eitaa logo
شمیم خانواده
1.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
559 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313
@ostad_shojae1_400728447.mp3
زمان: حجم: 5.71M
💌 این راه هنوز به آخرین منزلش نرسیده ! باید همچنان دوید... شکلِ میدان‌ها عوض شده، اما راه، همان تنها راهِ همیشگی است؛ 🌪بیچاره آنکس که نرسید... یا وسط راه با هرمشکل یا فتنه‌ای جا ماند! 🎤 🆔:@zeinabyavaran313
🔘 صندلی دوست داشتنی ریاست جمهوری! ❇️ در پی موضع گیری برخی چهره‌های معلوم‌الحال نسبت به نامزدی شخصیت‌های انقلابی در ، آقای مسیح مهاجری نسبت به اعلام آمادگی برخی چهره‌های نظامی، برآشفته و با بیاناتی نسنجیده، چنین گفته است که: «از نظامیان صاحب‌نام و پیش‌کسوت انتظار نبود پای امور مقدسی از قبیل شهادت در راه خدا را به عرصه رقابت‌های سیاسی باز کنند و چیزی را که وسیله‌ای برای معامله با خداست را در بازار سیاست به حراج بگذارند.» ❇️ جناب آقای مهاجری! تفکری که باعث می‌شود تا نیروهای حزب‌اللهی برای خدمت به مردم و دفاع از آرمان‌های پا در عرصه بگذارند؛ همان تفکر نیز باعث می‌شود تا برای خدمت به مردم و رساندن انقلاب اسلامی به اهداف والایش پا در عرصه بگذارند. ❇️ البته نوع نگاه قبیله سیاسی شما با نوع نگاه فرزندان مکتبی امام راحل به سیاست متفاوت است. نوع نگاه چهره‌های انقلابی به آن جایگاه، نگاه خدمت است نه . ❇️ رفقای شما صندلی‌هایشان را محکم چسبیده‌اند و از میزشان تکان نمی‌خورند اما همین نظامی‌ها وسط سیل و زلزله و مشکلات دارند به داد مردم می‌رسند. انصاف هم خوب چیزی است. 🆔:@zeinabyavaran313
👶‏فقط ‎ نیستن؛ بعضی از این مثلاً اهلبیتی‌ها هم تا بهشون میگی ‎، آقا میگه: "خرجش از کجا؟"، خانم میگه: "زحمت داره!" 👶خب خواهر من، برادر من، اگه ‎ سخت نبود که حکم ‎ پیدا نمیکرد و پیامبر به هر یه فرزند شما (حتی سقط شده) مباهات نمی‌کرد. ⁉️ بشمرید ببینید این زوج جوان چند تا فرزند دارن؟ قبلش هم بگید ماشاءالله...😍 🆔:@zeinabyavaran313
✔️تمجید رهبر انقلاب از فیلم «موقعیت مهدی» 🔺رئیس رسانه ملی: 👈حضرت آیت الله خامنه‌ای عصر دیروز به تماشای فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» نشستند و پس از مشاهده فیلم نکاتی را به این شرح بیان فرمودند: 🔹«فیلم موقعیت مهدی، عالی بود. پر از نکته‌های دقیق و روایت درست. 🔹شخصیت شهیدان باکری خصوصا محور فیلم که آقا مهدی است را به درستی و با ظرافت، تصویر و روایت کرده است. 🔹زاویه روایت فیلم هم ابتکاری بود خاصه با محوریت خانه و خانواده. 🔹برخی قسمت‌ها، مثل «مواجهه آقا مهدی با خانواده بعد ازشهادت آقا حمید و برنگشتن پیکر برادر شهیدش» و قسمت «من مهدی باکری نیستم» یا «روایت شهادت خود آقا مهدی باکری» و... پر از نکته است. 🔹از این نکات قابل تامل در فیلم فراوان است، شاید بیست نکته‌ی اینگونه وجود دارد. 🔹این فیلم از اون فیلم‌هایی است که آدم دوست داره تا تموم شد بازم دوباره اونو ببینه. 🔹از تمام عوامل دست اندرکار ساخت این اثر بسیار خوب، کارگردان و تهیه کننده فیلم، تشکر و قدردانی باید کرد. تبیین 🆔:@zeinabyavaran313
✏️ عملیات چک و خنثی است! خنثی کردن بمب‌هایی که دشمن روی اعتقادات مردم کار گذاشته... اگر یک سیم را غلط ببُری، منفجر می‌شود، اگر هم معطل کنی، منفجر می‌شود! یعنی عملکرد درست در کمترین زمان... ✍️محمدجواد محمودی 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔:@zeinabyavaran313
