلاس شد😁 فکر نکنم اون بنده خدا هم اینطور گفته باشه😂)
👈 پیامبراکرم حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله) فرمودن( نقل به مصمون میکنم):
بله درست میگید شما
زنها هم حقی دارن
اگه این ثواب ها بهشون نرسه نامردیه!!
ولی زن ریحانه هست دیگه😊🌸
(منظور این نیست که فقط ریحانه زن خوبیه ها😁 یعنی زن مثل گله🌸🌺)
نباید بره جنگ
ولی میتونه همین ثواب ها رو تو خونه به دست بیاره!😳😳🤔
چطور؟
با همسرداری😊
👈 میشه دو تا برداشت کرد😄🤚
۱. همسرتون مثل دشمنه پیروزی و ثواب خیلی زیادی داره زندگی باهاش😂
۲. خدمت به همسر خیلی مبارزه سختیه البته با دشمن اصلی ( یعنی نفسمون)
فکر کن تو خونه بابا با خیال راحت نشسته بودی مامانم غذا درست میکرد
میرفتی با رفقا بیرون و درس و پارک و...
حالا باید یه مرد بشه رییس زندگیت😏😉
بعد چه کارهایی ثواب داره؟؟
مثلا روایت داریم به جای جهاد در راه خدا برو یه لیوان آب بده شوهرت از سر کار اومده، خداثوابشو بهت میده👌
و از این دست موارد....
#زندگی #خانواده #همسرداری #جهاد
#زن_زندگی_آزادی
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🆔:@zeinabyavaran313
#آرزوهایغلط_در_میدان_جهاد
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و #جهاد میکند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم #مدرک تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و #ثروت زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری نابتر از همین کاری که داری انجام میدهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیدهام مورد #سرزنش عقلا قرار میگیرد.
💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایهی زن یا مرد این است که چرا مشغلهی من در زندگی بابت همسرداری، فرزندداری و خانهداری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم.
💠 ریشهی اینگونه توقّعات، ملاک #غلط ما در معنای پیشرفت است و فکر میکنیم #پیشرفت یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار میگیرد) چیزی جز انجام #تکلیفِ متناسب با شرایط فرد نیست.
💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب #شوهرداری کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانهدار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفهای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک #مجاهدی است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد میکند و در حال حاضر چیزی باارزشتر و بااولویتتر از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
🆔@zeinabyavaran313
#آرزوهایغلط_در_میدان_جهاد
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و #جهاد میکند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم #مدرک تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و #ثروت زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری نابتر از همین کاری که داری انجام میدهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیدهام مورد #سرزنش عقلا قرار میگیرد.
💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایهی زن یا مرد این است که چرا مشغلهی من در زندگی بابت همسرداری، فرزندداری و خانهداری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم.
💠 ریشهی اینگونه توقّعات، ملاک #غلط ما در معنای پیشرفت است و فکر میکنیم #پیشرفت یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار میگیرد) چیزی جز انجام #تکلیفِ متناسب با شرایط فرد نیست.
💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب #شوهرداری کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانهدار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفهای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک #مجاهدی است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد میکند و در حال حاضر چیزی باارزشتر و بااولویتتر از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
🆔 @zeinabyavaran313
🌹گذری بر زندگی و فضائل حضرت عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام
🌹عباس (۲۶ - ۶۱ق)، مشهور به ابوالفضل و قمر بنیهاشم، فرزند امام علی علیهالسلام و ام البنین و سردار و پرچمدار سپاه امام حسین علیه السّلام در واقعه کربلا است. او در کربلا سقّای سپاه بود؛ از این رو، در بین شیعیان به «سقای دشت کربلا» معروف است
🌹حضرت عباس علیه السلام در ۴ شعبان سال ۲۶ق در مدینه به دنیا آمد. در دوران کودکی از پدرش تحصیل علم کرد و امام علی (ع) فرمود:
اِنَّ وَلَدِی العَبّاسَ زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛
همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا میگیرد، از من معارف فرا گرفت.
🌹در مدت ۱۴ سال که با پدر زیست، همیشه و در همه حال در کنار پدر حضور داشت
ایشان در سال۳۷۷ق درجنگ صفین حضور داشت و سخنانی در توصیف شجاعت ایشان نقل شده است.
