#رمزی_به_نام_یا_حضرت_عباس!!
🌷خبرنگاران خارجی آمده بودند منطقه و با بسیجی ها مصاحبه میکردند. میگفتند: ما خیلی حرف ها راجع به شما و نحوه جنگیدن شما شنیده ایم. حالا آمده ایم که با چشم های خودمان همه چیز را از نزدیک ببینیم. برادری را صدا زدند و از او که یک آر.پی.جیزن بود، خواستند آنها را در این خصوص راهنمایی کند.
🌷او توضیح داد: ببینید وقتی تانک عراقی به ما نزدیک میشود، موشک آر.پی.جی را سر آن میبندیم، ضامنش را میکشیم، نشانه گیری میکنیم.... در تمام این لحظات آنها میگفتند: خوب ما هم که همین کارها را انجام میدهیم.
🌷....دست آخر آر.پی.جیزن گفت: دست را که روی ماشه میبریم، میگوییم یا حضرت عباس و موشک رها میشود. حرف که به این جا رسید، خبرنگاران همدیگر را نگاه کردند و بعد با تعجب به مترجم گفتند: حضرت عباس! حضرت عباس دیگر چه صیغه ای است! و او شرح داد که؛ این رمز عملیات است و گفته اند نگویید!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#ما_مقتدریم
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🆔:@zeinabyavaran313
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
#شهدا_مرا_شفا_دادند!
🌷تا به حال از شهدا حاجتی برای خودم نخواسته ام. تنها یک بار شفا خواستم. آن هم وقتی بود که اسم من و حاج آقا (پدر شهید) برای مکه درآمده بود، همان موقع، بیماری عجیبی گریبانگیرم شد. به طوری که شنوایی ام را کاملاً از دست دادم.
🌷به دکتر مراجعه کردیم. از سر و گوشم نوار گرفتند اما فایده ای نداشت. شب جلوی عکس شهدایی که در منزل است ایستادم و گفتم؛ می خواهم با گوشهای شنوا در مکه ی معظمه حاضر شوم. از آنها خواستم شفای مرا از خداوند طلب کنند. وقتی خوابیدم یکی از دوستان محسن که شهید شده بود به خوابم آمد....
🌷فردای آن روز یکی از زنان همسایه به خانه ی ما آمد تا لباس احرام بدوزد. در همین حال صدای عجیبی در سرم احساس کردم. از همان لحظه گوشهایم شنید. وقتی به دکتر مراجعه کردیم، دکتر نگاهی به عکس و سپس به من انداخت و با تعجب گفت: چطور می شنوید؟ جواب دادم: شهدا مرا شفا دادند!
راوى: مادر شهيد معزز محسن عليخانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#ما_مقتدریم
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🆔:@zeinabyavaran313
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••