زمان پیامبر همه تو مسجد نشسته بودن یهو یه خانم بلند شد و گفت آقآاااااا چه وضعشه 😠😡 همه متعجب که یعنی چی؟😳 چی چه وضعشه؟🤔 خانمه ادامه داد آقا چه وضعشه همش میگید هر کی بره جهاد اینقدر ثواب داره😕 هر کی زخمی بشه اینقدر گناهاش بخشیده میشه😬 هرکی شهید بشه اووون درجات رو داره و....😮 خب اینایی که میگید که همش مال مرداست😏🤨 پس زنها چی؟ ؟ ؟ ؟ پس زنان این سرزمین کجای در این معادله قرار دارند؟(جمله خیلی باکلاس شد😁 فکر نکنم اون بنده خدا هم اینطور گفته باشه😂) 👈 پیامبراکرم حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله) فرمودن( نقل به مصمون میکنم): بله درست میگید شما زنها هم حقی دارن اگه این ثواب ها بهشون نرسه نامردیه!! ولی زن ریحانه هست دیگه😊🌸 (منظور این نیست که فقط ریحانه زن خوبیه ها😁 یعنی زن مثل گله🌸🌺) نباید بره جنگ ولی میتونه همین ثواب ها رو تو خونه به دست بیاره!😳😳🤔 چطور؟ با همسرداری😊 👈 میشه دو تا برداشت کرد😄🤚 ۱. همسرتون مثل دشمنه پیروزی و ثواب خیلی زیادی داره زندگی باهاش😂 ۲. خدمت به همسر خیلی مبارزه سختیه البته با دشمن اصلی ( یعنی نفسمون) فکر کن تو خونه بابا با خیال راحت نشسته بودی مامانم غذا درست میکرد میرفتی با رفقا بیرون و درس و پارک و... حالا باید یه مرد بشه رییس زندگیت😏😉 بعد چه کارهایی ثواب داره؟؟ مثلا روایت داریم به جای جهاد در راه خدا برو یه لیوان آب بده شوهرت از سر کار اومده، خداثوابشو بهت میده👌 و از این دست موارد.... 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔:@zeinabyavaran313
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و می‌کند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری ناب‌تر از همین کاری که داری انجام می‌دهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیده‌ام مورد عقلا قرار می‌گیرد. 💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایه‌ی زن یا مرد این است که چرا مشغله‌ی من در زندگی بابت همسرداری، فرزند‌داری و خانه‌داری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم. 💠 ریشه‌ی اینگونه توقّعات، ملاک ما در معنای پیشرفت است و فکر می‌کنیم یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار می‌گیرد) چیزی جز انجام متناسب با شرایط فرد نیست. 💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانه‌دار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفه‌ای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد می‌کند و در حال حاضر چیزی باارزش‌تر و بااولویت‌تر‌ از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد. 🆔@zeinabyavaran313
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و می‌کند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری ناب‌تر از همین کاری که داری انجام می‌دهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیده‌ام مورد عقلا قرار می‌گیرد. 💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایه‌ی زن یا مرد این است که چرا مشغله‌ی من در زندگی بابت همسرداری، فرزند‌داری و خانه‌داری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم. 💠 ریشه‌ی اینگونه توقّعات، ملاک ما در معنای پیشرفت است و فکر می‌کنیم یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار می‌گیرد) چیزی جز انجام متناسب با شرایط فرد نیست. 💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانه‌دار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفه‌ای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد می‌کند و در حال حاضر چیزی باارزش‌تر و بااولویت‌تر‌ از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد. 🆔 @zeinabyavaran313
🌹گذری بر زندگی و فضائل حضرت عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام 🌹عباس (۲۶ - ۶۱ق)، مشهور به ابوالفضل  و قمر بنی‌هاشم، فرزند امام علی علیه‌السلام  و ام البنین و سردار و پرچمدار سپاه امام حسین علیه السّلام در واقعه کربلا است. او در کربلا سقّای  سپاه بود؛ از این رو، در بین شیعیان به «سقای دشت کربلا» معروف است 🌹حضرت عباس علیه السلام در ۴ شعبان  سال ۲۶ق  در مدینه به دنیا آمد. در دوران کودکی از پدرش تحصیل علم کرد و امام علی (ع) فرمود:  اِنَّ وَلَدِی العَبّاسَ زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛ همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا می‌گیرد، از من معارف فرا گرفت. 