🌹کنیه و القاب
«ابوالفضل» مشهورترین کنیه عباس است. «ابوالقاسم» کنیه دیگر او است که از زیارت اربعین بر گرفته شده.
قمر بنیهاشم، #باب_الحوائج، طَیّار، سقّا پرچمدار و علمدار از القاب آن حضرت است
♦️امام سجاد علیه السلام :«خدا عمویم عباس را رحمت کند، به راستی ایثار و جانبازی نمود، جنگ نمایانی کرد تا دستانش قطع شد و خود را فدای برادرش نمود. خداوند در برابر این فدارکاری - همانند عمویش جعفر طیار- دو بال به اوعنایت کرد تا به یاری آنها، همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند. همانا عباس نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی دارد که تمامی #شهیدان، در روز قیامت، بر او غبطه میخورند و رسیدن به آن مقام را آرزو میکنند.»
♦️امام صادق علیهالسلام در توصیف عباس (ع):«بصیرت نافذ، بینش عظیم، ایمان بسیار، #جهاد در محضر امام حسین (ع)، جانبازی و ایثار، شهادت در راه امام خود، تسلیم در برابر جانشین رسول خدا (ص)، تصدیق امام زمانش، وفاداری، تلاش تا آخرین حد و....»
♦️همچنین در آغاز زیارتنامه ایشان میفرماید:«سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبرِ خدا و پیامبر خدا(ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حسن(ع) و حسین(ع)».
♦️امام زمان علیه السّلام : «سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان(ع)، آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فدای برادرش شد. او که نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به لب تشنگان حرم برساند و دو دستش در جهاد فی سبیل الله قطع شد.
خداوند قاتلان او، یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائی را از رحمت خود دور سازد.»
📚 منابع روایات :خصال، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۸. اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰. کامل الزیارات، ۱۳۷۷ش، ص۷۸۶، بطل العلقمی، ج۲، ص۳۱۱
🌹🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🆔:@zeinabyavaran313
🌸 خطاب به همه مادران و همسران عزیزِ ایرانِ اسلامی💝
بسم الله الرحمن الرحیم
☕️ خانه را حفظ کنید، چای را دم کنید، لباسها را بشویید و زندگی را ادامه دهید. نگذراید حال خانه به هم بریزد.
🌟 مادر بمانید، زن بمانید و خانه را و خانواده را در آغوش بگیرید ...
🌊 نگذارید تکهپاره های تیر و پهپادها آرامش خانهتان را بهم بریزد....
💪 این سوسکهای اسراییلی نباید به محیط تمیز روان خانواده و اعضای خانواده شما نفوذ کنند.
📝 اخبار را خود پیگیری کنید و از انتقال حس آشوب به اعضای خانواده خودداری کنید...
✅ خشمتان را کنترل کنید و از شنیدن صداهای مختلف در محیط اطراف خانه، واکنشهای شدید ترس نشان ندهید.
🕌 اگر میترسید؛ در پیشگاه الهی بترسید و اگر نگرانی هست به مناجات با خدا پناه ببرید
😍 ولی برای خانواده لبخند بزنید و آرامش را هدیه دهید. سجادهای پهن کنید و عطر گلهای بهاری را در خانه پخش نمایید...
📣 سرود حماسی بشنوید و از پایداری، مقاومت و جهاد حرف بزنید...
⚡️ از خاطرات جنگ بگویید که چگونه نسل قبل، کشور را در بحبوحههای سخت نجات داده و به دست ما سپردهاند...
🌏 از مسئولیتی بگویید که بر دوش ماست...
🚩 از عشق عاشورایی و ظهوری سبز 🇮🇷بگویید که در سینه ما است.
🌷 از وطن، از ایران و از امنیتی بگویید که ثمره خون شهیدان است... !
💚 زن قلب خانه است. اگر آرام باشد تمام خانه آرام خواهد بود.
🪞 مرد خانه هرچه قدر هم محکم .. ، نگاهش به شماست.
🍀 شما نترسید او شجاعتر خواهد شد.
🔖 روحیه مردتان را حفظ کنید. جبهه خانه را حفظ کنید.
#زن
#جهاد
#روزهای_مقاومت
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
♦️ گسترش دهید
🔸کانال شمیم خانواده
به ما بپیوندید👇
🆔 @zeinabyavaran313