🌹در مدت ۱۴ سال که با پدر زیست، همیشه و در همه حال در کنار پدر حضور داشت ایشان در سال۳۷۷ق درجنگ صفین حضور داشت و سخنانی در توصیف شجاعت ایشان نقل شده است. 🌹کنیه‌ و القاب «ابوالفضل» مشهورترین کنیه عباس است. «ابوالقاسم» کنیه‌ دیگر او است که از زیارت اربعین بر گرفته شده. قمر بنی‌هاشم، ، طَیّار، سقّا پرچمدار و علمدار از القاب آن حضرت است ♦️امام سجاد علیه السلام :«خدا عمویم عباس را رحمت کند، به راستی ایثار و جانبازی نمود، جنگ نمایانی کرد تا دستانش قطع شد و خود را فدای برادرش نمود. خداوند در برابر این فدارکاری - همانند عمویش جعفر طیار- دو بال به اوعنایت کرد تا به یاری آنها، همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند. همانا عباس نزد خداوند تبارک و  تعالی مقامی دارد که تمامی ، در روز قیامت، بر او غبطه می‌خورند و رسیدن به آن مقام را آرزو می‌کنند.» ♦️امام صادق علیه‌السلام در توصیف عباس (ع):«بصیرت نافذ، بینش عظیم، ایمان بسیار،  در  محضر امام حسین (ع)، جانبازی و ایثار، شهادت در راه امام خود، تسلیم در برابر جانشین رسول خدا (ص)، تصدیق امام زمانش، وفاداری، تلاش تا آخرین حد و....» ♦️همچنین در آغاز زیارتنامه ایشان می‌فرماید:«سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبرِ خدا و پیامبر خدا(ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حسن(ع) و حسین(ع)». ♦️امام زمان علیه السّلام : «سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان(ع)، آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فدای برادرش شد. او که  نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به لب تشنگان حرم برساند و دو دستش در جهاد فی سبیل الله قطع شد. خداوند قاتلان او، یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائی را از رحمت خود دور سازد.» 📚 منابع روایات :خصال، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۸. اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰. کامل الزیارات، ۱۳۷۷ش، ص۷۸۶، بطل العلقمی، ج۲، ص۳۱۱ 🌹🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🆔:@zeinabyavaran313
🌸 خطاب به همه مادران و همسران عزیزِ ایرانِ اسلامی💝 بسم الله الرحمن الرحیم ☕️ خانه را حفظ کنید، چای را دم کنید، لباسها را بشویید و زندگی را ادامه دهید.‌ نگذراید حال خانه به هم بریزد. 🌟 مادر بمانید، زن بمانید و خانه را و خانواده را در آغوش بگیرید ... 🌊 نگذارید تکه‌پاره های تیر و پهپاد‌ها آرامش خانه‌تان را بهم بریزد.... 💪 این سوسک‌های اسراییلی نباید به محیط تمیز روان خانواده ‌و اعضای خانواده شما نفوذ کنند. 📝 اخبار را خود پیگیری کنید و از انتقال حس آشوب به اعضای خانواده خودداری کنید... ✅ خشمتان را کنترل کنید و از شنیدن صداهای مختلف در محیط اطراف خانه، واکنش‌های شدید ترس نشان ندهید.‌ 🕌 اگر میترسید؛ در پیشگاه الهی بترسید و اگر نگرانی هست به مناجات با خدا پناه ببرید 😍 ولی برای خانواده لبخند بزنید و آرامش را هدیه دهید. سجاده‌ای پهن کنید و عطر گل‌های بهاری را در خانه پخش نمایید... 📣 سرود حماسی بشنوید و از پایداری، مقاومت و جهاد حرف بزنید... ⚡️ از خاطرات جنگ بگویید که چگونه نسل قبل، کشور را در بحبوحه‌های سخت نجات داده و به دست ما سپرده‌اند... 🌏 از مسئولیتی بگویید که بر دوش ماست... 🚩 از عشق عاشورایی و ظهوری سبز 🇮🇷بگویید که در سینه‌ ما است. 🌷 از وطن، از ایران و از امنیتی بگویید که ثمره خون شهیدان است... ! 💚 زن قلب خانه است. اگر آرام باشد تمام خانه آرام خواهد بود. 🪞 مرد خانه هرچه قدر هم محکم .. ، نگاهش به شماست. 🍀 شما نترسید او شجاع‌تر خواهد شد. 🔖 روحیه مردتان را حفظ کنید. جبهه خانه را حفظ کنید. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ♦️ گسترش دهید 🔸کانال شمیم خانواده به ما بپیوندید👇 🆔 @zeinabyavaran313